eitaa logo
بصیرت انقلابی
1.1هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
3.5هزار ویدیو
24 فایل
﷽ ❀خادم کانال⇦ ❥ @abooheydar110 ❀خادم تبادل⇦ ❥ @yale_jamal ❀خادم تبادل⇦ ❥ @Alivliollah 🍀ڜࢪۅ؏ ڦعأڶيٺ ٩٨/٠١/٣٠🍀
مشاهده در ایتا
دانلود
همین امروز، همین الان فرصت توئه با هر امکاناتی که داری از هرجایی که هستی شروع کن... 🆔 @basirat_enghelabi110
صـدا زد:مـامـان! مـادرش اومـد گفـت:ایـن سِـرُم رو از دسـتـم درمـیـاری؟مے خـوام بـرم دستـشویے! مـادرش ڪمڪ ڪرد،رفـت وضـو گـرفـت گفـت:مـامـان بغـلم مے کـنـے؟؟ مـادرش بغـلش کـرد...... تـمـوم شـد پــــروازڪـرد.... شهید علی خلیلی 🥀 امام محمدباقر علیه السلام💕: الْمَهدي وَ اصْحابُهُ... يأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ ينْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ حضرت مهدی و اصحاب او امر به معروف و نهی از منکر میکنن!!! 🗣آهای عاشقان امام زمان بدون امر به معروف و نهی از منکر خبری از یاری آقا نیست ها‼️ به گفته مقام معظم رهبری؛ یادگیریِ نشر ‌و انجام امر به معروف و نهی از منکر واجب هست:)✨ 🆔 @basirat_enghelabi110
مقام معظم رهبری : اگر در یڪ‌جمله ازمن‌بپرسند ڪه‌شما ازجوانان‌چه‌مےخواهید خواهم‌گفت: تھذیب، تحصیل، ورزش🖐 🆔 @basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بصیرت انقلابی
#قصّه‌دلبـری🌸💕 #قسمت70 سکانسی بود که یه رزمنده لبنانی می‌خواست بره برای عملیات استشهادی. اطرافشو اس
🌸💕 وقتی از سوریه بر می‌گشت بهش می‌گفتم: - حاجی گیرینوف شدی! هنوز لیاقت شهادت و پیدا نکردی؟ در جوابم فقط می‌خندید. این‌اواخر دوتا پلاک می‌انداخت گردنش. می‌گفتم: - فکر می‌کنی اگه دوتا پلاک بندازی، زودتر شهید می‌شی؟ میلی به شهادتش نداشتم، بیشتر قصد سر به سر گذاشتنش رو داشتم... می‌گفت: +بابا این پلاکا هرکدوم مالِ یه ماموریته! تموم مدت ماموریتش خونه پدرم بودم و اون ها باید اختم و تَخم هام و به جون می‌خریدن! دلم از جای دیگه پر بود، سر اونا غر می‌زدم. مثل بچه ها که بهونه مادرشون و می‌گیرن، احساس دلتنگی می‌کردم.. پدرم از بیرون زنگ می زد خونه که: +اگه کسی چیزی نیاز داره، براش بخرم! بعد می‌گفت: +گوشی رو بدین مرجان! وقتی ازم می‌پرسید سفارشی چیزی نداری، می‌گفتم: - همه چی داریم، فقط محمدحسین اینجا نیست، اگه می‌تونی اونو برام بیار... نه که خودم و لوس کنم، جدی می‌گفتم! پدرم می‌خندید و دلداری‌م می‌داد. : نـوش جـونـت رفـیق..!🌱
بصیرت انقلابی
#قصّه‌دلبـری🌸💕 #قسمت71 وقتی از سوریه بر می‌گشت بهش می‌گفتم: - حاجی گیرینوف شدی! هنوز لیاقت شهادت و
🌸💕 بعد ها که پدرومادرم تو لفافه معترض شدن که: +یا زمانای ماموریت رو کمتر کن یا دست همسرت رو بگیر و با خودت ببر... خیلی خونسرد گفت: +با نرفتنم مشکلی ندارم، ولی اون وقت شما می‌تونید جواب حضرت زهرا{س} رو بدین؟؟ پدرم ساکت شد و مادرمم نتونست خودش رو کنترل کنه و زد زیر گریه..! شرایطی نبود که منو با خودش ببره.. به قول خودش تو اون بیابون منو کجا ببره!!! البته هروقت پیام می‌فرستاد یا تماس می‌گرفت، می‌گفت: +تنها مشکل اینجا، نبود توئه! همه سختیا رو می‌شه تحمل کرد الّا دوری تو..! نمی‌دونم به دلیل وضعیت کاری بود یا چیزای دیگه، ولی هردفعه تاکید می‌کرد: +کسی از ارتباطمون بو نبره.. فقط مادرم خبر داشت. روزهایی رو که نبود می‌شمردم، همه می‌دونستن دقیقا حساب روزها و ساعت های نبودش رو دارم... یه دفعه خانومی از مادرشوهرم پرسید: +چند روزه رفته؟؟ ایشون گفتن: +بیست و پنج روز. - یه روز کم گفتین! +چطور مگه؟؟ گفتم: - ماه ‌قبل سی و یک ‌روزه بوده! اطرافیانم تعجب می‌کردن که: +تو چطور می‌فهمی محمدحسین پشت دره؟؟ می‌گفتم: - از در آسانسور! درِ اون رو ول می‌کرد... عادت کرده بودم به‌ شنیدن صدای محکم به هم خوردنش... : نـوش جـونـت رفـیق..!🌱
🚫 وقتی‌داری‌گنآه‌می‌کنی‌به‌این‌ فکر‌کن‌که‌اگه‌ تو‌همون‌حالت‌گنآه،‌مهلتت‌تموم‌شه‌و‌بری ‌پیش‌خدآ؛ روت‌میشه‌نگاهش‌کنی...؟! 🆔 @basirat_enghelabi110
عـشق و حـال مـال کسـاییه کهـ گناهـ نـمی‌کـنن..!🌿 🆔 @basirat_enghelabi110
دلــبرا دل مـن تـآب نـدارد..! نـگهم خـواب نـدارد..! قـلمم گـوشه دفـتر؛ غـزلم نـاب نـدارد..! هـمه گـویـند بهـ انگـشت اشـاره؛ مـگر این عـاشق دلـسوختهـ اربـاب ندارد..!😞 تـو کجایی گـل نـرگس ز فـراقت دل مـن تـآب نـدارد):🥀 🆔 @basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بصیرت انقلابی
#قصّه‌دلبـری🌸💕 #قسمت72 بعد ها که پدرومادرم تو لفافه معترض شدن که: +یا زمانای ماموریت رو کمتر کن یا
🌸💕 یه دفعه تصمیم گرفت مو بکاره! رفت دنبال کلینیک خوب و مطمئن! هزینه همه جا تقریبا تو یه سطح بود... راستش قبل از ازدواج میگفتم: +با آدم کور و شل ازدواج کنم، ولی به ازدواج با آدم کچل تن نمیدم... دوستام می‌گفتن: +اگه بعدها کچل شد چی؟؟ می‌گفتم: - اگه پشت سر پدر و عموهای دوماد و نگاه کنی، متوجه می‌شی! با دلی کی از من برد، کم مویی‌ش رو ندیدم..! سر این قصه همیشه یاد غاده، همسر شهید چمران می‌افتم. باورم نمی‌شد... می‌خندیدم که این رو بلف زده، مگه میشه کسی کچلی شوهرش رو نبینه؟!! جالب اینجا بود که ریالی هم پول نداشت..‌ هزینه مو کاشتن، شیش میلیون تومن می‌شد. بعد که شامپو و یک مشت خرت و پرت هاشم خرید، شد هفت میلیون تومن.. گفتم: - از کجا میخوای این همه پول رو بیاری؟ گفت: +به مامانم‌ می‌گم. پول رو که گرفتیم، یا مو می کارم یا به یه زخمی می‌زنم... : نـوش جـونـت رفـیق..!🌱
بصیرت انقلابی
#قصّه‌دلبـری🌸💕 #قسمت73 یه دفعه تصمیم گرفت مو بکاره! رفت دنبال کلینیک خوب و مطمئن! هزینه همه جا تقری
🌸💕 گفت: +می‌رم مو می‌کارم بعد به همه می‌گم تو‌دوست داشتی.! گفتم: - توپ رو بنداز تو زمین من، ولی به شرط حق السکوت! گفتم: - باید منو تو ثواب جبهه‌هایی که داری می‌ری شریک کنی. سوریه، کاظمین و بیابون‌ هایی که می‌رفتی برای آموزش! خندید که: +همین؟ اینا که چه بخوای چه نخوای، همه‌ش مال توئه! وسط ماموریت هاش بود که مو کاشت.. دکتر گفت: +تازه سرسال تراکمش مشخص می‌شه و رشد خودش رو نشون می‌ده. می‌خواست دوماهی که باید کلاه می‌ذاشت و کرم می‌زد، سوریه باشه تا از دوستاش کمتر کسی متوجه بشه... : نـوش جـونـت رفـیق..!🌱