eitaa logo
بصیرت انقلابی
1.1هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
3.5هزار ویدیو
24 فایل
﷽ ❀خادم کانال⇦ ❥ @abooheydar110 ❀خادم تبادل⇦ ❥ @yale_jamal ❀خادم تبادل⇦ ❥ @Alivliollah 🍀ڜࢪۅ؏ ڦعأڶيٺ ٩٨/٠١/٣٠🍀
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷زیارت (عج) در روز جمعه 🎤با نوای استاد 📡 نشر دهید.. @basirat_enghelabi110 @basirat_enghelabi110
AUD-20200710-WA0016.mp3
2.24M
🌷یا صاحب الزمان(عج)🌷 🍃به هوای حرم 🍃به امید کرم 💔 ‍‌😔آقا بیا 🙏 @basirat_enghelabi110
🔴🔴 با هم بریم قسمت ۹۸ و ۹۹ از رمان و مستند داستانی جان شیعه اهل سنت👇👇
📖 🖋 خیابان منتهی به امامزاده از اتومبیل‌های پارک شده پُر شده بود و سیل جمعیت به سمت حرم در حال حرکت بودند. در انتهای خیابان، هاله‌ای آمیخته به انوار نقره‌ای و فیروزه‌ای، گنبد و بارگاه امامزاده را در آغوش گرفته بود و صدای قرائت دعایی از سمت حرم به گوشم می رسید که تازه به فکر افتادم من از این مراسم احیاء چیزی نمی‌دانم و با دلواپسی از مجید پرسیدم: «مجید! من باید چی کار کنم؟» و در برابر نگاه متعجبش، باز سؤال کردم: «یعنی الان چه دعایی باید بخونم؟» سپس به دستان خالی‌ام نگاهی کردم و دستپاچه ادامه دادم: «مجید! من با خودم قرآن و کتاب دعا نیاوردم!» در برابر این همه اضطرابم، لبخندی پُر مِهر و محبت روی صورتش نشست و با متانت پاسخ داد: «الهه جان! کتاب که حتماً تو حرم هست! منم با خودم مفاتیح اُوردم. لازم نیس کار خاصی بکنی! هر جوری دوست داری دعا کن و با خدا حرف بزن...» که با رسیدن به درب حرم، حرفش نیمه تمام ماند. صحن از جمعیت پُر شده و جای نشستن نبود و افراد جدیدی که قصد شرکت در مراسم شب قدر را داشتند، در اطراف حرم، زیراندازی انداخته و همانجا می‌نشستند. مانده بودیم در این ازدحام جمعیت کجا بنشینیم که صدای زنی توجه‌مان را جلب کرد. چند زن سالخورده روی حصیر سبز رنگ بزرگی نشسته بودند و کنارشان به اندازه چند نفر جای نشستن بود که با خوشرویی تعارفمان کردند تا روی حصیرشان بنشینیم. مجید به من اشاره کرد تا بنشینم و خودش مثل اینکه معذب باشد، خواست جای دیگری پیدا کند که یکی از خانم‌ها با مهربانی صدایش کرد: «پسرم! بیا بشین! جا زیاده!» در برابر لحن مادرانه‌اش، من و مجید دمپایی‌هایمان را درآوردیم و با تشکری صمیمانه روی حصیر نشستیم، طوری که من پیش آنها قرار گرفتم و مجید گوشه حصیر نشست. احساس عجیبی داشتم که با همه بیگانگی‌اش، ناخوشایند نبود و شبیه تجربه سختی بود که می‌خواست به آینده‌ای روشن بدل شود. آهسته زیر گوش مجید نجوا کردم: «مجید! دارن چه دعایی می‌خونن؟» همچنانکه میان صفحات مفاتیح دنبال دعایی می‌گشت، پاسخ داد: «دارن جوشن کبیر می‌خونن الهه جان!» و جمله‌اش به آخر نرسیده بود که دعای مورد نظرش را یافت، مفاتیح را میان دستانش مقابل صورتم گرفت و گفت: «این دعای جوشن کبیره! فرازِ 46.» و با گفتن این جمله مشغول خواندن دعا به همراه جمعیتی شد که همه با هم زمزمه می‌کردند و حالا من به عنوان یک سُنی می‌خواستم هم نوای این جمعیت شیعه، دعای جوشن کبیر بخوانم. سراسر دعا، اسامی الهی بود که میان هر فرازش، از درگاه خدا طلب نجات از آتش دوزخ می‌کردند. حالا پس از روزها رنج و محنت، تکرار اسماء الحسنی خداوند، مرهمی بر زخم‌های دلم بود که به قلبم آرامش می‌بخشید. با قرائت فراز صدم، دعای جوشن کبیر خاتمه یافت و فردی روحانی بر فراز منبر مشغول سخنرانی شد. گوشم به صحبت‌هایش بود که از توبه و طلب استغفار می‌گفت و همانطور که نگاهم به گنبد فیروزه‌ای و پر نقش و نگار امامزاده بود، در دلم با خدا نجوا می‌کردم که امشب به چشمان خیس و دست‌های خالی‌ام رحمی کرده و مادرم را به من بازگردانَد. گاهی به آسمان می‌نگریستم و در میان ستاره‌های پر نورش، با کسی دردِ دل می‌کردم که امشب تمام این جمعیت به حرمت شهادتش لباس سیاه پوشیده و بر هر بلندی پرچم عزایش افراشته شده بود، همان کسی که بنا بود امشب به آبرویش، خدا مرا به آروزیم برساند. @basirat_enghelabi110
