💠 در عالم رویا فهمیدم حضرت زهرا (س) هوای فرزندش، سید مرتضی آوینی را دارد💕
▫️روزی در خصوص مطالب چند شماره از مجله سوره که سید مرتضی آوینی سردبیرش بود به او نامه تندی نوشتم که مضمونش این بود که تو هم دیگر انقلابی نیستی و به دلایل سیاسی از آرمان هایت پا پس کشیده ای و من با تو قطع همکاری می کنم! حالم خیلی خراب بود. حسابی شاکی بودم.
پلک که روی هم گذاشتم، بی بی فاطمه (س) را در خواب دیدم و شروع کردم به عرض حال و نالیدن از مجله، که بی بی با ناراحتی فرمودند: با بچه من چه کار داری؟ من باز از دست حوزه هنری و سید مرتضی نالیدم، باز بی بی با ناراحتی فرمودند: با بچه من چه کار داری؟ من باز ادامه دادم اما برای بار سوم که این جمله را از زبان مبارک بانوی دو عالم شنیدم، از خواب پریدم. وحشت سراپای وجودم را فرا گرفته بود و اصلا به خود نبودم تا اینکه نامه ای از سید دریافت کردم!
سید در جواب نامه من نوشته بود: یوسف جان! دوستت دارم. هر جا می خواهی بروی، برو! هر کاری که می خواهی بکنی، بکن! ولی بدان برای من پارتی بازی شده و اجدادم هوایم را دارند.
دیگر طاقت نیاوردم و راه افتادم به سمت حوزه هنری و خطاب به سید مرتضی عرض کردم: پیش از اینکه نامه ات برسد، خبر داشتن پارتی ات را فهمیدم و خواب آن شبم را برایش تعریف کردم.
(منبع: برگرفته از مصاحبه با «یوسفعلی میرشکاک»)
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
📷👆 لحظه شهادت سید مرتضی آوینی در #فکه
🌷۲۰ فروردین ۷۲
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
📌 روایت حاج مهدی سلحشور از شهیدی که سر دربدن ندارد. | پیشنهاد میشود که این فیلم را نگاه کنید| 🔷️
شهیدی که از همه قامتش فقط یک دست برگشت.
🌷شهید مدافع حرم علی امرایی🌷
نام: علی امرایی
نام پدر: غلامرضا
ولادت: 1364/10/12 (تهران/مصادف باپنجم ماه محرم)
شهادت: 1394/04/01 (سوریه/شهردرعا/مصادف با پنجم ماه رمضان)
وضعیت تاهل: متاهل
نام جهادی: حسین ذاکر
اخرین مقام: سرباز بی بی زینب(س)
نحوه شهادت:
اصابت موشک به خودرو/مانند مقتدایش علی اکبر(ع)اربا اربا شدند و فقط یک دست از ایشان برگشت
سن شهادت: ۳۰ساله و فرزند چهارم خانواده و دارای ۱برادر و ۲خواهر
علاقه: شرکت در روضه و شهیدان زین الدین شهبازی محمودوند و شهدای تفحص
قسمتی از وصیتنامه شهید:
رفتم تا دگر از قافله کربلاییان جا نمانم و مانند سالهای قبل غصه بخورم. رفتم تانوکر کوی زینب شوم و تا ابد در این خانه بمانم وخاک کف پای زائران زینب و رقیه(س) شوم تا به آن امید که یک روز که امام زمان(عج) برای زیارت این دو حرم آمد من خاک کف پای ایشان شوم و به آرزویم نیز برسم. و می دانم که تمام اهل بیت به زیارت این دو حرم می روند و چه خوش باشد که اهل بیت از سر قبرم برای زیارت این دو حرم عبور کنند و در آخر عاجزانه میگویم که هم برایم دعا کنید و هم حلالم کنید.
#یادش_باصلوات
#فرمانده_فاطمی
#آقا_سید_محمد
فاطمیه سال 65
#عملیات_کربلای_5
سید بعد از توجیه #بچه_های_غواص .یک نفس عمیقی کشید و سینه اش را صاف کرد و گفت:
#برادرها_ایام_فاطمیه است .
#ایام_شهادت_مادر_ما_فاطمه(س) است.
و با التماس به مادرش حضرت زهراء سلام الله علیها ادامه داد.
مادر جون دست ما را بگیر.
ما برای یاری دین خدا قدم توی جبهه گذاشتیم
سید همینطور که صحبت میکرد صدای ضجه و ناله بچه های از گوشه و کنار بلند شد.
#سید_محمد_شب_عملیات_کربلای_5 سنگر بچه های تخریب در زیر#پل_هفتی_هشتی رو مبدل به مجلس روضه وعزادرای حضرت زهرا سلام الله علیها کرد.
