مشغول باشد و از اسرائیل حمایت نکند، حیات اسرائیل بدون حمایت آمریکا نمیتواند ادامه داشته باشد.
#بصیرت_انقلابی را دنبال کنید
در پیام رسان های
✅ ایتا
✅ تلگرام
✅روبیکا
✅سروش
✅ بله
✅ آی گپ
@basirat_enghelabi110
@basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
✅ پاسخ موشکی ایران بابت مزاحمت هوایی علیه ماهان، بدون حمله سربازان آمریکایی به پناهگاه فرستاده شدند!
۳ موشکهای ایران در نزدیکی پایگاههای آمریکا در دریا فرود امد که سربازای آمریکایی بیچاره بی نهایت ترسیدند و... 😜😂.
مهم حتممممما ببینید و نشر دهید
#بصیرت_انقلابی
@basirat_enghelabi110
📖 #رمان_جان_شیعه_جان_اهل_سنت
🖋 #قسمت_صد_و_دوم
و من بیدرنگ جواب دادم: «خُب تو هم مثل من وضو بگیر، مثل من نماز بخون...» و پیش از این که خطابهام به آخر برسد، با چشمان کشیده و پُر احساسش به رویم خندید و با کلماتی ساده پاسخم را داد: «الهه جان! من که از تو نخواستم شیعه بشی! من از تو نخواستم دست از عقاید خودت برداری! حتی ازت نخواستم برای یه بارم که شده درمورد عقایدی که من دارم، فکر کنی! من فقط ازت خواستم دعا کنی، همین!»
سپس به چشمانم خیره شد و با گلایه لطیفی که در انتهای صدایش پیدا بود، گفت: «ولی تو از من میخوای از عقایدم دست بکشم. خُب قبول کن این کار سختیه!» و پیش از آن که به من مجال هر پاسخی دهد، با لحنی عاشقانه ادامه داد: «الهه جان! من و تو همینجوری با هم خوشبختیم! من همینطوری که هستی عاشقت هستم! الهه، تو همونی هستی که من میخواستم! بخدا من کنار تو هیچی کم ندارم!» سپس چشمانش رنگ تمنا گرفت و با هلال لبخندی که لحظهای از آسمان صورتش مخفی نمیشد، تقاضا کرد: «نمیشه تو هم همینجوری که هستم، قبولم داشته باشی؟» و خاطرش آنقدر عزیز بود که دیگر هیچ نگویم و در عوض، تمام احساس قلبم را به چشمان منتظرش هدیه کرده و با کلام پُر مِهرم خواسته دلش را برآورده سازم: «مجید جان! منم همینجوری که هستی دوسِت دارم!» و همین جمله ساده و سرشار از محبتم کافی بود تا به مباحثه عقیدتی مان پایان داده و در عوض، مطلع یک غزل زیبا و ماندگار شود.
لحظات پُر شوری که در زندگی عاشقانهمان کم نبود و با همه تکراری بودنش، باز هم به قدری شیرین و رؤیایی بود که نظیرش را در کنار هیچ کس و در هیچ کجای دنیا سراغ نداشته باشم. ساعتی به میزبانی نسیم گرم و دلنوازی که عطر خلیج فارس را به همراه میکشید، چشم به سقف بلند آسمان، میهمان خلوت ناب و بیریایی بودیم که فقط ندای نگاه من شنیده میشد و نغمه نفسهای مجید و حرفهایی که از جنس این دنیا نبود و عشق پاکمان را در پیشگاه پروردگار به تصویر میکشید که به خاطرم آمد امشب ختم صلواتم را فراموش کردهام. ختم صلواتی که هدیه به روح محمد و آل محمد (صلیاللهعلیهماجمعین) بود و بنا به گفته خانمی که آن شب در امامزاده میهمان حصیرش بودیم، این ختم صلوات معجزه میکرد. رو به مجید کردم و گفتم: «مجید جان! یادم رفت صلواتهای امشبم رو بفرستم.» و با گفتن این حرف، از جا بلند شدم و برای برداشتن تسبیح به سمت اتاق رفتم.
