📌خاطره ای از شهید حاج حسین خرازی
🔹️نشسته بودم روی خاک ریز ، با دوربین آن طرف را می پاییدم . بی سیم مدام صدا می کرد ، حرصم در آمده بود.
_ آدم حسابی . بذار نفس تازه کنم، گلوم خشک شد آخه. دهانم ، لب هام خشک شده بود . آفتاب مستقیم میتابید توی سرم. یک تویوتا پشت خاکریز ترمز کرد. جایی که من بودم، جای پرتی بود.خیلی داخل اش رفت و آمد نمی شد.
🔹️گفتم« کیه یعنی؟» یکی از ماشین پرید پایین ، دور بود درست نمی دیدم. یک چیز هایی را از پشت تویوتا گذاشت زمین ، به نظرم گالن های آب بود. بقیه اش هم جیره ی غذایی بود لابد.
_گفتم «هر کی هستی خدا خیرت بده مردیم تو این گرما.» برایم دست تکان داد و سوار شد.
یک دست نداشت. آستینش از شیشه ی ماشین آمده بود بیرون، توی باد تکان می خورد.
#حاج_حسین_خرازی
#خاطره_شهدا
🔸️@basijnewsir