eitaa logo
بصیرت انقلابی
1.1هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
3.5هزار ویدیو
24 فایل
﷽ ❀خادم کانال⇦ ❥ @abooheydar110 ❀خادم تبادل⇦ ❥ @yale_jamal ❀خادم تبادل⇦ ❥ @Alivliollah 🍀ڜࢪۅ؏ ڦعأڶيٺ ٩٨/٠١/٣٠🍀
مشاهده در ایتا
دانلود
بصیرت انقلابی
#قصّه‌دلبـری🌸💕 #قسمت22 چون هنوز تو آشپزی راه نیفتاده بودم رفت و از بیرون پیتزا خرید برای شام. زیاد
🌸💕 هیئت که می‌رفتیم، اگه پذیرایی یا نظری میدادن، به عنوان تبرّک برام میاورد. خودم قسمت خانوما می‌رفتم، ولی باز دوست داشت برام بگیره... بعد از هیئت رایه العباس با لیوان چایی، روی سکوی وسط خیابون منتظرم می‌ایستاد‌. وقتی چایی و قند رو به من تعارف می‌کرد، حتی بچه مذهبی ها هم نگاه میکردن‌ چند دفعه دیدم خانوم مسن‌تر تشویقش کرد و بعضی هاشون به شوهرشون میگفتن: +حاج‌آقا یاد بگیر، از تو کوچیکتره! خیلی بدش میومد از این زن و مردهای جوون دست تو دست هم تو خیابونا راه می‌رن؛ میگفت: +مگه اینا خونه زندگی ندارن؟ ولی ابراز محبت های این چنینی میکرد و نظر بقیه هم براش مهم نبود. حتی میگفت: +دیگران باید این کارارو یاد بگیرن. اعتقاداتش این بود که: +با خط‌کش اسلام کار کن. پدرم می‌گفت: +این دختر قبل از ازدواج چموش بود، ما می‌گفتیم شوهرش ادبش می‌کنه، ولی شما که بدتر اون رو لوس کردی‌! بدشانسی آورده بود، با همه بخوری‌ش... گیرِ زنی افتاده بود که اصلا آشپزی بلد نبود. خودش ماهر بود! کمی ازش یاد گرفتم کمی هم‌از مادرم... آبگوشت، مرغ و ماکارانی اش حرف نداشت. اما عدسی رو از بس زمان دانشجویی برای هیئت پخته‌بود، از خانوم ها هم خوش مزه تر می‌‌پخت. املتش که‌شبیه املت نبود، نمی‌دونم چطور همه موادش رو این طور میکس می‌کرد،‌همه چیز توش پیدا می‌شد. : نـوش جـونـت رفـیق..!🌱