تسبیح سفید رنگم را از داخل سجاده برداشتم و به بالکن بازگشتم که مجید پرسید: «چندتا صلوات باید بفرستی؟» دانههای تسبیح را میان انگشتانم مرتب کردم و پاسخ دادم: «هر شب هزارتا.» مجید چین به پیشانی انداخت و با خنده گفت: «اوه! چقدر زیاد! بیا امشب با هم بفرستیم.» و منتظر نشد تا پاسخ تعارفش را بدهم و برای آوردن تسبیحی دیگر قدم به اتاق گذاشت و لحظاتی بعد با تسبیح سرخ رنگش بازگشت. کنارم روی قالیچه نشست و با گفتن «پونصد تا تو بفرست، پونصد تا من میفرستم.» صلوات اول را فرستاد و ختم صلواتش را آغاز کرد. چه حس خوبی بود که در این خلوت روحانی و شبانه، زانو به زانوی هم نشسته و به نیت سلامتی مادرم، با هم بر پیامبر و اهل بیتش (صلیاللهعلیهماجمعین) صلوات میفرستادیم و خدا میداند که در آن شب عید فطر من تا چه اندازه به شفای بیمار بدحالم امیدوار بودم که دست آویزم به درگاه خدا، پیامبر رحمت و فرزندان نازنینش (صلیاللهعلیهماجمعین) بودند.
#نویسنده_فاطمه_ولی_نژاد
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
📖 #رمان_جان_شیعه_جان_اهل_سنت
🖋 #قسمت_صد_و_سوم
با چشمانی که دیگر توان پلک زدنی هم نداشتند، به سقف اتاق خیره مانده و مثل اینکه نفسم در قفسه سینهام مرده باشد، از جریان زندگی در رگهایم خبری نبود. در گرمای مرداد ماه، زیر چند لایه پتو مچاله شده و باز هم بند به بند استخوانهایم از سرما میلرزید. تنها نشانه زنده بودنم، دندانهایی بود که مدام به هم میخورد و ناله گنگی که زیر لبهایم جریان داشت. عبدالله با تمام قدرت دستهایم را گرفته و محمد با هر دو دست پاهایم را فشار میداد و باز هم نمیتوانستند مانع رعشههای بدنم شوند. ابراهیم بالای سرم زانو زده بود و فریادهایش را میشنیدم که مدام به اسم صدایم میزد، بلکه بغض سنگینی که راه گلویم را بسته بود، شکسته و چشمان بیحرکتم را جان دهد.
عطیه بیصبرانه بالای سرم اشک میریخت که لعیا با لیوان نبات داغ به سمتم دوید، گرچه از دندانهای لرزان و فَکِ قفل شدهام، نفسم هم به زحمت بالا میآمد چه رسد به قطرهای آب! پدر با قامتی در هم تکیده در چهارچوبِ در نشسته و با چشمانی وحشتزده فقط نگاهم میکرد. مات و مبهوت اطرافیانی مانده بودم که پیراهن سیاه پوشیده و باز هم باورم نمیشد که این رخت عزای مادری است که من لحظهای امیدم را به شفایش از دست نمیدادم و حالا ساعتی میشد که خبر مرگش را شنیده بودم. محمد همانطور که خودش را روی پاهای لرزانم انداخته بود تا بتواند قدری گرم و آرامم کند، با صدای بلند گریه میکرد و عبدالله با چشمهای اشکبارش فقط صدایم میزد: «الهه! الهه! یه چیزی بگو...» و شاید رنگ زندگی آنقدر از چهرهام پریده بود که ابراهیم از خود بی خود شده و با دستهای سنگینش محکم بر صورتم میکوبید تا نفسی را که میان سینهام حبس شده بود، بالا آورده و جانی را که به حلقومم رسیده بود، به کالبدم بازگردانَد.
محمد که از دیدن این حال زارم به ستوه آمده بود، با حالتی مضطرّ رو عبدالله کرد: «پس چرا مجید نیومد؟» و به جای عبدالله که از شدت گریه توان سخن گفتن نداشت، لعیا جوابش را داد: «زنگ زدیم پالایشگاه بود. تو راهه، داره میاد.» اغراق نبود اگر بگویم از سخنانشان جز صداهایی گنگ و مبهم چیزی نمیفهمیدم و فقط نالههای مادر بود که هنوز در گوشم میپیچید و تصویر صورت زرد و بیمژه و ابرویش، هر لحظه پیش چشمانم ظاهر میشد. احساس میکردم دیگر توان نفس کشیدن هم ندارم و مثل اینکه حجم سنگینی روی قفسه سینهام مانده باشد، نفسهایم با صدای بلندی به شماره افتاده بود و رنگ دستهایم هر لحظه سفیدتر میشد و بدنم سردتر. عبدالله و محمد دست زیر بدنم انداخته و میخواستند با خم کردن سرم، حالم را جا بیاورند. عطیه به صورتم آب میپاشید و ابراهیم چانهام را با دست گرفته و محکم تکان میداد تا قفل دهانم را باز کند.
