eitaa logo
بصیرت انقلابی
1.1هزار دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
24 فایل
﷽ ❀خادم کانال⇦ ❥ @abooheydar110 ❀خادم تبادل⇦ ❥ @yale_jamal ❀خادم تبادل⇦ ❥ @Alivliollah 🍀ڜࢪۅ؏ ڦعأڶيٺ ٩٨/٠١/٣٠🍀
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻اخیرا بهش گفتم چرا ماشینت رو فروختی؟ ▫️گفت چون هرجا رفتم هزینه چاپ کتابم را ندادند و چون موضوعش را برای جبهه انقلاب لازم میدانستم،مجبور شدم ماشینم رو بفروشم و هزینه کنم ▫️موضوع کتابش در مورد دسیسه ها و برنامه های صهیونیست و... بود! ▪️نقل از محمدمسلم وافی، طلبه فعال در حوزه جمعیت 🔻ایشان این اواخر به بنده گفتند این ها دنبال من هستند و مرا خواهند کشت شما بدانید یکی از دوستان نزدیک ایشان امروز نقل کرد که در این هفته اخیر هم خودش و هم همسرش را مکرر تهدید کرده بودند 🆔 @basirat_enghelabi110
1.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👶 عیــدِ غدیره☺️🌸 مــولی عــلی امیــره😍🍃 ♥️ ⁸ روز تا بزرگترین عید شیعیان 😇🌈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بصیرت انقلابی
#قصّه‌دلبـری🌸💕 #قسمت90 وقتی از شهادت صحبت می‌کرد، هرچند شوخی و مسخره بازی بود، ولی گاهی اشکم رو در
🌸💕 همیشه عجله داشت برای رفتن. اما نمی‌دونم چرا این دفعه ، این قدر با طمانینه رفتار می‌کرد. رفتم پلیس۱۰+ تا پاسپورت امیرحسین رو بگیریم، بعدم کافی شاپ. می‌گفتم: - تو چرا‌ اینقدر بی خیالی؟! مگه‌ بعد از ظهر پرواز نداری؟ بیرون که اومدیم، رفت برام کیک بزرگی خرید. گفتم: - برای چی؟ گفت: +تولدته! تولدم نبود. رفتیم خونه مادرم دور هم خوردیم! از زیر قرآن ردش کردم. خداحافظی کرد رفت کلید آسانسور رو زد؛ برگشت و خیلی قربون صدقه‌م رفت: هم من هم امیرحسین! چشمش به من بود که رفت تو آسانسور. براش پیامک فرستادم: - لطفی که کرده ای تو به من، مادرم نکرد.. ای مهربان‌ تر از پدر و مادرم حسین. : نـوش جـونـت رفـیق..!🌱
بصیرت انقلابی
#قصّه‌دلبـری🌸💕 #قسمت91 همیشه عجله داشت برای رفتن. اما نمی‌دونم چرا این دفعه ، این قدر با طمانینه رف
🌸💕 چهل و پنج روزش شد نیومد..! بعد از شصت هفتاد روز زنگ زد که: +با پدرم بیا توی منطقه که زودتر بیام! قرار بود حداکثر تا یک هفته تموم کاراش رو راست و ریست کنه و خودش رو برسونه، بعد هم برگردیم ایران! با بچه، جمع و جور کردن و مسافرت خیلی سخت بود. از طرفی هم دیگه تحمل دوری‌ش رو نداشتم، با خودم گفتم: - اگه ‌برم زودتر از منطقه دل می‌کنه! از پیام هاش می‌فهمیدم سرش شلوغ شده، چون دیر به دیر به تلگرام وصل می‌شد، وقتی هم وصل می‌شد بد موقع‌بود و عجله ای... زنگ هاش خیلی کمتر و تلگرافی شده بود. وقتی بهش اعتراض کردم که: - این چه وضعیه برام درست کردی؟! نوشت: +دارم یه نفری بار پنج نفر رو می‌کشم! : نـوش جـونـت رفـیق..!🌱
بــسم الـلّه الـرحمن الرحــیمــ😍🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
الســـلٰامُـ علـــیکَـ یٰا بَقــــیٖةَ اللّٰــهِ♥️
أَلْسَّـــلٰامُـ عَـلَـیْـکَـ یٰا حُـجَّــةَ ٱلـلّٰــهِ🌾
🔮 (ع) 🔮  🙈💦🙈💦🙈💦🙈💦🙈💦🙈💦🙈💦🙈💦 در زمان خلافت امام على(علیه السلام) در ڪوفه، زره آن حضرت گم شد. پس از چندى در نزدیڪ مرد مسیحى پیدا شد. على (علیه‌السلام) او را به محضر قاضى برد و اقامه دعوى کرد ڪه این زره از آن من است، نه آن را فروخته‌ام و نه به ڪسى بخشیده‌ام و اڪنون آن را در نزد این مرد یافته‌ام. قاضى به مسیحى گفت: خلیفه ادعاى خود را اظهار کرد، تو چه مى‌گویى؟ او گفت: این زره مال خود من است و درعین‌حال گفته مقام خلافت را تکذیب نمى‌ڪنم (ممڪن است خلیفه اشتباه کرده باشد). قاضى رو ڪرد به على (علیه‌السلام) و گفت: تو مدعى هستى و این شخص منڪر است، علی‌هذا بر تو است که شاهد بر مدعاى خود بیاورى. على (علیه‌السلام) خندید و فرمود: قاضى راست مى‌گوید، اڪنون مى‌بایست که من شاهد بیاورم، ولى من شاهد ندارم. قاضى روى این اصل که مدعى شاهد ندارد، به نفع مسیحى حڪم ڪرد و او هم زره را برداشت و روان شد. مرد مسیحى ڪه خود بهتر مى‌دانست ڪه زره مال ڪیست، پس‌ازآنڪه چند گامى پیمود وجدانش مرتعش شد و برگشت، گفت: این طرز حڪومت و رفتار از نوع رفتارهاى بشر عادى نیست، از نوع حڪومت انبیاست و اقرار کرد ڪه زره از على (علیه‌السلام) است. طولى نڪشید او را دیدند مسلمان شده و با شوق و ایمان در زیر پرچم على (علیه‌السلام) در جنگ نهروان مى‌جنگد. 📚الامام على، صوت العداله الانسانیه، صفحه ۶۳ 🆔 @basirat_enghelabi110