🔹 سالروز عملیات بیتالمقدس۲ گرامیباد.
رزمندگان سپاه اسلام در عملیات بیت المقدس ۲ با همت والا و رشادت های بی نظیر خود در سرمای بیش از حد هوا غرور كاذب صدام ؛ حامیان عراق و رژیم حزب بعث را در ارتفاعات ماووت در استان سلیمانیه شكستند...
دی ماه ۱۳۶۶
عراق سلیمانیه ، ماووت
منطقه عملیاتی بیت القدس۲
بررسی نقشه عملیاتی قبلاز آغاز عملیات
عکاس: احسان رجبی
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
⛩ پل افسانهای در بیتالمقدس ۲ پل شهید «یدالله کلهر» به درخواست لشکر۱۰ سیدالشهدا (ع) ، در عملیات بی
🍃🌹 #پل_افسانه_ای
#عملیات_بیت_المقدس_2
✍🏿✍🏿 راوی: #سردار_علی_فضلی
فرمانده لشگر10سیدالشهداء(ع)
قرار شد خدمت آقای #شمخانی برسیم برای گزارش : به #مرحوم_حاج_حسین_پروین گفتم شما گزارش بدهید که چطور از رودخانه می خواهیم عبور کنیم. چون این کار جزء محالات و غیر ممکن های دفاع مقدس بود . از قبل به حاج حسین گفتم امکان دارد آقای شمخانی یک متلکی هم بگوید با این آمادگی رفتیم خدمت آقای شمخانی در قرارگاه امام رضا ،
حاج حسین پروین شروع کرد به گزارش چگونگی عبور نیرو از #رودخانه_قلعه_چولان که آقای شمخانی بین حرفهای ایشون اومد و ناباورانه گفت : این هم از خالی بندی تهرانی هاست و همه زندند زیر خنده ، یعنی این برای فرمانده نیروی زمینی سپاه هم دور از انتظار بود که از این رودخانه قلعه چولان با این عوارض و با این وضعیت خاص با احدات پل رد شد و به ارتفاع قمیش که نقطه اصلی اتکا در عملیات بیت المقدس 2 بود حمله کرد.
به آقای شمخانی گفتیم : شماراه دیگری به ذهنتان میرسد ما را راهنمائی کنید که ما آن را انتخاب کنیم . ایشان گفتند : نه.
به ایشان گفتیم پس اجازه بدهید ما این راهی را که انتخاب کردیم و مصمم به آن هستیم به فضل خدا اجرایش بکنیم که ایشان مصمم شدند که این کار اجرا بشود آن روز ما یک برآوردی حدود 2 میلیون تومان داشتیم برای خرید سیم بکسیل و ملزومات دیگر برای احداث پل که الحمدلله با تلاش زیادی که دوستان کردند این پل بر روی رودخانه متلاطم قلعه چولان به ارتفاع 80 متر از سطح زمین و طول 140 متر و عرض 70 سانتیمتر اجرا شد و این پل به نام شهید کلهر نامگذاری شد.
📌 طلبه ی شهیدی که روز شهادت امام هادی(ع) متولد و در راه دفاع از حرم سامرا در شهر امام هادی (ع) به شهادت رسید.
🔹 «طلبهی شهید محمد هادی ذوالفقاری»
۱۳ بهمن ۱۳۶۷ مصادف با شهادت امام هادی (ع) بدنیا اومد ، اسمشو گذاشتن «محمدهادی».
◇ بچه میدون خراسان بود از بیکاری بیزار بود و خیلی کاری و فعال بود.
◇ دوران نوجوانی در یک فلافلی کار میکرد
برای همین اسم کتابش شد «پسرک فلافل فروش».
◇ عاشق و دلداده ی مولا علی (ع) بود
سال ۱۳۹۰ برای تحصیل درس طلبگی مقیم
نجف شد و تا سال ۱۳۹۳ مشغول جهاد و
فعالیت های رسانه ای و فرهنگی در گروه
حشد الشعبی عراق بود.
◇ با شروع بحران داعش موسسه ی اسلام اصیل نجف به پایگاه حشدالشعبی برای جذب نیرو تبدیل شد.
◇ هادی آن موقع میخواست به سوریه
اعزام شود أما با اعزام او مخالفت کردند.
◇ سید به او گفته بود: تو مهمان مردم عراق هستی و امکان اعزام به سوریه را نداری.
◇ او به جهت فعالیت های هنری
در زمینه ی عکس و فیلم از سید خواست
به عنوان تصویر بردار با گروه حشدالشعبی اعزام شود.
