بسم الله الرحمن الرحیم
#عشقِپاک
پارت-۶۶
چشم هایش را باز کرد و به تابش خورشیدِ اولین روز از زندگی مشترکشان لبخند زد.
سرش را از روی بازوی سعید برداشت و از جا بلند شد، تا اولین صبحانه مشترکشان را آماده کند.
دست و رویش را شست، سماور را روشن کرد.
از داخل کابینت کوچکترین قوری را برای دم کردن چای انتخاب کرد.
۱۰ دقیقه بیشتر طول نکشید که سفره صبحانه را چید.
از آشپزخانه خارج شد، روبروی آینه ایستاد،بُرِسَش رابرداشت و موهای بلندش را شانه زد، تَه آرایشی هم کرد.
از جلوی آینه کنار رفت، سعید را صدا کرد.
_ سعید
آقا سعید....
از لابلای پلک های نیمه باز ش او را نگاه کرد، سلام
_ سلام صبح بخیر
چشمانش را کمی ماساژ داد و خمیازه ای کشید، صبح شمام بخیر...
_پاشو صبحانه بخوریم.
لبخندی زد، چشم.
از جا بلند شد نشست به سفره ی صبحانه نگاه کرد، دستت درد نکنه.
_تا تو دست و روتو بشوری، منم میرم چایی بریزم.
_ باشه عزیزم برو
مریم راهی آشپزخانه شد، سعید هم از جا بلند شد، داشت پتو را جمع می کرد، که صدای در زدن شنید.
پتو را رها کرد و به سمت در رفت.
_ بله
_ صدای مادرش را شنید، منم مادر
در را باز کرد، سلام
_ سلام مادر جون
کاسه کاچی را به سمت سعید گرفت،بیا مادرجون.
سعید لبخندی زد و گفت حالا من باید بخورم یا مریم؟
_ معمولاً که تازه عروس ها باید بخورن.
لبخند زد و گفت اینجام داره به مردا ظلم میشه، به نظر من که همه ی ...
مادرش لب گزید، سعید!!
مریم از آشپزخانه خارج شد، سلام مادر جون
_سلام دخترم، خوبی؟
_ خیلی ممنون
✍فاطمه سادات مروّج
کپی ممنوع🚫
#پایگاه_خواهران_حضرت_نرجس_س_روستای_مرق
بسم الله الرحمن الرحیم
#عشقِپاک
پارت-۶۸
همین طور که مانتویش را به تن میکرد،جواب داد، آقا مرتضی زنگ زده .... باید شیرین و ببریم بیمارستان.
_ عه! به امید خدا، میخواید منم بیام؟
_نه عزیزم، دستت درد نکنه.
_با کی میرید،؟
_ مرتضی میاد دنبالم.
_ اگه کاری داشتین زنگ بزنید.
_ باشه
به سمت اتاق خودش رفت در حالی که زیر لب برای شیرین دعا می کرد، که به سلامتی فرزندش را به دنیا بیاورد.
سعید که آمد، بعد از خوردن ناهار به سمت بیمارستان رفتند.
هنوز شیرین زایمان نکرده بود اما چون در داخل اتاق زایمان بود، نتوانستند او را ببینند.
محبوبه خانم دلواپس طول و عرض راهروی بیمارستان را طی میکرد، مرتضی هم دستِ کمی از او نداشت.
مریم کتابچه دعایش را بست، از جا بلند شد به سمت مادر شوهرش رفت، مادرجون، نگران نباشین.
_ نمیتونم دلم شور میزنه.
_ میدونم بیاین بشینین یه دقیقه.
محبوبه خانم همراه مریم به سمت صندلی ها قدم برداشت و روی یکی از آنها نشست.
سعید رو کرد به مادرش،آروم باش مامان.
چند دقیقه بعد در باز شد و پرستاری از بخش خارج شد.