صداهایشان را میشنیدم که وحشت کرده و هر کدام میخواستند به نحوی به فریادم برسند که شنیدم لعیا با گریههای بلندش به کسی التماس میکرد: «آقا مجید! به دادِش برسید! مامان از دستمون رفت، الهه هم داره از دست میره، تو رو خدا یه کاری بکنید، دیگه نفسش بالا نمیاد!» از لای چشمان نیمه بازم به دنبال مخاطب لعیا گشتم و مجید را دیدم که در پاشنه در خشکش زده و گویی روح از بدنش رفته باشد، محو چشمان بیرنگ و بدن بیجانم شده بود. قدمهایش را به سختی روی زمین میکشید و میخواست خودش را به الههای که دیگر تا مرگ فاصلهای ندارد، برساند که مُهرِ لبهایم شکست و با صدایی بریده زمزمه کردم: «پست فطرت...»
#نویسنده_فاطمه_ولی_نژاد
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
🌹 پنج صفت براےبهترین بندگان🌹
▪️حضرت امام رضا علیه السلام در پاسخ سائلے که گفت: بهترین بندگان چه کسانے هستند؟ فرمود: بهترین بندگان خدا داراے #پنج صفت مےباشند:
1⃣👈وقتےکارخیرےرا انجام داد،خوشحال شود؛
2⃣👈 زمانے که کار بدےانجام داد، استغفار کند؛
3⃣👈 موقعےکه نعمتے به دست آورد، شاکر باشد؛
4⃣👈 هنگامےکه مبتلا(به مصیبت) شد،صبر کند؛
5⃣👈 اگر از کسے بدےببیند ببخشد.
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
#حدیث_تکان_دهنده
🍃ﺍﻣﺎﻡ ﺻﺎﺩﻕ ع : درقیامت ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﺘﻜﺒﺮ ﺑﻪ ﺷﻜﻞ مورچه ظاهر میﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﭘﻴﻮﺳﺘﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻟﮕﺪﻣﺎﻝ میﻛﻨﻨﺪ ﺗﺎ ﺯﻣﺎﻧﻰ ﻛﻪ ﺧﺪﺍ ﺍﺯ ﺭﺳﻴﺪﮔﻰ ﺑﻪ ﺣﺴﺎﺏ ﺑﻨﺪﮔﺎﻥ ﻓﺎﺭﻍ ﺷﻮﺩ .
📚 ﺍﻟﻜﺎﻓﻲ 2/311/11
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
✍آیتالله بهجت از مرحوم آقای قاضی (ره) نقل میکردند که ایشان میفرمود: «اگر کسی نماز واجبش را اول وقت بخواند و به مقامات عالیه نرسد مرا لعن کند! و یا فرمودند: به صورت من آب دهان بیندازد.» و همچنین میفرمودند که کسی که به نماز اول وقت تقید دارد به آنجا که باید برسد، میرسد.
📚 بهجت عارفان از حدیث دیگران،ص 121
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
روسها رسم دارند به تناسب طرف مقابل به او هدیه میدهند.
مثلا در دیدار با اعراب اغلب به آنها پرنده های شکاری گرانقیمت هدیه میدهند!
در دیدار پوتین با رهبر انقلاب،پوتین یک قرآن نفیس قدیمی هدیه داد.
این هدایا معانی خاصی دارد.
در حالی داستان جالب میشود که دقت کنیم هم اعراب و هم ما مسلمانیم.
اما چرا روسها به آنها قرقی و شاهین هدیه میدهند و به ما قرآن؟
جواب روشن است، روسها جایگاه ما در جهان اسلام را خوب میدانند.
در دیدار دیروز دکتر قالیباف با رییس کمیته روابط خارجی دومای روسیه، هدیه امروز بسیار معنادار بود. تابلوی سیاه قلم چهره رهبر انقلاب.
حداقل معنی این هدیه اینست که روسها با دقت و وسواس وقایع و جریانات داخل را رصد میکنند و متوجهند گرایشات مجالس و دول ایران چگونه است. معنای دوم هم اینست که روسها با این هدیه به ایران اعلام میکنند که از نظر آنها معمار روابط راهبردی ایران و روسیه رهبر انقلاب است.
