eitaa logo
خبرگزاری بسیج حوزه حضرت زینب سلام الله علیها کاشان 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
897 دنبال‌کننده
26.2هزار عکس
5.3هزار ویدیو
188 فایل
🌐 تنها مرجع رسمی از مستندات وعملکرد پایگاههای حوزه حضرت زینب س https://eitaa.com/basijnews_hazratzeynab 📢 ارتباط با مدیر کانال جهت تبادل انتقادات و پیشنهادات @tahasb253
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم پارت یک# از رمان ♥️ عشقِ پاک ♥️ _ باز داری کجا میری؟ در حالی که لباسهایش را عوض می‌کرد خندید و گفت: قربون مامان خوشگلم برم ....میرم بیرون، با بچه ها قرار دارم . شلوار لی پاچه تفنگی اش را به زور بالا کشید و دکمه هایش را بست. _ نمی خواد بری مادر. _ بوسه ای روی صورت سفید و استخوانی مادرش کاشت ،نگران نباش... جای بدی نمیرم، فوقش میرم عشق و حال... دختر با..... مادرش در حالی که لبه‌های روسری اش را جلو می کشید لبهایش را به زیر دندان برد ،اخمی کرد و لب زد،خجالت بکش سعید.... _لبخندی زد و رفت جلوی آینه شروع کرد ژل زدن به موهای خوش حالت اش،عادتش بود هر موقع می خواست از خانه بیرون برود آنقدر به موهایش ژل می‌زد که از دور برق می زدند. از جلوی آینه کنار رفت،داشت آستین پیراهنش را بالا می زد که دید مادرش هنوز ایستاده و نگاهش می‌کند و البته یک چیزهایی می‌خواند و فوت می‌کند به سمتش ... خندید ...تموم شد؟ _ آره دورت بگردم. نیشگونی آرام از گونه ی مادرش گرفت، دستت درد نکنه ، خوب من رفتم کاری نداری؟ _ نه.... سعید.... _ جونم. _هیچی ...برو . _برگشت جلوی آینه و کمی از ادکلن گران قیمتش را زد و از اتاق خارج شد. در حالی که زیر لب ترانه میخواند کفش‌هایش را پوشید و از خانه بیرون رفت. کپی ممنوع🚫 ✍فاطمه سادات مروّج
بسم الله الرحمن الرحیم پارت ۲ ❤️عشقِ پاک❤️ مسعود و حامد زودتر از او سر قرار حاضر شده بودند،مسعود با دیدنش لبخندی زد و گفت عجب تیپ دختر کُشی زدی سعید ! پس می خواستی مثل تو شبیه عقب‌ مونده ها لباس بپوشم؟ نگاه کن... شلوارشو! _مامان بزرگت و که هفته پیش دیدمش فک کنم همین شلوار پاش بود. _ نه خیرم.... اینو تازه خریدمش. _حیف اون پولی که بابت اینا میدی. _ حامد با آرنج به پهلوی سعید زد و گفت :هیس سوژه ها دارن میان. _ دستی به صورت صافش که همین امروز سه تیغه کرده بود کشید، و نگاهش را به روبرو دوخت. چند دختر دوازده سیزده ساله که مدرسه شان تعطیل شده بود داشتند به سمتشان می‌آمدند، البته نه به سمتشان. از روبروی آنها عبور می‌کردند. پاتوق همیشگی شان جدیداً شده بود،مقابل مغازه ی پدر حامد، پدر حامد به تازگی این مغازه لبنیاتی را باز کرده بود،البته تنها ساعتی از روز به آنجا می رفتند که پدر حامد مغازه را به حامد واگذار کرده بود،مدرسه دخترانه هم حدوداً ۳۰ متر بالاتر قرار داشت. به نظر می‌آمد ۱۰ نفری بودند، اکثرشان نگاهشان را زومِ این سه نفر مخصوصاً سعید که الحق از همه شان خوشتیپ تر بود، کرده بودند و با هم پچ پچ می کردند و می خندیدند. مسعود با دیدن آنها شروع کرد به سوت زدن... حامد و سعید هم شروع کردند به تیکه پراندن به همدیگر. _سعید، نگا یه دسته قناری دارن میان... _آره دیدم گمونم تازه از قفس آزاد شدن. یکی از دخترها که چند باری هم با آنها کَل انداخته بود ،رو کرد به حامد و سعید و با عصبانیت گفت: دردتون چیه که هر روز تو مسیر مدرسه می‌ایستین؟ کپی ممنوع🚫 ✍فاطمه سادات مروّج
🌺🌺🌺🌺 جلسه اعضای شورا جهت برنامه ریزی برنامه های هفته دفاع مقدس 🌸🌸🌸🌸🌸 تاریخ ؛۱۰/۷/۱۴۰۰ مکان ؛پایگاه
هدایت شده از نظارت و بازرسی کاشان
🚺 قابل توجه مادران تحصیل کرده و جویای علم 🎓 برای اولین بار ...📣 📕تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد 📗۳۵ رشته در حوزه های علوم انسانی . علوم پایه و مهندسی ... با امکانات ویژه: 👶 نگهداری کودک در مهد 🏫خوابگاه 🖥 آموزش حضوری و مجازی دانشگاه امام حسین (ع) با همکاری دانشکده حضرت زینب (س) برای اطلاعات بیشتر به دفترچه راهنمای انتخاب رشته کارشناسی ارشد مراجعه فرمایید .. 🍃🍃🍃🍃🍃🍃 لینک فراخوان جذب دانشجو (برادران و خواهران) : http://www.ihu.ac.ir/index.jsp?fkeyid=&siteid=1&pageid=134&newsview=2334
به مناسبت شهادت امام چهارم بسم الله الرحمن الرحیم وصلی الله علی محمّد وآله الطاهرین. حضرت زین‌العابدین علیه السلام در فرازی از خطبه‌ی غرا و روشنگرش در مسجد اموی، چنین فرمود: أَیُّهَا النَّاسُ أُعْطِینَا سِتّاً وَفُضِّلْنَا بِسَبْعٍ؛ أُعْطِینَا الْعِلْمَ وَالْحِلْمَ وَالسَّمَاحَةَ وَالْفَصَاحَةَ وَالشَّجَاعَةَ وَالْمَحَبَّةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ. وَفُضِّلْنَا بِأَنَّ مِنَّا النَّبِیَّ الْمُخْتَارَ مُحَمَّداً وَمِنَّا الصِّدِّیقُ وَمِنَّا الطَّیَّارُ وَمِنَّا أَسَدُ اللَّهِ وَأَسَدُ رَسُولِهِ وَمِنَّا سِبْطَا هَذِهِ الْأُمَّةِ. ای مردم! خداوند به ما شش خصلت عطا فرموده و ما را به هفت ویژگی بر دیگران فضیلت بخشیده است، به ما ارزانی داشت علم، بردباری، سخاوت، فصاحت، شجاعت و محبت در قلوب مؤمنین را، و ما را بر دیگران برتری داد به اینکه پیامبر بزرگ اسلام، صدیق [امیر المؤمنین علی علیه السلام]، جعفر طیار، شیر خدا و شیر رسول خدا صلی الله علیه و آله [حمزه]، و امام حسن و امام حسین علیه السلام دو فرزند بزرگوار رسول اکرم صلی الله علیه و آله را از ما قرار داد. اى اهل شام مظهر لطف خدا منم مقصود ز آفرينش ارض و سما منم‏ پوشيده نيست نزد من اسرار كائنات زيرا كه محرم حرم كبريا منم‏ مسجود كاينات بود خاك كوى من زينت‏ فزاى كعبه، صفاى صفا منم‏ زمزم ز فيض مقدم من يافت آبرو مهر منير مكّه امير مِنى منم‏ بر جمله اوليا منم امروز جانشين وارث به علم يك به يك انبيا منم‏ آن آدمى كه دمبدم اندر تمام عمر از ابتدا گريسته تا انتها منم‏ بر كشتيى كه نوح در او نوحه‏ گر نشست اى قوم بد گهر به خدا ناخدا منم‏ آن موسيى كه سينه به سينا ز غم دريد از داستان واقعه كربلا منم‏ آن يوسفى كه گشت به زندان غم اسير بی غمگسار و بيكس و بى‏آشنا منم‏ با اين همه حكايت، دارم يكى سؤال راضى به يك جواب، كنون از شما منم‏ بر اين محمّدى كه مؤذن دهد اذان اى شاميان نبيره، يزيد است يا منم؟ گوييد اگر يزيد بود؛ اين بود دروغ گوييد اگر منم ز چه در اين جفا منم الا لعنة الله علی القوم الظالمین والسلام علیکم ورحمةالله وبرکاته علی‌رضا احمدی نمایندگی حوزه حضرت زینب سلام الله علیه ۱۲ شهریور ۱۴۰۰ - ۲۵ محرم ۱۴۴۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مراسم عزاداری اباعبدالله در پارک مهربان سرکارخانم رسول زاده نوجوانان حلقه منتطران مهدی دربردارد نظم ورعایت پروتکلهای بهداشتی پذیرایی عزاداران سمیه حضرت زینب س کاشان ۹/۶/۱۴۰۰
⭕️ متن پیام سردار سرلشکر پاسدار حسین سلامی در پی درگذشت سرلشکر بسیجی سید حسن فیروزآبادی : بسم الله الرحمن الرحیم انا لله و انا الیه راجعون درگذشت جانکاه سردار گرانقدر سرلشکر بسیجی دکتر سید حسن فیروزآبادی مشاور عالی فرمانده معظم کل قوا ، رئیس سابق ستاد کل نیروهای مسلح و عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام که عمر خود را در همراهی با نهضت اسلامی و همت مداوم برای دفاع از استقلال و امنیت ملی کشور و پاسداری از انقلاب و نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران سپری کرد را به محضر مبارک رهبر عظیم الشان انقلاب اسلامی و فرماندهی کل قوا حضرت امام خامنه ای ( مدظله العالی)، خانواده مکرم و آحاد نیروهای مسلح کشور تسلیت و تعزیت عرض می نمایم. تلاش‌های مخلصانه ، مدبرانه و بسیجی وی طی دوران دفاع مقدس و سالیان تصدی ریاست ستاد کل نیروهای مسلح در تعمیق وحدت ، اخوت و یکپارچگی بین ارتش و سپاه و سایر نیروهای مدافع انقلاب و شکل‌گیری اقتدار دفاعی و بازدارنده برای ایران اسلامی ؛ همواره زنده و راهگشای امروز و فردای نیروهای مسلح افتخار آفرین میهن عزیزمان خواهد بود. از درگاه خداوند متعال برای آن سردار فقید و عالیقدر علو درجات و رحمت و رضوان الهی و همنشینی با حضرت سید الساجدین امام زین العابدین (ع) و برای خانواده مکرم و عموم داغدیدگان و مصیبت دیدگان عزیز به ویژه همرزمان وی در نیروهای مسلح و بسیج ، صبر جمیل و اجر جزیل توام با پاداش صابرین مسئلت می جویم . سرلشکر پاسدار حسین سلامی فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی @Basijnews_kashan
سرلشکر فیروزآبادی دعوت حق را لبیک گفت 🔹سیدحسن فیروزآبادی، رئیس سابق ستاد کل نیروهای مسلح و مشاورعالی نظامی فرماندهی کل قوا، براثر ابتلا به کرونا درگذشت. @Basijnews_kashan