آنقدر از خود بیخود شده بود که انگار نه انگار عملیاتی در پیش است.
سید با این اشعار وارد روضه شد.
سینه اش بوسید پیغمبر که مینوی من است
فاطمه هم فکر و هم سیما و هم خوی من است
یاد از بشکستن پهلوی او چون کرد گفت
بضعه من روح ما بین دو پهلوی من است
اون شب #آقا_سید روضه سوزاندن درب خانه مادرش حضرت زهراء سلام الله علیها رو خوند و شروع کرد بلند بلند گریه کردن و ضجه زدن و زمزمه میکرد
#دنبال_حیدر_می_دوید.
#ازسینه_اش_خون_می_چکید.
در ایام فاطمیه یاد فرماندهان فاطمی تخریب لشگر10سیدالشهداء علیه السلام
#شهید_حاج_عبدالله_نوریان
#شهید_حاج_سید_محمد_زینال_حسینی
گرامیباد.
| گفتگوی بسیار زیبای شهید سروری با خداوند |
📌 مجنونی که تاب و تحمل در قفس دنیا را نداشت..
🔹 فرازی از مناجاتنامه شهید حسن سروی با بهترین رفیق و معشوق خود
◇ سلام علیکم بما صبرتم
خدمت بهترین رفیقم سلام عرض می کنم، رفیقی که در تمام حالات و در تمام بوته های زندگی ام در کنار من بوده، کمک می کردی، من بی وفا نمی دانستم.
◇ خدایا دوست دارم فدایت شوم، دوست دارم عاشقت شوم، دوست دارم تمام وجودم تو باشی، دوست دارم بپیمایم تا بهشت و نظر کنم به وجه الله،
◇ اما مانعی وجود دارد که به معشوقم برسم و آن مانع #نفس است.خدایا ممنونم. معشوقم ،کمکم کن تا بر این نفس مسلط شوم.
«فرشتهیگلآلود»
#بسیجی_شهید_حسن_سروی
#شهادتکربلای۵
#شلمچه
#گردانکمیل
#لشگر۲۷محمدرسولاللهﷺ
📌 شهید رجب بیگی : میترسیم بعد از ما «ایمان» را سر ببرند
🔷️ خدایا: تو میدانی که چه میکشیم. پنداری که چون شمع ذوب میشویم، آب میشویم.
◇ ما از مردن نمیهراسیم، اما میترسیم بعد از ما «ایمان» را سر ببرند. و اگر نسوزیم هم که روشنایی میرود و جای خود را دوباره به شب میسپارد.
◇ چه باید کرد؟
◇ از یک سو باید بمانیم تا شهید آینده شویم، و از دیگر سو باید شهید شویم تا «آینده» بماند.
◇ هم باید امروز شهید شویم، «فردا» بماند و هم باید بمانیم تا فردا «شهید» نشود.
◇ عجب دردی! چه میشد امروز شهید میشدیم و فردا زنده میشدیم تا دوباره شهید شویم.
#شهید_سید_مهدی_رجب_بیگی
📌 آشنایی با دانشجوی شهیدی که در تهران ترور شد.
🔷️ شهید سید مهدی رجب بیگی در ۲ بهمن ۱۳۳۶ در شهر دامغان متولد شد. بعدتر به همراه خانواده به تهران آمد و در امیریه تهران ساکن شدند.
◇ پس از انجام تحصیلات مقدماتی، رجب بیگی در سال ۱۳۵۴ به دانشکده فنی دانشگاه تهران راه پیدا کرد و در رشتهٔ مهندسی راه و ساختمان به تحصیل پرداخت.
◇ او به عضویت شورای دانشجویی انتخاب شد و از اعضای فعال دانشجویان پیرو خط امام بود که در تسخیر سفارت آمریکا نیز نقش داشت.
◇ شهید سید مهدی رجب بیگی از اعضای فعال دفتر تحکیم وحدت بود. او مسئولیت انتشار نشریهٔ دانشآموزی را پذیرفت و مشغول به شغل معلمی گشت.
◇ وی نماینده دانشجویان خط امام در گردهمایی جنبشهای آزادی بخش بود. او همزمان با فعالیت در جهاد سازندگی، در مدارس مناطق محروم تهران نیز تدریس میکرد.
◇ شهید رجب بیگی سرانجام در ۵ مهر ۱۳۶۰ توسط اعضای سازمان مجاهدین خلق در خیابان صبا جنوبی تهران، ترور و به شهادت رسید.
◇ مزار این شهید برزگوار در شمارهٔ ۴، قطعهٔ ۲۴ و ردیف ۹۷ در بهشتزهرای تهران است.
