eitaa logo
بصیرت انقلابی
1.1هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
3.5هزار ویدیو
24 فایل
﷽ ❀خادم کانال⇦ ❥ @abooheydar110 ❀خادم تبادل⇦ ❥ @yale_jamal ❀خادم تبادل⇦ ❥ @Alivliollah 🍀ڜࢪۅ؏ ڦعأڶيٺ ٩٨/٠١/٣٠🍀
مشاهده در ایتا
دانلود
بصیرت انقلابی
#قصّه‌دلبـری🌸💕 #قسمت39 نمی رفت از خدام تقاضای تبرکی کنه. می‌گفت: + آقا خودشون زوار رو میبینن اگه لا
🌸💕 چند بار زنگ زدم اصفهان، جواب نداد. خودش تماس گرفت وقتی بهش گفتم پدر شدی بال درآورد... برخلاف من که خیلی یخ برخورد کردم! گیج بودم، نه خوشحال، نه ناراحت. پنجشنبه جمعه مرخصی گرفت و زود خودش رو رسوند یزد. با جعبه کیک وارد شد زنگ زد به پدر و مادرش مژده داد... اهل بریزوبپاش که بود، چند برابر هم شد. از چیزهایی که خوشحالم می‌کرد دریغ نمی کرد: از خرید عطر و پاستیل و لواشک گرفته تا موتور سواری. با موتور من رو می برد هیئت. تو تهران با موتور عموش، از مینی‌سیتی رفتیم بهشت زهرا..! هرکس می‌شنید کلی بد و بیراه بارمون می‌کرد که: + مگه دیوونه شدین؟ میخواین دستی دستی بچه‌تون رو به کشتن بدین؟؟ نقشه کشیدیم بی سر و صدا بریم قم. پدرش بو برد، مخالفت کرد. پشت موتور میخوند و سینه می‌زد حال و هوای شیرینی بود، دوست داشتم. تموم چله هایی رو که تو کتاب «ریحانه بهشتی» اومده پا به پای من انجام می داد. بهش می گفتم: - این دستورات برای مادر بچه‌ست! میگفت: + خب منم پدرشم. جای دوری نمی‌ره که... خیلی مواظب خوردنم بود، این که هر چیزی رو از دست هر کسی نخورم. اگه می فهمید مال شبهه ناکی خوردم، زود میرفت رد مظالم می‌داد. گفت بیا بریم لبنان. میخواست هم زیارتی برم هم آب و هوایی عوض کنم ... اون موقع هنوز داعش و این ها نبود. بار اولم بود میرفتم لبنان... اون قبلا رفته بود و همه جا رو میشناخت. : نـوش جـونـت رفـیق..!🌱