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 پمپئو ساعتی قبل در مصاحبه با فاکس نیوز:
🔹 توافق ایران و چین تهدیدی برای خاورمیانه است!!
🔹 ایران نباید سلاح بفروشد!
🔻 #سرخط_زمانه| رهبرانقلاب:
🔹 «هر کاری که دشمن را عصبانی کند، خوب و درست است و در مقابل همگان باید از هر کاری که دشمن را جری و روحیه آن را تقویت کند، اجتناب کنند.»
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
بصیرت انقلابی
روسها رسم دارند به تناسب طرف مقابل به او هدیه میدهند. مثلا در دیدار با اعراب اغلب به آنها پرنده ه
🌎
یا مثلاً هدیهای که در سال ۱۳۹۳ آقای پوتین به رئیس جمهور کشورمان آقای روحانی..
آنهم در آغاز مذاکرات هستهای با کشورهای اروپایی و آمریکا!!
به وسیله دفاعی از یه سرباز ایران چه معنایی میتواند داشته باشد؟
یعنی آقای رئیس جمهور آیا حواست جمع هست؟
آیا از کشورت ایران دفاع می کنی؟
آیا سرباز ایرانی هستی؟
این هدیه پوتین به روحانی👇👇
«سپر رزمی یکی از سربازان شاه عباس اول از جنس برنز و طلا، و مربوط به جنگی بوده که در آن دوره (1603 تا 1618 میلادی) میان ترکیه و ایران رخ داده است، سپری که قدری ضربه هم خورده است.»
✍ ابوحیدر
⛔️پشتپرده قهر یا ناپدیدی آذری جهرمی از دید رسانهها چیست؟
🔹 طبق خبرهای رسیده، آذری جهرمی به خاطر تخلفات گسترده در وزارت ارتباطات جهت پاسخگویی به دادستانی تهران احضار شده است!
🔹 آذری جهرمی بعد از سوالات مستند دادستان، نمی تواند نسبت به تخلفات صورت گرفته جوابی دهد.
🔹 دادستان با توجه به وزیر بودن او دستور بازداشت آذری جهرمی را صادر نمی کند ولی به او هشدار می دهد که باید تخلفات را اصلاح کند وگرنه با او برخورد خواهد شد.
🔹 آذری جهرمی بعد از این قضیه به جای اصلاح رفتار خود، همانند بچه ها قهر می کند و دیگر به وزارت ارتباطات نمی رود و خانه نشین می شود!
🔹️ سوالی که اینجا مطرح می شود این است که چرا آذری جهرمی همچون عموم مردم، با حضور در محضر قاضی، نسبت به اتهامات خود پاسخگو نمی شود؟!
🔹 از قوه قضائیه نیز انتظار می رود همچنان که به تخلفات برادر رئیس جمهور، دختر وزیر، داماد وزیر و... رسیدگی کرد، رسم ناصواب و غیرعقلانی عدم محاکمه مسئولان در دوران مسئولیت را کنار زده و در دادگاهی علنی به تخلفات وزیر ارتباطات رسیدگی کند.
#شمارش معکوس
منبع کانال 👈آنتی نفوذ👉
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
اتهام یک شرکت مخابراتی عراق به دستداشتن در ترور سرداران مقاومت
🔹پایگاه «شفق نیوز» به نقل از یک منبع آگاه نوشت: کمیته تحقیق ویژه ترور شهیدان سلیمانی و المهندس، اسناد و مدارکی را از سوی برخی فرماندهان الحشدالشعبی دریافت کرده که بر اساس آن یک شرکت تلفن همراه با دادن اطلاعات تلفن همراه یکی از همراهان المهندس به فرماندهی ارتش آمریکا در پایگاه «ویکتوری» در فرودگاه بغداد ، در ترور المهندس و سلیمانی و همراهان آنها نقش داشته است.
🔹فرماندهی آمریکایی اطلاعات کافی و لازم را از طریق همین خط تلفن درباره مکان حضور المهندس و دیدارش با سلیمانی را دریافت کرده و این امر به عملیات ترور این افراد کمک کرده است و این اسناد ارائه شده در حال بررسی و تحقیق است.
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
♦️طرح مجلس برای واریز یارانه ۴۰ لیتر بنزین به حساب هر ایرانی
«علیرضابیگی» نماینده تبریز در مجلس:
🔹طرحی در مجلس تدوین شده که بر اساس آن یارانه نقدی معادل ۴۰ لیتر بنزین ماهانه به حساب هر ایرانی باید واریز شود.