بسم الله الرحمن الرحیم پارت سه🌹 مسعود خندید و گفت :خانم دکتر دردمون بی درمونه....و هر سه شان شروع کردند به خندیدن... ابرو در هم کشید و گفت کی با تو بود،ضایع. حامد رو کرد به سعید ....این جور که پیداس، سلیقه شم‌ خوبه فک کنم طرف حسابش تویی، سعید دستی به موهایش کشید و گفت: دلمون می خواد اینجا بایستیم، از نظر شما مشکلی داره ؟؟ دختر که ظاهراً از شنیدن این جمله عصبانی شد، جواب داد: انقدر اینجا بایستید تا جونتون درآد. _سعید رد نگاه خیره ی دختر را که روی خودش زوم شده بود، گرفت، لبخندی زد و گفت: ولی البته به نظرم چشای تو زودتر از جون ما دربیاد... و دوباره هر سه شان خندیدند... _همین لحظه دوست آن دختر دستش را کشید، بیا بریم ولشون کن، اینا شخصیت ندارن. _ حامد لبخندی زد و گفت:نه که شما دارین! بقیه دخترها هم داشتند آنها را تماشا می‌کردند،حامد و مسعود مشغول بحث با آنها بودند، اما چشمان سعید زومِ آن دختر شده بود ،دختری که کنار بقیه نماند و از همان ابتدا راهش را کشید و رفت ...... به مسیر نگاه کرد خیلی از آنها دور شده بود،چهره اش را ندیده بود،اما دلش می خواست بداند او کیست،جالب بود برایش که با این سنِ کم این همه سنگین و با وقار رفتار می کند. _با اینکه خودش سر به سر دخترها می‌گذاشت اما ته دلش اعتقاد داشت که دخترها نباید با آنها دهن به دهن شوند نظرش این بود که یک دختر باید آن قدر پاک و نجیب باشد که هرچقدر هم پسرها مزاحمش شوند، وقار و حیایش را حفظ کرده و از آنها دوری کند. گاهی وقتها این جور مزاحمتها را شاخصه ای حساب می کرد برای اندازه گیری حجب و حیای دختران. کپی ممنوع🚫 ✍مروّج
بسم الله الرحمن الرحیم ♥️عشقِ پاک♥️ پارت ۴ حامد صدایش کرد: سعید...سعید کجایی؟؟؟ نگاهش را از جاده گرفت، چی میگی؟؟ ببین این خانوم خوشگله چی میگه؟ سرش را برگرداند وبه آن دختر نگاه کرد که پشت چشمی نازک کرد و از مقابلشان عبور کرد. _چشم و ابرویی برای حامد آمد، چی میگفت؟؟؟ _هیچی بدش نمی‌آمد باهات دوست بشه، منم شماره تو دادم بهش. _ تو غلط کردی.... شماره خودتو می دادی. _خوب حالا دیوونه نشو...اولاً که من جاست فِرِنِدِ یکی دیگه ام، دوماً به قلبش اشاره کرد، این دلِ دروازه که نیست، سوماً اون شماره تو رو می خواست. _مسعود خندید و گفت: اون تپلَ رو دیدی؟ _حامد جواب داد،همون که اندازه بُشکه بود؟ _آره همون، گیر داده بود به من. _سعید خندید،خوبه همون به درد تو می خوره.بعد هر سه شان زدند زیر خنده. _من رفتم بچه ها. _کجا؟ _خونه. _باشه خداحافظ. _خداحافظ...حامد _جون _حالا راستی راستی شماره مو دادی اون دختره؟ _آره مگه من با تو شوخی دارم. _پوفی کشید و از آنها دور شد، اصلا برایش مهم نبود که آن دختر شماره اش را به دست آورده. با خود گفت:بد هم نیست،کمی او را سر کار می‌گذارم. _در خانه را باز کرد....اما چون برادرش نیز در خانه آنها زندگی می کرد،قبل از ورود به حیاط شروع کرد به یا الله گفتن. وقتی مطمئن شد که الهه زن محسن داخل حیاط نیست، راهش را گرفت و به سمت اتاقهایشان رفت. ناهارش را که خورد، به اتاق کناری رفت که بخوابد. ساعتی از خوابیدنش نگذشته بود که با صدای موبایلش از خواب بیدار شد. گوشی را از کنار بالشتش برداشت و با صدای خواب آلود جواب داد: بله کپی ممنوع🚫 ✍فاطمه سادات مروّج