#شهید_سیدمهدی_رجببیگی
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
🌟 #روایتگری | #خاطرات_شهدا 🔰 زیر باران نگاهش.... 🔻 عملیات بیت المقدس بدجوری مجروح شد. ترکش خورده
📌 عنایت ویژه حضرت زهرا(س) به شهید حاج احمد کاظمی
🔷️ ترکش به سرش خورده بود. او را به بیمارستان صحرایی بردیم.
◇ از شدت خونریزی، مدتی بی هوش بود. یک دفعه از جـا پرید! گفت: «بلـند شو! باید بـرویم خـط !»
◇ هرچی اصرار کردیم بی فایده بود. در طی راه از ایشان پرسیدم: «شما بیهوش بودی؛ چه شد که یک دفعه از جا بلند شدی و ..؟! »
🔻 خیلی آرام گفت: «وقتی توی اتاق خوابیده بودم، یکباره دیدم خـانم فـاطمه زهــرا (ص) آمدند داخـل ! »
◇ به من فرمودند: «چـرا خوابیدی !؟»
◇ گفتم: «سرم مجروح شده، نمی توانم ادامه دهم !.»
◇ ایشان دستی به سر من کشیدند و فرمودند: «بلند شو، بلند شو، چیزی نیست؛
بـرو به کارهایت بـرس ..»
📚 مهــرمـادر/ نشـر امیـنان
گـروه فرهنگی شهـید هــادی
#شهید_احمد_کاظمی
بسم رب الشهدا و الصدیقین
دو ماه از شروع جنگ تحمیلی گذشته بود.
یک شب بچهها خبر آوردند که یک بسیجی اصفهانی در ارتفاعات کانی تکهتکه شده است.
بچهها رفتند و با هر زحمتی بود بدن مطهر شهید را درون کیسهای گذاشتند و آوردند.
آنچه موجب شگفتی ما شد، وصیتنامهی این برادر بود که نوشته بود:
«خدایا! اگر مرا لایق یافتی، چون مولایم اباعبداللهالحسین (ع) با بدن پارهپاره ببر.»
برگرفته از کتاب کرامات شهدا
داشتیم توی محوطه گردان حمزه لشکر25، فوتبال بازی می کردیم. از دور مرتضی را دیدم داره میاد.
با یک چهره برافروخته و نورانی. نزدیک تر که شد، دیدم خیلی حالش گرفته ست.
من دروازه بان بودم. آمد کنارم ایستاد و گفت:
- مفید! فوتبال را تعطیل کن بیا کارِت دارم.
گفتم:
- چی شده؟
گفت:
- بیا کارِت دارم دیگه.
دروازه را وِل کردم، یکی از بچه ها را صدا زدم که بیاید جای من دروازه بایستد.
مانده بودم، چی شده که اینقدر مرتضی ناراحت است.
با هم راه افتادیم، مرتضی ساکت بود، داشتیم کم کم از بچه ها دور می شدیم.
برگشتم به نیم رخش نگاه کردم. دیدم اشک دور چشمان معصومانه اش حلقه زده.
حلقه اشک را که دور چشمان مرتضی دیدم، بغض کردم و با ترس و اضطراب گفتم:
- مرتضی اتفاقی افتاده؟
گفت:
- یه خوابی دیدم، می خوام برات تعریف کنم.
خواستم با شوخی کمی از این حالت دَرش بیارم.
گفتم:
- خواب دیدی زن گرفتی؟
خیلی جدی همانطور که شانه به شانه هم می رفتیم، گفت:
- نه، بیا، شوخی نکن.
لبخند روی لبهام خشک شد. تا اینکه جای خلوتی پیدا کرد و گفت:
- دیشب رفتم نمازخانه. تکیه داده بودم به گونی های نمازخانه. حرفش را قطع کرد، دستم را گرفت و گفت:
- ولی باید یه قولی بهم بدی.
گفتم:
- چه قولی؟
گفت:
- قول بده که این خواب را برای کسی تعریف نکنی. هر وقت شهید شدم می تونی بگی
راضی نیستم که قبل از شهادتم به کسی بگی. قول می دی؟
قول دادم. گفت:
- خواب دیدم تو یک عملیات بزرگی شرکت کردم آنقدر وسعت عملیات و آتش دشمن و هواپیماهای
دشمن زیاد بود که ما اصلاً توان راه رفتن نداشتیم.
هواپیماها پشت سرِ هم می آمدند، بمباران می کردند و برمی گشتند. یکهو دیدم، خانُمی کنارم
ایستاده؛ به بغل دستی ام گفتم:
- این کیه؟
- گفت:
- خانُمِ دیگه. تو مگه این خانُم را نمی شناسی؟
گفتم:
- نه، اصلاً این زن اینجا چیکار می کنه؟ تو عملیات، وسط بمباران و آتش.