◇ سید با این شرط که هادی فقط حماسهی رزمندگان را ثبت کند موافقت کرد.
◇ محمد هادی بود و به امام هادی(ع) علاقه زیادی داشت. تا این که ۲۶ بهمن ۱۳۹۳ در راه دفاع ازحرم سامرا در شهر امام هادی (ع) به شهادت رسید و طبق وصیتش در وادی السلام نجف خاکسپاری شد.
#شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری🌷
#شهید_مدافع_حرم_سامرا
#کتاب_پسرک_فلافل_فروش
🌹شهید مرتضی کریمیشالی، متولد ۲۵ دی ماه سال ۱۳۶۰ در تهران است، پدرش رجبعلی و مادرش اکرم کریمیشالی نام دارد. وی شانزدهم تیر ماه سال 1382 ازدواج کرد و صاحب دو فرزند به نامهای «حنانه» و «ملیکا» شد.
✨ این شهید بزرگوار قاری قرآنکریم، مداح اهل بیت(علیهمالسلام) و در سپاه پاسداران مشغول به فعالیت بود که بیست و یکم دی ماه سال ۱۳۹۴ در منطقه #خان_طومان سوریه به شهادت رسید، پیکرش مدتها در منطقه بر جا ماند که سال گذشته از طریق آزمایش DNA شناسایی و با استقبال با شکوه مردم در تهران تشییع و به خاک سپرده شد.
🌹شهید #مدافع_حرم کریمیشالی در گردان الزهرا(سلامالله) لشکر ۱۰ سیدالشهدا(علیهالسلام) خدمت میکرد و در سوریه هم به عنوان فرمانده گروهان، مشغول دفاع از حرم حضرت زینب(سلاماللهعلیها) بود. وی همچنین فرماندهی یک ناحیه مقاومت بسیج در شهرک ولیعصر(عجلاللهتعالی) تهران را هم بر عهده داشت.
📥خبرگزاری دفاع مقدس
#شهید_مرتضی_کریمی_شالی
🎉سالروز ولادت
🌺 تولدت مبارک دلاور مرد خانطومان
🌼شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفرَجَهُمْ
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَالْفَـــرَج
هدایت شده از صوت انقلابی
1402-10-26-OstadDerakhshani.mp3
3.19M
💠 تحلیل سیاسی آخرین تحولات منطقه
👈 ابعاد مختلف حمله اخیر سپاه به اربیل و ادلب
👈 آیا انتقام خون شهدا با همین حملات موشکی گرفته میشود؟
👈 چرا خود اسرائیل را نمیزنیم؟
👈 چرا ایران مانند آفریقای جنوبی در دادگاه لاهه فعال نیست؟
👈 کوتاهی در انجام جهاد تبیین و تحلیل روایت دقیق از قضایا
🎙حجت الاسلام علی درخشانی
🗓 1402-10-26
مکان: نمازخانه مؤسسه امام خمینی ره
#انتقامسخت
👈بسیار شنیدنی و قابل انتشار حداکثری
┏━━ 🎵 ━┓
🆔 @sot_enghelabi
┗━━ 🎵 ━┛
🔖 از خاطرات شهید_علی_آقاعبداللهی
✍ درسوریه به ابوامیر معروف بود. همیشه برای رزم آماده بود، به همین خاطر خود را از فاوا مخابرات رسانده بود به خط و عضو اطلاعات شده بود.
روز ٢٢ دیماه نودوچهار ساعت١٧، درست فردای روزی که بچههای گردان فاتحین نوبت بهنوبت با ایثار و رشادت مثالزدنی خود را فدای عمه سادات می کردند، طاقت نیاورد و با چند نیروی سوری به خط زد.
فردای آن روز یکی از دوستانش به مقر می آید و سراغش را می گیرد؛ دوستانش می گویند: ابوامیر گل کاشت و جاموند…. حالا ابوامیر به ” شیرخان طومان ” معروف است.
فرازی از وصیت_نامه
«خواسته من از شما این است که لحظه ای از ولایــت و خط رهبری جدا نشوید»
و دوست دارم عشق به ولایت و روحیه جهادی را در دل فرزندم زنده نگه دارید و برای امیر حسین عزیزتر از جانم دعا می کنم شهید راه اسلام و ولایت شوی…
✍ ۲۳ دی ماه هشتمین سالگرد شهادت
#شهید_علی_آقا_عبداللهی...🌷🕊
شادی روح مطهر همه شهدا و ایشون صلوات و فاتحه ایی هدیه نماییم.