🔹این موضوع ارتباطی با سهمیه ۶۰ لیتر بنزین ماهانه خودرو ندارد.
🔹طبق این طرح قیمت بنزین یارانه نقدی معادل این ۴۰ لیتر بر اساس فوب خلیج فارس است و شناور خواهد بود و هر وقت قیمت بنزین بالاتر رفت باید یارانه آن نیز افزایش یابد.
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
🔴 هزینه جریمه برای ماسک نزدن در کشورهای مختلف:
فرانسه: ۱۳۵ یورو
هند: ۱۰۰۰ روپیه
ایتالیا: ۲۰۶ یورو
روسیه: ۴۰۰۰ روبل
آلمان: ۳۰۰ یورو
ایران: شما بگو ۱۰۰۰تومن، ببین بیبیسی چطوری هوچیگری میکنه و وامردما راه میندازه!
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
📖 #رمان_جان_شیعه_جان_اهل_سنت
🖋 #قسمت_صد_و_چهارم
آنقدر صدایم گنگ و گرفته بود که هیچ کس نفهمید چه گفتم و مجید که شاید انتظار انتقام قلب در هم شکستهام را میکشید، خیلی خوب حرفم را شنید و من که حالا با دیدن او جان تازهای گرفته بودم، میان نالههای زیر لبم همچنان نجوا میکردم: «دروغگو... نامرد... ازت بدم میاد...» و او همانطور که با قامتی شکسته به سمتم میآمد، اشکی را که تا زیر چانهاش رسیده بود، با سر انگشتش پاک کرد و خواست دستان لرزانم را بگیرد که از احساس گرمای دستش، آتش گرفتم و شعله کشیدم: «برو گمشو! ازت متنفرم! برو، ازت بدم میاد! پست فطرت...»
همانطور که دست محمد و عبدالله پشتم بود، خودم را روی تخت عقب میکشیدم تا هر چه میتوانم از مجید فاصله بگیرم و در برابر چشمان حیرتزده همه، رو به مجید که رنگ از رخسارش پریده و چشمانش از غصه به خون نشسته بود، ضجه میزدم: «مگه نگفتی مامانم خوب میشه؟!!! پس چی شد؟!!! مگه نگفتی مامانم شفا میگیره؟!!! دروغگو! چرا به من دروغ گفتی؟!!! پست فطرت... چرا اینهمه عذابم دادی؟!!!» لعیا که خیال میکرد زیر بار مصیبت مادر به هذیانگویی افتادهام، سرم را به دامن گرفت و خواست آرامم کند که خودم را از آغوشش بیرون کشیدم و با نفسی که حالا به قصد قتل قلب مجید بالا آمده بود، فریاد زدم: «ولم کنید! این مامانو کشت! این منو کشت! این قاتل رو از خونه بیرون کنید! این پست فطرت رو از اینجا بیرون کنید!»
اشک در چشمان محمد و عبدالله خشک شده، فریادهای ابراهیم خاموش گشته و همه مانده بودند که من چه میگویم و در عوض، مجید که خوب از حال دلم خبر داشت، مقابلم پای تخت زانو زده و همانطور که سر به زیر انداخته بود، زیر بار گریههایی مردانه، شانههایش میلرزید. از کوره خشمی که در دلم آتش گرفته بود، حرارت بدنم بالا رفته و گونههایم میسوخت. چند لایه پتو را کنار زدم، با هر دو دست محکم به سینه مجید کوبیدم و جیغ کشیدم: «از اینجا برو بیرون! دیگه نمیخوام ببینمت! ازت متنفرم! برو بیرون!» و اینبار هجوم ضجه و نالههایم بود که نفسهایم را به شماره انداخته و قلبم را به سینهام میکوبید. مجید بیآنکه به کسی نگاهی بیندازد، همانطور که سرش پایین بود، بیصدا گریه میکرد و نه فقط شانههایش که تمام بدنش میلرزید.
هیچ کس نمیدانست دلم از کجا آتش گرفته که عبدالله با هر دو دستش شانههایم را محکم گرفت و بر سرم فریاد زد: «الهه! بس کن!» و شنیدن همین جمله کافی بود تا پرده را کنار زده و زخم عمیق دلم را به همه نشان دهم. با چشمانی که میان دریای اشک دست و پا میزد و صدایی که از طوفان ضجههایم خش افتاده بود، جیغ زدم: «این به من دروغ گفت! گفت دعا کن، مامان خوب میشه! من دعا کردم، ولی مامان مُرد! این منو بُرد امامزاده، بُرد احیا، گفت قرآن سر بگیر، گفت دعای توسل بخون، گفت مامان خوب میشه، ولی مامان مُرد...»