محبوبه خانم از جا بلند شد،خانم پرستار، شیرین سپهری حالش چطوره؟ زایمانکرده؟؟
پرستار که خیلی هم مضطرب به نظر می رسید، در حالی که میخواست با عجله از کنارشان رد شود، گفت: نه اصلاً حالش خوب نیست.
_مرتضی جلو آمد، یعنی چی خانوم؟ یه کاری بکنید براش...
پرستار با عصبانیت لب زد، خوب از جلوی راهم برید کنار، می خوام برم اتاق عمل ببینم خانم دکتر عملش تموم شده، بهشون بگم بیاد پیش مریضتون...
✍فاطمه سادات مروّج
کپی ممنوع🚫
#پایگاه_خواهران_حضرت_نرجس_س_روستای_مرق
بسم الله الرحمن الرحیم
پارت_۱۰۲
سعید طبق معمول سرش را روی پاهایش گذاشته بود... و او هم موهایش را نوازش میکرد. این عادت همیشگی اش بود و ترکش هم نمی کرد...انگار نوازش موهایش با سرانگشتان مریم، راهی بود برای تأمین آرامشش....
گوشش را چسبانده بود به شکم مریم و حرکت های پسرش را می شمرد...
_ پدر سوخته بَسّه چقد لگد میندازی!
_عه چی میگی به بچه م...
_از الان داری از بچه طرفداری می کنی؟
مریم سادات .... بچه بزرگ بشه ....من و تو رو میزاره و میره، اون وقت من می مونم و تو.... پس هوای منو باید داشته باشی... نه اونو!
_خوب... دیگه چی؟ یعنی رسماً از الان داری به بچه حسودی می کنی!
_راستش آره...منو که میشناسی، تو رو فقط واسه خودم می خوام...دوست ندارم به کسی غیر از من توجه کنی.
_چشمانش را گرد کرد و گفت: سعید!!! حتی بچه مون؟؟!
_خندید و جواب داد، حتی بچه مون.
_دو ماه بعد....👇
_ کیه؟
_ منم بابا سید.
در را باز کرد سلام
_سلام بابا، مریم چطوره؟
_با آژانس بردمش بیمارستان، فعلاً راهی اتاق زایمان شد.
طیبه خانم با عجله وارد حیاط شد، من حاضرم، ساک بچه رو برداشتی؟
به دسته موتور اشاره کرد بله برداشتم.
_من رفتم آقا سید
_ برو به سلامت
_با اجازه باباجون
_خیر پیش
هنوز دو قدم دور نشده بود، به عقب برگشت، بابا سید
_ بله
_ براش دعا کن.
_دعا می کنم بابا جون، خیره انشالله
سوار موتور شد، طیبه خانم هم پشت سرش نشست، با سرعت به سمت بیمارستان حرکت کرد.
ساعتی بعد مادرش هم به بیمارستان آمد.
✍فاطمه سادات مروّج
کپی ممنوع🚫
#پایگاه_خواهران_حضرت_نرجس_س_روستای_مرق
🌹هفتهی بسیج گرامی باد🌹
«بسیجی»
بسیجی آرمانش انتظار است
صدای گرم او رنگ بهار است
بسیجی خانهی دل کرده آباد
ز بندِ هستی دنیاست آزاد
بسیجی معنی روحی است چالاک
بسیجی معنی عشقیست بیباک
بسیجی یعنی آغوشی پر از خون
شهادت خانهی پرواز مجنون
بسیجی روح خود آزاد کرده
در این دنیای دون بیداد کرده
بسیجی جنگ و صلحش آفتاب است
نوایش گرم و رویش ماهتاب است
بسیجی راه قرآن پیشه کرده
برای مکتبش اندیشه کرده
بسیجی هوشیاری شبهه دان است
که نهر حق به قلب او روان است
بسیجی پاسبان انقلاب است
بسیجی اُسوهای از عشق ناب است
بسیجی رهرو خط امام است
شهامت را شجاعت را تمام است
بسیجی معنی آموزگار است
برای ملت خود افتخار است
بسیجی را شهادت دلنشین است
برای خالقش او بهترین است
✍️فاطمه سادات مروّج
بسیجی یعنی علی(ع) که تمام وجودش وقف اسلام بود.حضرت آیت الله خامنه ای🌷
انشاءالله به لطف خدا بتوانیم به معنای واقعی کلمه بسیجی باشیم و بمانیم.