جواب داد:
- بابا! این مادر بچه ها ست دیگه!
از خواب پریدم. به ساعت نگاه کردم، یک و نیم شب بود.
وقتی که بیدار شدم تمام بدنم خیسِ عرق شده بود. وضو گرفتم و برگشتم، رفتم داخل مسجد.
حاج آقا هم آمده بود. خوابم را برای حاج آقا تعریف کردم.
گفت: - تو حضرت زهرا(س) را تو خواب دیدی.
انشاالله ما در عملیاتی که در پیش داریم پیروز می شیم و هواپیماهای زیادی را هم می زنیم.
مرتضی سرش را پایین انداخت و گفت: التماس دعا مفید.
با دیدن این خواب یعنی من شهید می شم و توی عملیاتی که در پیش داریم، می رم.
بغضم ترکید و شروع کردم به گریه کردن.
گفتم:
- آخه شاید من قبل از تو شهید بشم.
نگاهی به من کرد و خیلی مطمئن و محکم گفت:
- تو شهید نمی شی!
گفتم:
- آخه تو از کجا می دونی؟
گفت:
- تو باید بمونی و پیام من را برسونی.
محکم در آغوشش گرفتم. گرمای وجود مرتضی می ریخت توی تنم. گریه امانمان را بریده بود.
من که نمی تونستم طاقت بیارم. فکر از دست دادن مرتضی دیوانه ام می کرد.
سرانجام، مرتضی در همان عملیاتی که خوابش را دیده بود "کربلای پنج"
بر اثر اصابت ترکش به پهلو، بازو و صورتش زهراگونه به شهادت رسید.
خاطرات شهید داداش پور است به روایت حاج مفیدی
هدایت شده از گروه فرهنگی رسانه ای نسیم مهر
بسم الله الرحمن الرحیم
📣 قابل توجه مربیان ، فعالان تربیتی ، معلمین ، معاونین تربیتی
▫️گروه فرهنگی رسانه ای نسیم مهر به شماره ثبت (4006312414011) با هدف توان مند سازی و معرفت افزایی برگزار میکند:
🔘 مسابقه جزوه برداری از سلسله جلسات تبلیغ دانش آموزی حجت الاسلام دهبان
▪️جایزه مسابقه :
3⃣ میلیون جایزه نقدی به بهترین جزوه
✔️ شرایط شرکت در مسابقه :
۱. ارایه گواهی مبتنی بر فعالیت تربیتی یا تبلیغی از سوی شرکت کنندگان
۲. از طریق لینک زیر ثبت نام کنید👇
https://www.digisurvey.net/u/koneshgaranfarhangitehran/411ga
۳. ارائه جزوه بصورت تایپ شده
۴. ارسال پست مسابقه به ۱۰ نفر و ۵کانال یا گروه (ارسال شات ها به آیدی :@fadarahbar)
❇️ زمان مسابقه :
۲۷ آذر لغایت ۱۲ دی ماه
➕اعلام نتیجه مسابقه و معرفی نفر برتر :
۱۳ دی مصادف با سالروز میلاد صدیقه طاهره سلام الله علیها
👈 لینک منبع فایلهای جلسات تبلیغ دانش آموزی : 👇
https://eitaa.com/sot_enghelabi/3632
✴️ گروه فرهنگی رسانه ای نسیم مهر
@nasimmehr_is
هدایت شده از صوت انقلابی
💠 سلسله روایت هایی زیبا و عاشقانه و حماسی از شهدا در بیان همسرانشان تحت عنوان «نیمه پنهان ماه» در قالب #کتاب_صوتی
✔️فصل اول
✔️فصل دوم
✔️ فصل سوم
✔️فصل چهارم
✅ فصل پنجم
🌹 شهید جواد فکوری
🌹شهید رشید جعفری
🌹شهید داوود رحیمی
🌹شهید حسن رضوان خواه
🌹شهید حسن امانی زاده
🌹شهید حسن باقری
🌹شهید حسن اقارب پرست
🌹شهید حسین خرازی
🌹شهید حسین صنعتکار
🌹شهید حسین بصیر
🇮🇷 زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا از خود شهادت کمتر نیست.(امام خامنه ای)
#شهید
#قهرمانمن
#عزتملی
#هویتملی
┏━━ 🎵 ━┓
🆔 @sot_enghelabi
┗━━ 🎵 ━┛
۲۸ آذرماه ۱۳۹۶ -- سالروز شهادت رزمنده دوران دفاع مقدس؛ «علی خوش لفظ»
📖 راوی کتاب "وقتی مهتاب گم شد"
جانباز سرفراز همدانی، پس از سالها رنج ناشی صدمات دوران جنگ، در بیمارستان خاتم الانبیاء (ص) به همرزمان شهیدش پیوست.