هیچ کس جرأت نداشت کلامی بگوید و من در برابر چشمان بهتزده پدر و عبدالله و بقیه و بالای سر مجید که از شدت گریههای بیصدایش به سرفه افتاده بود، همچنان ضجه میزدم: «مفاتیح داد دستم، گفت این دعا رو بخون مامان خوب میشه، ولی مامان مُرد! گفت این ذکر رو بگو مامان شفا میگیره، ولی مامان مُرد! مامانم مُرد...» سپس با چشمانی غرق اشک و نگاهی که از آتش خشم میسوخت، به صورتش که هنوز رو به زمین مانده و قطرات اشک از رویش میچکید، خیره شدم و فریاد زدم: «مگه نگفتی به امام علی (علیهالسلام) متوسل شم؟ مگه نگفتی با امام حسین (علیهالسلام) حرف بزنم؟ پس چرا امام علی (علیهالسلام) جوابمو نداد؟ پس چرا امام حسین (علیهالسلام) مامانو شفا نداد؟ مگه نگفتی امام حسن (علیهالسلام) کریم اهل بیته؟ پس چرا مامانم مُرد؟»
#نویسنده_فاطمه_ولی_نژاد
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
📖 #رمان_جان_شیعه_جان_اهل_سنت
🖋 #قسمت_صد_و_پنجم
پدر که تازه متوجه ماجرا شده بود، پیراهن عربیاش را بالا کشید و سنگین از جا بلند شد. محمد کنارم روی تخت خشکش زده و عبدالله فقط به مجید نگاه میکرد که ابراهیم از جا پرید، با غرّشی پر غیظ و غضب، پیراهن مجید را کشید و از جا بلندش کرد. با چشمانی که از عصبانیت سرخ شده بود، به صورت خیس از اشک مجید خیره شد و با صدایی بلند اعتراض کرد: «بیوجدان! با خواهر من چی کار کردی؟!!!» مجید با چشمانی که جریان اشکش قطع نمیشد، نگاهش به زمین بود و قفسه سینهاش از حجم سنگین نفسهایش، بالا و پایین میرفت که عبدالله از کنارم بلند شد و خواست دست ابراهیم را از یقه مجید جدا کند که ابراهیم باز فریاد زد: «میخواستی خواهرم رو زجرکُش کنی نامرد؟!!! میخواستی الهه رو دِق مرگ کنی؟!!! هان؟!!!» که محمد هم بر خاست و با مداخله عبدالله و محمد، بلاخره مجید را رها کرد و با خشمی که در سراپای وجودش شعله میکشید، از اتاق بیرون رفت.
مجید همانطور که سرش پایین بود، از پشت آیینه اشکهایش، نگاهی به صورت مصیبتزدهام کرد و دیدم که چشمانش از سوز گریههایم آتش گرفته و دلش از داغ جگرم به خون نشسته، ولی در قلب یخزده و بیروحم، دیگر از گرمای عشقش اثری نمانده بود که دلم را در برابر اینهمه تنهاییاش نرم کند. احساس میکردم دریایی که در دلم همیشه به عشق مجید موج میزد، حالا به صحرای نفرتی بدل شده که در پهنه خشکش جز بوتههای خشم و کینه، چیزی نمیروید و چون همیشه حرف دلم را به خوبی احساس کرد که نگاه غریبانهاش را از چشمان لبریز از نفرتم، پس گرفت و با قدمهایی که دیگر توانی برایشان نمانده بود، به سمت در اتاق حرکت کرد که پدر مقابلش ایستاد و راهش را سد کرد.
