eitaa logo
خبرگزاری بسیج
88.9هزار دنبال‌کننده
81.8هزار عکس
20.9هزار ویدیو
218 فایل
🔊 کانال خبرگزاری بسیج کانال رسمی سازمان بسیج مستضعفین برای انعکاس خدمات بسیجیان عزیز در سراسر کشور سایت: Basijnews.ir ارتباط با مدیر کانال: @bisiji313 https://basijnews.ir/fa/contacts
مشاهده در ایتا
دانلود
📌خاطره ای از شهید حاج احمد کاظمی 🔰به نقل از سرلشکر رحیم صفوی 🔹️در یکی از عملیات ها که برعلیه منافقین بود قرار شد منطقه ای را با موشک هدف قرار بدهیم. می گفت : من موشک ها را آماده کرده بودم ، سوخت زده با سیستم , برنامه ریزی شده ؛ موشک ها هم از آن موشک های مدرن نقطه زنی بود ایشان از عمق عراق تماس گرفت که مقدم آماده ای؟ گفتم: بله . گفت: موشک ها چقدر می ارزد؟ گفتم مگر میخواهی بخری؟! گفت بگو چقدر می ارزد. گفتم مثلا شش هزار دلار گفت: "مقدم نزن این ها اینقدر نمی ارزند." 🔹️خیلی بعید است شما فرمانده‌ای وسط عملیات گیر بیاوری که اینقدر با حساب و مدبرانه عمل کند. هرکسی دوست دارد اگر کارش تمام است تیر خلاص را بزند و بیاید با این موفقیت عکس بگیرد ولی سردار کاظمی در كوران عملیات بیت المال و رضای خدا را در نظر داشت. می دانید چرا؟ چون مولایش امیر المومنین(ع) بود که وقتی می خواست کار دشمن را تمام کند، کمی صبر کرد نکند هوای نفس حتی کمی غالب باشد و بعد برای رضای خدا قربتاً الى الله دشمن را نابود کرد. 🔸️@basijnewsir
📌خاطره ای از شهید حاج حسین خرازی 🔹️نشسته بودم روی خاک ریز ، با دوربین آن طرف را می پاییدم . بی سیم مدام صدا می کرد ، حرصم در آمده بود. _ آدم حسابی . بذار نفس تازه کنم، گلوم خشک شد آخه. دهانم ، لب هام خشک شده بود . آفتاب مستقیم می‌تابید توی سرم. یک تویوتا پشت خاکریز ترمز کرد. جایی که من بودم، جای پرتی بود.خیلی داخل اش رفت و آمد نمی شد. 🔹️گفتم« کیه یعنی؟» یکی از ماشین پرید پایین ، دور بود درست نمی دیدم. یک چیز هایی را از پشت تویوتا گذاشت زمین ، به نظرم گالن های آب بود. بقیه اش هم جیره ی غذایی بود لابد. _گفتم «هر کی هستی خدا خیرت بده مردیم تو این گرما.» برایم دست تکان داد و سوار شد. یک دست نداشت. آستینش از شیشه ی ماشین آمده بود بیرون، توی باد تکان می خورد. 🔸️@basijnewsir
📌خاطره ای از شهید ابراهیم هادی 🔹️عصر یک روز وقتی خواهر و شوهر خواهر ابراهیم به منزلشان آمده بودند هنوز دقایقی نگذشته بود که از داخل کوچه سرو صدایی شنیده می شد ابراهیم سریع از پنجره طبقه ی دوم نگاه کرد و دید شخصی موتور شوهر خواهرشان را برداشته و در حال فرار است. 🔹️ابراهیم سریع به سمت درب خانه آمد و دنبال دزد دوید و هنوز چند قدمی نرفته بود که یکی از بچه محل ها لگدی به موتور زد و آقا دزده با موتور به زمین خورد تکه آهنی که روی زمین بود دست دزد را برید و خون هم جاری شد 🔹️ابراهیم به محض رسیدن نگاهی به چهره پر از ترس و دلهره دزد انداخت و بعد موتور را بلند کرد و گفت: سوار شو! همان لحظه دزد را به درمانگاه برد و دست دزد را پانسمان کرد . کارهای ابراهیم خیلی عجیب بود و شب هم با هم به مسجد رفتند و بعد از نماز ابراهیم کلی با اون دزد صحبت کرد و فهمید که آدم بیچاره ای است و از زور بیکاری از شهرستان به تهران آمده و دزدی کرده است. 🔹️ابراهیم با چند تا از رفقا و نمازگزاران صحبت کرد و یه شغل مناسبی برای آن آقا فراهم کرد . مقداری هم پول از خودش به آن شخص داد و شب هم شام خورد و استراحت کردند . صبح فردا خیلی از بچه ها به این کار ابراهیم اعتراض کردند. ابراهیم هم جواب داده بود:مطمئن باشید اون آقا این برخورد را فراموش نمی کند و شک نکنید برخورد صحیح، همیشه کار سازه. 🔸️@basijnewsir