📚 کتاب خاطرات این شهید عزیز مورد عنایت رهبری انقلاب قرار گرفته بود. حاج قاسم سلیمانی نیز در خصوص آن، دل نوشته ای دارد که در آن از شوقش برای شهادت می گوید.
گفتنی است: علی خوش لفظ در عملیات های رمضان، مسلم بن عقیل، والفجر 5، کربلای 4 و کربلای 5 حضور داشته و نهایتاً در عملیات کربلای 5 تیر به نخاع وی خورده و به شدت مجروح می شود که پس از این واقعه، پیوسته از این مجروحیت در رنج بود و بطور مکرر برای تسکین دردهایش در بیمارستان بستری می شد.
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
📌 شهیدی که آیت الله موسوی عارف او را مجسمه تقوا معرفی کرد. 🔷️ شهید عبدالمهدی مغفوری تاریخ ولادت پنج
💠پاسدار شهیدی که مقام معظم رهبری مزارش را پنج مرتبه زیارت کردند.
◇شهیدی که مزارش از شهرهای شمالی و غربی ایران تا هزاران کیلومتر دورتر، زائر دارد.
◇شهیدی که حاجت روا می کند و معمولا کسی دست خالی از سر قبرش برنمیگردد.
◇شهیدی که قبل از تدفین ، سوره مبارکه کوثر را تلاوت نمود.
◇ شهیدی که هنگام تدفین ، از او صدای اذان گفتن شنیده شد.
◇ شهیدی که در سجده ها و قنوت نمازش ، دعای کمیل را می خواند.
شهیدی که با همان لباس خاک آلود برگشته از ماموریت به خواستگاری رفت.
◇ شهیدی که روی قالی های خانه نمی نشست. می گفت: نشستن روی این قالیها مرا از یاد محرومان غافل می کند.😞
◇ شهیدی که در هفته چند ساعت برای خود "کسر کار" می زد. می گفت: در حین کار احتمال می رود یک لحظه ذهنم به سمت خانه، همسر و یا فرزندم رفته باشد، وقت کار، من متعلق به بیت المال هستم و حق استفاده شخصی ندارم.
◇ شهیدی که #حاج_قاسم سلیمانی معتقد بود مزارش شفاخانه است و درباره اش گفت: «ما افتخار میکنیم شهید مغفوری که امروز قبرش امامزاده شهر ماست، برای استان کرمان است؛ شهیدی که هیچ شبی نافله شبش قطع نشد. ما افتخار میکنیم به شهید مغفوری، او آن قدر در حفظ بیتالمال حساس بود که حتی موقع وضع حمل همسرش، برای انتقال او به بیمارستان، از ماشین #سپاه استفاده نکرد»
◇ شهیدی که پس از شهادتشان ، حاج قاسم پشت در اتاق عمل نوه شان ۴ ساعت منتظر و دعاگو ماند.
#شهیدعبدالمهدیمغفوری
#یادشهداباصلوات
🌷 شهیدی که فیلم اخراجی ها از زندگی این شهید ساخته شد🌷
نام:شهید مجید خدمت
نام پدر: عبدالخالق
ولادت: ۱۹/۶/۱۳۴۶ (تهران/اتابک)
شهادت: ۵/۲/۱۳۶۶ (بانه/عملیات کربلای۱۰)
وضعیت تاهل: مجرد
نام جهادی: ندارند اما معروف به داش مجید سوزوکی
اخرین مقام: سرباز امام خمینی(ره) سرباز لشکر۲۷محمدرسول الله
نحوه شهادت: در عملیات کربلای ۱۰ در اثر اصابت گلوله ی ۱۲۰ به سنگر به همراه فرمانده ی شهیدش تورجی زاده سر تعظیم در طریق حق فرود آورد و برای همیشه هم جوار آسمانیان گشت.
سن شهادت: ۲۶
علاقه: سماورسازی
قسمتی از وصیتنامه شهید:
ـــــ ندارند.
#یادش_باصلوات
🌿 انار برایتان شکسته ام که غمم را
🌾 به این بهانه برایتان دانه دانه بگویم
ا🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱
💠 انار خوران شب یلدا !
اصلا جبهه همه چیزش متفاوت بوده!
حتی انارخوری در شب یلدا !
در این شب های سرد که دور کرسی ، آهان ببخشید اشتباه گفتم: دور مودم و وای فای نشستیم و هرکدام سرمان به دوستان مجازی خودمون گرمه، یاد اونا بخیر که بدون اینکه بدونیم یا بهمون پیامک بدن، یا توی شبکه های مجازی عکس سلفی "من و ترکش یهویی" بذارن! توی سخت ترین و سردترین و زیر آتش خمپاره، یاد ما بودند!