مستقیم به چشمان مجید خیره شد و با صدایی گرفته پرسید: «تو به من قول ندادی که دخترم رو اذیت نکنی؟ قول ندادی که در مورد مذهبش آزاد باشه؟» و چون سکوت مظلومانه مجید را دید، فریاد کشید: «قول دادی یا نه؟!!!» مجید جای پای اشک را از روی گونهاش پاک کرد و زیر لب پاسخ داد: «بله، قول دادم.» که جای پای اشکهای گرمش، کشیده محکم پدر روی صورتش تازیانه زد و گونه گندمگونش را از ضرب سیلی سنگینش سرخ کرد. پدر مثل اینکه با این سیلی دلش قدری قرار گرفته باشد، خودش را از سرِ راه مجید کنار کشید و با تندی به رویش خروشید: «از خونه من برو بیرون! دیگه هیچ کس تو این خونه نمیخواد چشمش به چشم تو بیفته!» مجید لحظهای مکث کرد، شاید میخواست برای بار آخر از احساسم مطمئن شود که آهسته سرش را به سمتم چرخاند و نگاهم کرد. ولی قلب غمزدهام طوری از خشم و نفرت پُر شده بود که نگاه دل شکسته و عاشقانهاش هم در دلم اثر نکرد و زیر لب زمزمه کردم: «ازت متنفرم...» و آنچنان تیر خلاصی بر قلب عاشقش زدم که وجودش در هم شکست و دیدم دیگر جانی برایش نمانده که قدمهای بیرمقش را روی زمین میکشید و میرفت.
صدای به هم خوردن در حیاط که به گوشم رسید، مطمئن شدم مجید از خانه بیرون رفته و تازه در آن لحظه بود که چشمهایم به مصیبت مرگ مادرم به عزا نشست و سیلاب اشکم جاری شد. عطیه و لعیا پای تختم کِز کرده بودند و محمد و عبدالله در گوشهای به نظاره نالههای بیمادریام نشسته و بیصدا گریه میکردند. سرم را میان دستانم گرفته بودم و از اعماق وجودم ضجه میزدم که دیگر مادری در خانه نبود و نمیترسیدم که نالههای دردناکم به گوشش برسد. لعیا کنارم روی تخت نشست و آغوش خواهرانهاش را برای گریههای بیامانم باز کرد تا غصه جای خالی مادر را میان دستانش زار بزنم و عطیه دستان تنها و بییاورم را میان دستان مهربانش گرفته بود تا کمتر احساس بیکسی کنم.
#نویسنده_فاطمه_ولی_نژاد
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
🔥 گناه مانع دریافت علم الهی ..
✍ #آیت_الله_جوادی_آملی
ما باید این حقیقت را دریابیم که گناه واقعاً چرک و رین (حجاب دل که موجب کفر و گمراهی) است و روح را تیره می کند. انسان بر اثر گناه، نه خواب خوبی دارد تا در رؤیا معرفتی نصیبش شود، نه بیداری خوبی که بتواند علم درستی را کشف و تعلیم صحیحی را نصیب دیگران کند.
بنابراین اگر روح تیره شود، بسیاری از اسرار بر او پوشیده خواهد ماند. روحی که خدا آن را منبع الهام قرار داده و به آن سوگند یاد کرده است «و نفسٍ و ما سَوّاها ، فألهمها فجورها و تقوها».
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
قال الله تبارک و تعالی:
《لو اجتمع الناس کلهم علی ولایه علیٍ ما خلقت النار》
خداوند در حدیث قدسی فرمودند: اگر همه مردم در روز غدیر ولایت علی(علیه السلام) را می پذیرفتند، آتش جهنم را خلق نمی کردم. [بحارالانوار، ج۳۹]
#غدیر_از_دیدگاه_ولایت
"از غدیر غافل نشویم، چون گودال قتلگاه( کربلا) نتیجه بی توجهی به غدیر است".
[مقام معظم رهبری(دام ظله)]
"روز غدیر، روزی است که پیامبر اکرم(ص)طبقه حکومت را معین فرمودند: الگوی حکومت اسلامی را تا آخر تعیین فرمودند".
[امام خمینی (ره)]
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸
سلام، شبتون بخیر🙂✋
به مناسبت عید بزرگ غدیر، #نقاشی های #کودکان و #نوجوانانتون رو با موضوع #غدیر برامون بفرستید تا در کانال به اسم خودشون ثبت بشه😉
حالا عجله کنید👏👏👏 و
نقاشی ها رو به آیدی زیر بفرستید👇👇👇
@yale_jamal
🌸آخرین مهلت تا روز عید غدیر
منتظریما...😄☝️
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 توضیحات بسیار مهم استاد #رائفی_پور در مورد طوفان توییتری عید غدیر
🗓 جمعه، ١٧ مردادماه
⏰ ساعت ۲٢ الی ۲۴
👈 از همین الآن توییتهاتون رو به زبانهای مختلف، با این هشتگها آماده کنید:
#LiveLikeAli
#فقط_به_عشق_علی
💢 باز هم طوفان بپا میکنیم...