#پایگاه_خواهران_حضرت_نرجس_س_روستای_مرق
#حوزهحضرتزینب_س_
مُروّج:
🌹هفتهی بسیج گرامی باد🌹
«بسیجی»
بسیجی آرمانش انتظار است
صدای گرم او رنگ بهار است
بسیجی خانهی دل کرده آباد
ز بندِ هستی دنیاست آزاد
بسیجی معنی روحی است چالاک
بسیجی معنی عشقیست بیباک
بسیجی یعنی آغوشی پر از خون
شهادت خانهی پرواز مجنون
بسیجی روح خود آزاد کرده
در این دنیای دون بیداد کرده
بسیجی جنگ و صلحش آفتاب است
نوایش گرم و رویش ماهتاب است
بسیجی راه قرآن پیشه کرده
برای مکتبش اندیشه کرده
بسیجی هوشیاری شبهه دان است
که نهر حق به قلب او روان است
بسیجی پاسبان انقلاب است
بسیجی اُسوهای از عشق ناب است
بسیجی رهرو خط امام است
شهامت را شجاعت را تمام است
بسیجی معنی آموزگار است
برای ملت خود افتخار است
بسیجی را شهادت دلنشین است
برای خالقش او بهترین است
✍️فاطمه سادات مروّج
بسیجی یعنی علی(ع) که تمام وجودش وقف اسلام بود.حضرت آیت الله خامنه ای🌷
انشاءالله به لطف خدا بتوانیم به معنای واقعی کلمه بسیجی باشیم و بمانیم.
#پایگاه_خواهران_حضرت_نرجس_س_روستای_مرق
#حوزهحضرتزینب_س_
6.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
افتخاری دیگر برای روستای مرق
مراسم رونمایی از کتاب آقای دکتر علی محمودزاده مرقی
با حضور امام جمعه محترم شهرستان
ارسالی از
#پایگاه_خواهران_حضرت_نرجس_س_روستای_مرق
#حوزهحضرتزینب_س_
@gharargahesayberiii
Untitled20720pRingtone1.mp3
زمان:
حجم:
6.96M
#هفته_بسیج
#پادکست
شعر و خوانش:فاطمه سادات مروّج
#پایگاه_خواهران_حضرت_نرجس_س_روستای_مرق
#حوزهحضرتزینب_س_
عرض سلام و ادب خدمت شما دوستان گرامی☺️
الوعده وفا🌸 این شما و این هم پارتهای اول و دوم رمانِ #دلی_از_جنس_سنگ
رمانی بر اساس واقعیت😍 با ژانری اجتماعی عاشقانه👌
@MORAVEEG
#هفته_بسیج
#پایگاه_خواهران_حضرت_نرجس_س_روستای_مرق
#حوزهحضرتزینب_س_
#هفته_بسیج
عیادت تعدادی از خواهران بسیجی پایگاه از مادر گرامی شهید هاشمی و اهدا کارت هدیه به ایشان به مناسبت هفتهی بسیج.
۱۴۰۰٫۹٫۵
#پایگاه_خواهران_حضرت_نرجس_س_روستای_مرق
#حوزهحضرتزینب_س_
@gharargahesayberiii
#هفته_بسیج
برگزاری کارگاه تحکیم خانواده
با حضور جناب آقای حسنی مقدم
۱۴۰۰٫۹٫۵
#پایگاه_خواهران_حضرت_نرجس_س_روستای_مرق
#حوزهحضرتزینب_س_
@gharargahesayberiii