یادشون بخیر
شادی اونایی که رفتند و سلامتی اونایی که هنوز هستند و می سوزند و می سازند، تا عاقبت بخیر بشن! صلوات -
ا▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
📸👆شهید حاج احمد کاظمی، سمت راست تصویر
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
📌 نامه شهید قهرمان حسین املاکی به همسرش 🔹️ سردار شهید حسین املاکی ۱۲ روز قبل از شهادت در نامه ای به
🌹 نیمه شب بود که سلمان از خواب بیدار شد؛ خیلی گریه می کرد. هر چه کردم نتوانستم آرامش کنم. حسین بلند شد رفت بیرون، بعد ده دقیقه برگشت.
گفتم: «حسین آقـا! پس چـرا نمی رویم دکتـر؟»
گفت: «ماشین نیست! ماشین خودم دست برادرمه؛ ماشین دیگری هم گیر نیاوردم.»
گفتم: «با همین ماشین سپـاه که جلوی خانه پارک کردی برویم.»
گفت: «نـــه!! من با بیـت المـال بچـه ام را دکتـر نمی بــرم.»
گفتم: «خُب کـرایه اش را بگـو از حقـوق مان
کم کنند.»
🔹 حسین زیر بار نرفت و دوباره رفت. مدتی در سوز و سرمای زمستان، کنار جـاده ایستاد تا بالاخره توانست یک ماشین گیـر بیاورد و بچـه
را ببریم دکتـر.
🎙 راوی: زهـرا سحری؛ همسر شهید
📚 نیمه پنهـان مـاه (جلد ۳۲)
به قلـم رقیه مهری/ نشـر روایت فتـح
#سردار_شهید_حسین_املاکی
🌷 شهیدی که در قبر خندید🌷
نام: مهدی علیدوست
نام پدر: حجت الاسلام محمدرضا علیدوست
ولادت: 1365/5/25 (قم)
شهادت: 1394/7/25 (سوریه)
وضعیت تاهل: متاهل و صاحب یک فرزند بنام علی اصغر
نام جهادی: ندارند.
اخرین مقام: سرباز بی بی زینب(س)
نحوه شهادت: اصابت ترکش به پهلو
سن شهادت: ۲۹ساله
علاقه: ـــــ
قسمتی از وصیتنامه شهید:
از مردم عزیز کشورم میخواهم هیچوقت از مسیر ولایت دور نشوند و راه را بارهبری طی کنند چون راه انقلاب و اسلام فقط با رهبری به مقصود میرسید و رهبری مثل سیدعلی شما جایی پیدا نمیکنید.
#یادش_باصلوات
📌 این دو شهید تا سال ۷۳ دست در دست هم داشتند.
🔷️ دستِ داوود بصائری (شهید سمت راست) را گرفتم و در دست رفیق دیگرمان اکبر قهرمانی گذاشتم؛ به اکبر هـم سفارش کردم مراقب داوود باشد.
◇ از نقطه ی رهایی باید عازم خط میشدیم؛ خداحافظی کردیم و از یکدیگر قول شفاعت گرفتیم.
◇ صبح روز بعد، پاتک سنگین دشمن روی کانال ۱۱۲ آغاز شد. حجم آتش به قدری شدید بود که از گرمای انفجارهای مداوم در داخل کانال، احساس میکردیم پوست بدنمان دارد میسوزد و ریه هایمان داغ شده است.
◇ زیر آن آتش باران شدید، ناگهان داوود و اکبر را دیدم که کنار هم به دیوار کانال تکیه داده بودند.
◇ با دیدن این دو بچه محل در آن وادی آتش و خون، کلی خوشحال شدم؛ آنها هم با دیدن من خیلی ذوق کردند.
◇ دستی برایشان تکان دادم که به یکباره گلوله ی توپ ۱۲۰ نزدیک آنها به زمین خورد. گرد و خاک که فرو نشست،دیدم سر داوود به روی شانه اکبر افتاده و همینطور کنار هم به شهادت رسیده اند.
◇ قلبم داشت از حرکت می ایستاد با حسرت نگاهشان کردم و در دل از خدا خواستم شفاعتشان را شامل حال من گرداند.
📚 زمینهای مسلح / گلعلی بابایی
"روایتی از حمـاسـه والفـجر ۱"
🔻 پیکر مطهرشان تا سال ۷۳ به همین شکل در منطقه فکه، زیارتگاه ملائکة الله بوده.
#شهدای_گمنام | #یادشهداباصلوات
#شهید_اکبر_قهرمانی
#شهید_داود_بصائری
📌 طلبه پاسدار شهید سید کمال خالقی شناسایی شد.
🔷️ پیکر مطهر پاسدار شهیدی که روز ۲۷ آذر در جزیره مجنون جنوبی با پلاک هویت کشف گردید، شناسایی شد.