⭕️ #نشر_حداکثری
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
۱- مشکلی که در هفتتپههای اقتصاد کشور ایجاد شده را نمیتوان با لم دادن در تهران حل کرد. کمی تحرک اقتصادی برای سلامتی دولتمردان هم مفید است.
۲- رفتن به میان کارگران بهتر از نشستن پای توییتر است. صدای اسدبیگی از انصافنیوز با کیفیت دالبی پخش شد. صدای آه کارگران بعد از ۵۰ روز با هزار بدبختی به گوش آشنایان رسیده و فردا که هشتگ #هفت_تپه از دهان افتاد، از آن گوششان خارج میشود.
۳- مشکل هفتتپه همین تیزبازیهای امنیتی و پاسکاریهای رونالدینیویی است. بجای دادن آدرسهای مبهم، لطفا بفرمایید کارگزاران پا را از گلوی منافع کارگران بردارند.
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
🔴 رمزگشایی جدید، از افشاگری بیسابقه دکتر #جاویدنیا
🔺سیستم ارتباطات و فضای مجازی کشور، تحت تسلط یک حلقه آلوده امنیتی و اخراجی از وزارت اطلاعات است! فردی که پس از فتنه ۸۸ از مسئولیتش تودیع و از وزارت اطلاعات تصفیه (اخراج) شد، به احتمال قوی همان "ابوالحسن فیروزآبادی"ست.
🔺 "فیروزآبادی" در مقطع وقوع فتنه ۸۸، معاون فناوری اطلاعات وزارت اطلاعات بود که هم اکنون با انتصاب "روحانی"، رئیس مرکز ملی و دبیر شورای عالی فضای مجازیست!
🔺"محمدجواد آذریجهرمی"، دست پروده شخص "فیروزآبادی"ست که از وزارت اطلاعات به وزارت ارتباطات آمد و با کمک "محمود واعظی" ابتدا به مدیریت حساس شرکت ارتباطات زیرساخت و سپس به وزارت ارتباطات دست یافت!
🔺"نصرالله جهانگرد"، عضو شورای مرکزی حزب منحله مشارکت، که با جاسوس خبرهی سیا هم عکس یادگاری دارد، با حکم "واعظی" میشود مسئول اجرای طرح مهم شبکه ملی اطلاعات!
پ ن :حتما حتما این فوق افشاگری را در مشرق نیوز بخوانید تا عاملان نفوذ به دستگاه ارتباطی و فضای مجازی کشور را بهتر بشناسید!
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
⛔️ متهم فراری سر از شبکه انگلیسی بی بی سی درآورد
🔹علی اشرف ریاحی (داماد نعمت زاده وزیر سابق صنعت دولت یازدهم) متهم به معاونت در اخلال کلان در نظام اقتصادی و تحصیل مال از طریق نامشروع پس از متواری شدن دیروز با شبکه بی بی سی مصاحبه کرد.
👈 خارج کردن داماد نعمتزاده متهم پرونده مهمی به نام پتروشیمی که رقم آن ۶.۶میلیارد یورو است،کار سادهای نیست!
👈شبکه همکارداخلی که اشرف ریاحی را با پاسِ اصلی یا جعلی علیرغم ممنوع الخروجی پَر میدهند و در bbcفارسی برای او وقت مصاحبه بهقصد زدن روابط ایران وچین میگیرند،چه کسانی هستند؟!
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
⛔️ بی بی سی سردمدار همان جریانی است که از انرژی هسته ای، پرتاب ماهواره، رزمایش، مسکن مهر، خودکفایی، کارت سوخت و... تلخی و شکست تعبیر میکند ولی از برجام و کنسرت و حسن روحانی به عنوان دست آورد ارزشمند معرفی میکند.
📌تا جریان تحریف خفه نشود تحریم ها از بین نمیرود!
✍سید هانی هاشمی
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨انتشار نخستینبار
گفتگوی کوتاه سال گذشته با شهید ابومهدی المهندس در مناطق سیلزدهی خوزستان
شهید ابومهدی: مردم ایران و عراق یکی هستند.
فرمانده بزرگوار حاج قاسم سلیمانی و شهدای ایرانی در عراق خیلی به مردم ما کمک کردند و ما هم اینجا در ایران در خدمتتان هستیم.
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110