🌷شهیدی که دارای چشم حقیقت بین بود!!
#بخوانید 👇
🔹نیروهای گردان ۱۵۹ زهیر از بچههای اسدآباد پس از استقرار چند روزه در پادگان تیپ ۳۲۸ لشکر ۲۸ کردستان با شروع عملیات بیت المقدس۲ در تاریخ ۲۶ دیماه ۱۳۶۶ وارد منطقۀ عملیاتی شد. برف سنگینی در حال باریدن بود و قرار شد که گردان در منطقهای به نام مقر شهید شکری پور در حالت آماده باش، موقتاً مستقر شود. مقر شهید شکریپور کمی بعد از پل سیدالشهدا و داخل خاک عراق به سمت شهر ماووت بود.
قرار بر این شد که نیروهای گردان در گروههای حدود ۱۲ نفره چادرهایی برپا کنند و منتظر دستور حرکت از قرارگاه باشند. برفها را کنار زدیم. از طرف تدارکات لشکر به هر چادر یک گونی بزرگ محتوی کاه دادند تا برای جلوگیری از رطوبت و سرما، در کف زمین یخی و برفی بریزیم و روی آن برزنت کشیده و چادر را روی آن عَلم کنیم.
من و پسرعموی عزیزم شهید مرتضی شعبانی هم مشغول به برپایی چادر بودیم. چادر را عَلم کردیم و قرار شد دو نفر از دوستان، کف چادر کاه بریزند و بعد برزنت و پتو داخل آن پهن کرده تا از شر سرما و سرماخوردگی در امان مانده و صحیح و سالم وارد عملیات شویم.
در این فاصله پسر عمو از من خواست تا کمی از کتاب «گنجینةالاسرار» را برایش بخوانم. عاشق اشعار این کتاب بود.
جبرئیل آمد که ای سلطان عشق
یکه تاز عرصۀ میدان عشق
من ز سوی حق سلام آوردهام
هم تحیت هم پیام آوردهام
اشک از دیدگانش جاری و کاملا منقلب شده بود تا رسیدم به این بیت.
جبرئیلا! رفتنت زین جا نکوست
پرده کم شو در میان ما و دوست
◼️در این حال یکی از بچههایی که مشغول پهن کردن کاهها به کف چادر بود؛ با صدای بلند کلمهای از دهانش پرید که باعث آشفتگی مرتضی شد.
ـ «اَه. اَه. شانس ما را ببین»!
پسر عمو از او پرسید چه شد که گفتی«اَه»؟
دوست ما اشاره کرد به مدفوع گاو و به اصطلاح خود اسدآبادیها (لاس).
پسر عمو بیوقفه و با تندی برگشت گفت:
ـ آیا دیدن پهن گاو، اَه گفتن دارد؟! پسرجان! توبه کن! توبه کن! ما، در عالم خلقت، در عالم هستی«اَه» نداریم. همین چیزی که الان شما با دیدنش «اَه» گفتی، چیزی است که به عنوان کود موجب غنی شدن خاک و زمین شده و بعد از آن سبزه و درخت و انواع میوهها و نباتات رشد میکند و بعد شما میخوری و میگی« بَه بَه». پس به اون «بَه بَه» فکرکن نه به «اَه اَه» الان!
اطرافیان همه نگاهشان به سمت من بود. منی که روحانی گردان بودم. منتظر بودند تا نظر مرا هم بدانند ولی من واقعاً بیشتر از آنان متحیر بودم. متحیر از این که چه نگاه عجیبی است که پسرعموی من دارد. پسرعمویی که ظاهر امر آهنگری ساده است و تحصیلات آنچنانی هم ندارد. من مبهوت کلام او شدم و فقط سکوت کردم امّا شدیداً با خودم درگیر شدم تا اینکه بالاخره عملیات انجام شد و پسر عمو همانطور که این عملیات را برای خودش «عملیات سرنوشتساز» پیشبینی میکرد؛ به شهادت رسید و من مجروح شدم.