◇ در جریان عملیات تفحص شهدا پیکر مطهر شهیدی با لباس پاسداری و پلاک هویت، در جزیره مجنون کشف شد پس از بررسی پلاک هویت مشخص شد پیکر کشف شده متعلق به طلبه پاسدار شهید سید کمال خالقی است.
🔹شهید سید مهدی خالقی اولین شهید این خانواده است و شهید سید کمال دومین شهید خانواده است.
🔹شهید سید کمال خالقی اولین طلبه شهید مدرسه عالی شهید مطهری است.
🔹شب گذشته سردار باقرزاده فرمانده کمیته جستجوی مفقودین به همراه مسئولین معراج شهدا و عوامل برنامه یلدای ایرانی با حضور در منزل مادر شهید ،خبر شناسایی را به خانواده شهید رساندند.
#شهید_سیدمهدی_خالقی
#شهید_سیدکمال_خالقی
🌷 شهیدی که خواب شهادتش را دید🌷
نام: مصطفی سلطانی
نام پدر: زمان
ولادت: 1374/6/20 (بردسیر/مهمانشهر)
شهادت: 1395/4/1 (سوریه)
وضعیت تاهل: متاهل
نام جهادی: ابوذر
اخرین مقام: سرباز بی بی زینب(س)
نحوه شهادت: جراحات جنگی
سن شهادت: ۲۱ ساله و فرزند دوم خانواده
علاقه: مداحی و انجام کار فرهنگی
قسمتی از وصیتنامه شهید:
ندارند.
#یادش_باصلوات
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
📌 وقتی شهید علمدار زمینه ساز ازدواج شهید عبدالمهدی میشود 🔹️ همسر شهید عبدالمهدی کاظمی می گوید: «خو
❤️شهیدی که برات شهادتش را از آیتالله بهجت گرفت!
آیت الله بهجت دست روی زانوی او گذاشت و پرسیدند:
اسم شما چیست؟
گفت: فرهاد
آقای بهجت فرمود: حتماً اسمت را عوض كن. اسمتان را يا عبدالصالح يا عبدالمهدی بگذاريد. شما در شب امامت امام زمان(عج) به شهادت خواهيد رسيد. شما يكی از سربازان امام زمان(عج) هستيد و هنگام ظهور امام زمان(عج) با ايشان رجوع می کنید.
شهید عبدالمهدی کاظمی؛ شهیدی که طبق گفته آیت الله بهجت، در شب امامت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در ۲۹ آذر ماه ۱۳۹۴ درسوریه به شهادت رسید.
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
📌 خبرنگاری که بنیانگذار اطلاعات سپاه شد! 🔹 حسن باقری (غلامحسین افشردی) معروف به «سقای بسیجیان»، جوا
... حدود دو ماه قبل از حرکت او به جبهه، شب جمعهای در خواب دیده بود که یک صف طولانی تشکیل شده و میگویند هرکس که میخواهد مولایش حسین(ع) را ملاقات کند، به صف بایستد، ایشان به مادرش گفته بود که من از همه جلوتر بودم که خدمت آقا رسیدم، امام حسین(ع) خیلی جوان و زیبا، لباس رزم پوشیده بودند و من رفتم جلو و ایشان را بوسیدم و گفتم آقا مرا شفاعت کنید، امام حسین هم تبسمی کردند و مرا در بغل گرفتند و در این وقت از شدت ذوق دیدار آقا از خواب پریدم. بعد از این جریان به زیارت حضرت رضا علیهالسلام مشرف شد و به تهران بازگشته و از آنجا عازم جبهه شد.
در روز بیستم اسفند ۶۲، بعد از جلب رضایت از پدر و مادرش و حلالیت طلبیدن از همه، با خداحافظی گرم و معنی داری از طریق پایگاه مقداد به کربلای ایران، جبهههای جنوب روانه شد و در آنجا نیز آن طوریکه همرزمانش نقل میکنند مدتی در انتظامات پادگان خدمت کرد و با تلاش و پشتکارش سرانجام به گروهان والعادیات از گردان قمر بنی هاشم راه پیدا کرده و رشادتهای بسیاری از خود نشان داد.
در عملیاتی ایذایی، کمک تیربارچی بود که با مجروح شدن تیربارچی، در ساعات اولیه عملیات، مسئولیت تیربار را بر عهده میگیرد و از میدان مین، پل صراط این دنیا، گذشته و خود را به نزدیکی کانالهای دشمن رسانده تا دوشکای آنان را خاموش کند، تا اینکه با اصابت گلولههای دشمن بعثی به فیض شهادت نائل میآید و پیکر او روی زمین میافتد. به علت اینکه گروه امداد دسته، قبلا مجروح یا شهید شده بودند، امکان انتقال وی به پشت خط ممکن نمیشود و پیکر مطهرش در منطقه میماند. فردای آن شب باران شدیدی میبارد و همه جا را زیر آب میبرد و بدن محمد آقا به واسطه سنگینی مهمات تیربار، در زیر آب میماند و مفقود الاثر میشود.
ده روزی میشد که حسن گفته بود نیروهای شناسایی، جزیره را شناسایی کنند. اما هنوز این کار انجام نشده بود. علتش هم این بود که جریان آب شدت زیادی داشت و نیروها اذعان میکردند که جریان آب تند است و نمیشود از آب رد شد. اگر گرداب بشود، همه چیز را توی خودش میکشد. این مطلب به گوش حسن رسید و او از نحوهی پیشرفت کار حسابی ناراحت بود. نیروهای شناسایی را خواست و به آنها گفت: آخه این چه وضعشه؟ چرا نمیتونین کار رو تموم کنین؟ نیروها مجددا دلایل خود را بیان کردند. حسن خیلی جدی خطاب به آنها گفت: خب! میگین چه بکنیم؟ میخواین بریم سراغ خدا، بگیم خدایا! آب رو نگه دار، ما رد بشیم؟ شاید خدا روز قیامت جلوتونو گرفت و گفت: تو اومدی؟ اگه میاومدی ما هم کمک میکردیم؛ اون وقت چی جواب میدی؟ آنها گفتند: آخه گرداب که بشه همه رو ... . حسن اجازهی ادامه صحبت به آنها نداد و با عصبانیت پرید وسط حرفشان و فریاد زد: همهاش عقلی بحث میکنین! بابا! شما نیروهاتونو بفرستین، شاید خدا کمک کرد که حتما هم کمک میکنه. با این حرف حسن، دیگر صدایی از کسی در نیامد.
#شهید_حسن_باقری
❇️ ارادت شهید علی اصغر حاجی غلام زاده به حضرت زهرا (س)
🥀 تا روضه حضرت زهرا (س) را می شنید به هم می ریخت.
می گفت: تنهاترین چیزی که طاقتش را ندارم روضه حضرت زهرا(س) است.
شب عملیات والفجر هشت، وقتی غواص های لشکر برای اعلام وضعیت به طرف جزیره ام الرصاص رفتند؛ خبری از آنها نشد، علی اصغر پیش قدم شد برای آوردن خبر. آخرین خبر، خبر خودش بود.
با دشمن درگیر شده بود. صدایش از توی بی سیم می آمد. آخرین کلام کلامش سه بار سلام به حضرت زهرا (س) و نوای سوزناک مادر بود.
راوی: هم رزم شهید
کتاب خط عاشقی ۲ (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س)
📌 ماجرای غم انگیز شهیدی که امام جمعه اهواز تکلیف جهاد را از او برداشت.
🔷 شهید️ اسماعیل فرجوانی ،جوان دلاور اهوازی در مناطق عملیاتی خط شکن و جلو دار بود و هر چه مانع بر سر راهش قرار می گرفت جهاد را رها نمیکرد.
◇ بعد از فتح المبین اولین فرزندش به دنیا آمد ، دختری که بر اثر فلج مغزی قادر به حرکت نبود.
◇ در روزهای شروع جنگ خواهرش ۷۰ درصد جانباز شد.
◇ در طریقالقدس برادرش ابراهیم شهید شد.
◇ بارها مجروح شد و در رمضان پایش زیر تانک له شد و در خیبر شیمیایی شد و در بدر دستش از مچ قطع شد..
◇ سال ۶۲ فرزند دومش امیر بدنیا آمد و در منطقه بود
◇ با جراحات فراوانی که داشت، وقتی بچه ی سومش هم معلول به دنیا آمد امام جمعه و فرمانده لشکر، تکلیف جهاد را از گردنش برداشتند
◇ با وجود همه این مشکلات، حاضر نشد لحظهای جبهه را ترک کند تا سرانجام در عملیات کربلای چهار در حالی که فرمانده گردان کربلا را به عهده داشت، بعنوان غواص خط شکن شرکت کرد.
🔻 اسماعیل در این عملیات در نوک پیکان حمله قرار داشت که به شهادت رسید و پیکرش در کنار اروند همراه دیگر شهدا جا ماندند ولی گردان کربلا موفق ترین گردان در کل عملیات لقب گرفت.
◇ پیکر شهید اسماعیل فرجوانی سال ۱۳۸۱ تفحص گردید و در بین نیروهایش در گلزار شهدای اهواز آرام گرفت.
#شهید_عملیات_کربلایی_چهار
#سردار_شهید_اسماعیل_فرجوانی