مدتی گذشت امّا ذهن من نمیتوانست بیخیال این اتفاق و کلام پسر عمو باشد. کسی را هم پیدا نمیکردم که از او این مسئله را بپرسم که واقعاً آیا ما در عالم هستی«اَه» نداریم و همه چیز« بَه بَه» است؟
شاید سالها بود که به دنبال آدمی میگشتم که بتوانم این مسئله را از نظر معنوی و عرفانی برایم تعبیر و ترجمه کند تا اینکه توفیقی دست یافت تا در بحثهای «اشارات» که خدمت مرحوم حضرت علامه حسنزادۀ آملی داشتم، فرصت گفتگویی کوتاه در محضرش پیدا کنم و سوال را از ایشان بپرسم.
ـ به نظر شما این درسته ما«اَه» نداریم و همه چیز «بَه بَه» است؟!
علامه نگاه عجیبی به من انداخت پس از تأملی کوتاه فرمودند:
ـ این حرف، حرف چه کسی است؟
ماجرا را برای حضرت استاد تعریف کردم و ایشان وقتی متوجه شدند که صاحب این کلام به مقام شهادت رسیده و من پسرعموی او هستم، با حسرت فرمودند:
ـ حیف! حیف که متاسفانه من الان حال و روز خوبی ندارم و نمیتوانم سفرهای سنگین را متحمل بشوم! اما تردید نکنید، تردید نکنید که ایشان قطعاً از اولیاءالله هستند و شما مدیون من هستید با توجه اینکه نسبت فامیلی دارید، هر وقت که به زیارت قبر این شهید بزرگوار رفتید، نائبالزیارۀ من باشید!
🎙 راوی: طلبه رزمنده، علی شعبانی، روحانی گردان ۱۵۹ زهیر از لشکر ۳۲ انصارالحسین علیهالسلام
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
🌷شهید مرتضی شعبانی، متولد ۱۳۳۳ اسدآباد همدان -- در پشت جبهه، آهنگری میکرد و پس از بارها حضور در جبهه در تاریخ ۳۰ دیماه ۱۳۶۶ در عملیات #بیتالمقدس۲ در منطقه ماووت عراق به شهادت رسید. شهید شعبانی در این عملیات معاون یکی از گروهانهای گردان ۱۵۹ زهیر از لشکر انصارالحسین (ع) بود.
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴
#شهید_گمنام
ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﻫﺎﯼ ﺳﻪ ﺷﻬﯿﺪ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻓﻦ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺷﻬﺮ ﻣﯿﺒﺮﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺣﯿﺎﻁ ﯾﮏ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﻣﯿﺴﭙﺎﺭﻧﺪ .
ﺯﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻫﻤﺴﺎﯾﮕﯽ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻓﻠﺠﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﺯﺑﺎﻥ ﺑﻪ ﺷﮑﻮﻩ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺤﻠﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﮐﺮﺩﯾﺪ ﺑﻪ ﻗﺒﺮﺳﺘﺎﻥ ﻭ ﺍﺯ ﻓﺮﺩﺍ ﻗﯿﻤﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎ ﭘﺎﯾﯿﻦ می آﯾﺪ ﻭ ....
ﺷﺐ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺑﺪ ﻣﺮﺩﯼ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﻣﯿﺂﯾﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ :
ﻣﻦ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺳﻪ ﺷﻬﯿﺪ ﻫﺴﺘﻢ، ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻩﺍﻧﺪ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﻃﻮﺭﯼ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﯾﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺭﺳﻢ ﻫﻤﺴﺎﯾﮕﯽ ﺩﺭﺳﺖ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ
ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺒﺮﺍﻥ، ﺷﻔﺎﻋﺖ ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺭﺍ ﭘﯿﺶ ﺧﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺫﻥ ﺧﺪﺍ ﺍﻭ ﺷﻔﺎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﯾﺎﻓﺖ . ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮ ﻭ ﺑﺎﯾﺴﺖ ﻭ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﺻﻠﻮﺍﺕ ﺑﻔﺮﺳﺖ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﮐﻦ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺍﺫﻥ ﺧﺪﺍ ﺷﻔﺎ ﯾﺎﺑﺪ .
ﻭﻗﺘﯽ ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺷﻔﺎ ﯾﺎﻓﺖ ﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﻧﺎﻡ ﻣﻦ ﻓﻼﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﻭﺳﻄﯽ ﺁﺭﻣﯿﺪﻩ ﺍﻡ ، ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎ ﺩﺭ ﮐﺎﺷﺎﻥ ﺩﺭ ﻓﻼﻥ ﻣﺤﻠﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﺎﻡ ﭘﺪﺭﻡ ﻓﻼﻥ ﺍﺳﺖ ، ﺧﺒﺮ ﻣﺤﻞ ﺩﻓﻨﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺮﺳﺎﻥ .
ﺯﻥ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﺷﻔﺎﯼ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﺪ ﻭ ﯾﻘﯿﻦ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺁﺩﺭﺱ ﻣﯿﮕﺮﺩﻧﺪ .
ﺑﻪ ﮐﺎﺷﺎﻥ ﻣﯿﺮﻭﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﭘﺪﺭ ﺷﻬﯿﺪ ﻣﯿﮕﺮﺩﻧﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯿﮑﻨﻨﺪ ﻧﺎ ﺍﻣﯿﺪ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮕﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺩﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍﯼ ﺟﺎﺩﻩ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﯿﭙﺮﺳﻨﺪ ﮐﻪ ﻓﻼﻥ ﮐﺲ ﺭﺍﻣﯿﺸﻨﺎﺳﯽ؟
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﯿﺪﻫﺪ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﺴﺘﻢ، ﺁﻧﻬﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ ﮐﻪ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﯿﭙﺮﺳﻨﺪ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﯼ؟
ﻣﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺗﻮ ﮔﺸﺘﯿﻢ، ﻣﺮﺩ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﺸﺐ ﺧﻮﺍﺏ ﭘﺴﺮﻡ ﺭﺍﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ ﭘﺪﺭ ﺟﺎﻥ ﻓﺮﺩﺍ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺧﺒﺮﯼ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﻣﯽﺁﻭﺭﻧﺪ ، ﻣﻦ ﻧﯿﺰ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺁﻣﺪﻡ ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺧﺒﺮ ﺑﻮﺩﻡ.
#شهید_والامقام
#سیدمیرحسین_امیره_خواه
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
27دی ماه سالروزشهادت شهیدنوابصفوی
🔰اسلام درسخوان زیاد دارد، سگ ندارد که پای دشمنان را بگیرد!!
♦️قرار شد با شهید نواب برای ناهار و دیدن علامه امینی به منزل ایشان برویم.
♦️در آن دیدار علامه به نواب گفتند : من حیفم میاید شما در ایران بمانید ، شما را می کشند ، بیایید بروید نجف درس بخوانید با استعدادی که شما دارید مرجع خواهید شد
♦️ شهید نواب به علامه گفت:اسلام درسخوان زیاد دارد، سگ ندارد که پای دشمنان را بگیرد.
♦️علامه امينی چشمهايش پر از اشك شد، سرش را انداخت پايين و از اتاق بيرون رفت و ديگر صحبتي نشد.
📚 خاطرات محمدمهدی عبدخدایی
- از شهید نواب پرسیدن :
چرا آرام نمینشینی؟!
ببین آیتالله بروجردی ساکت است . .
نواب گفت : آقای بروجردی سرهنگ است ؛ من سربازم . سرباز اگر کوتاهی کند سرهنگ مجبور میشود بیایید وسط!!
پن:
هر بار که امامخامنهای دارن میان وسط ، یعنی ما سربازا کم گذاشتیم...!!
#قرارشبانه_ڪانال_شهادت_زیباست
#هرشب_معرفےیک_شهید
🌷شهید سید مجتبی میرلوحی🌷
نام: مجتبی میرلوحی
نام پدر: سید جواد(دانشمند روحانی)
ولادت: 1307 (تهران/خانی آباد)
شهادت: 1334/10/17(تهران)
وضعیت تاهل: متاهل(نام همسر نیره سادات احتسام رضوی/صاحب ۳فرزند)
نام جهادی: ندارند اما معروف به سید مجتبی نواب صفوی هستن
اخرین مقام: سرباز امام خمینی(ره) رهبر گروه فداییان امام و مبارزه با حکومت مصدق
نحوه شهادت: تیر باران در لشکر ۲زرهی تهران
سن شهادت: ۲۷ ساله
علاقه: ــــــ
قسمتی از وصیتنامه شهید:
فراموش نكنید كه راه راست از هر كجا كج شد بیراهه و به سوی هلاكت است.
و پس ای پیغمبر، راه از خانه اوصیاء او علی و یازده فرزند عزیزش تا امام زمان بوده كه زنده و غایب است (و بملا الله الارض به قسطا و عدلا بعد ما ملئت ظلما و جورا) كه به اتفاق احادیث مسلمین (شیعه و سنی) خدا به وسیله او زمین را پر از عدل و داد میكند بعد از آنكه پر از ظلم و جور شود، انشاء الله.