📖 🖋 سخنرانی تمام شده و مراسم روضه و سینه‌زنی بر پا شده بود، گرچه من پیش از دیگر عزاداران، به ماتم بیماری مادرم به گریه افتاده و به امید شفایش به درگاه پروردگارم، ضجه می‌زدم. گریه‌های آرام مجید را می‌شنیدم و شانه‌هایش را می‌دیدم که زیر بار اشک‌های مردانه‌اش به لرزه افتاده و نمی‌دانستم از آنچه مداحِ مراسم در مصایب امام علی (علیه‌السلام) می‌خواند، ناله می‌زند یا از شنیدن گریه‌های عاجزانه من اینچنین غریبانه اشک می‌ریزد. نمی‌دانم چقدر در آن حال خوش بودم و همانطور که صورت غرق اشکم را به آسمان سپرده و دلِ پُر دردم را به دست خدا داده بودم، چقدر زیر لب با امام علی (علیه‌السلام) نجوا کردم که متوجه شدم مجید قرآن کوچکی را به سمتم گرفته و آهسته صدایم می‌زند: «الهه جان! قرآن رو بگیر رو سرِت!» پرده ضخیم اشک را از روی چشمانم کنار زدم و دیدم همه با یک دست قرآن‌ها را به سر گرفته و دست دیگر را به سوی آسمان گشوده‌اند. مراسم قرآن به سر گرفتن را پیش از این در تلویزیون دیده بودم و چندان برایم غریبه نبود، گرچه اذکار و دعاهایی را که می‌خواندند، حفظ نبودم و نمی‌توانستم کلمات را به طور دقیق تکرار کنم. قرآن را روی سرم قرار داده، با چشمانی که غرق دریای اشک شده و صدایی که دیگر توان گذر از لایه سنگین بغض را نداشت، خدا را به حق خودش سوگند می‌دادم: « بِکَ یا الله...» سوگندی که احساس می‌کردم بازگشتی ندارد و بی‌هیچ حجابی دلم را به آستان پروردگارم متصل کرده است. سوگندی که به قلب شکسته ام اطمینان می داد تا رسیدن به آرزویم فاصله زیادی ندارم و هم اکنون پیک اجابت از جانب خدایم می‌رسد و بعد نام عزیزترینِ انسان‌ها و شریف‌ترینِ پیامبران را به درگاه خدا عرضه داشتم: «بِمُحَمَّدٍ ...» همان کسی که بهانه بارش رحمت خدا بر همه عالم است و حتی تکرار نام زیبایش، قلبم را جلا می‌داد. دیگر آسمان دلم به هم پیچیده، دریای اشک روی ساحل مژگانم موج می‌زد و لب‌هایم از شدت طوفان ناله به لرزه افتاده بود و حالا باید کسانی را صدا می‌زدم که به زعم شیعه، برترین اولیای خدا بودند و به رأی اهل سنت از بندگان محبوب درگاه الهی و برای دست کوتاه و چشم امیدوار من، بهترین واسطه استجابت دعایم! همه باورها و اعتقاداتم را کنار زده و بی‌توجه به تاریخ اسلام و عقاید اهل سنت و جماعت، از سویدای دلم صدا می‌زدم :«بِعَلیٍ... بِفاطِمَه... بِالحَسَنِ... بِالحُسَینِ...» دیگر فراموش کرده بودم هر آنچه از مباحث اهل سنت آموخته بودم که داشتم میان میدان عشق بازی، یک تنه جانبازی می‌کردم و بی‌پروا از همه چیز و همه کس، برای بیماری دعا می‌کردم که همه از زنده ماندنش قطع امید کرده بودند و حالا من به شفای کاملش دل بسته بودم! تنم به لرزه افتاده بود از نغمه پر سوز و گداز دختر اهل سنتی که با طنین هزاران شیعه یکی شده و تا عرش خدا قد می‌کشید! زیر سایه قرآنی که بر سر گرفته و دستی که به تمنا به سوی پروردگارم گشوده بودم، باور کردم که دعایم به اجابت رسیده و ایمان آوردم اولیایی که میان هق هق گریه‌هایم، نامشان را زمزمه می‌کنم، مرا به خواسته دلم رسانده و با آبرویی که پیش خدا دارند، در همین لحظه شفای مادرم را از پیشگاه پروردگار عالم گرفته‌اند که دیگر نه از آشوب قلبم خبری بود و نه از پریشانی اندیشه‌ام که احساس می‌کردم فرشتگان با پرنیان بال‌هایشان، گونه‌هایم را نوازش داده و مژده اجابت را در گوش جانم زمزمه می کنند. قرآن را که از روی سرم برداشتم، دلم به اندازه‌ای سبک شده بود که بی آنکه بخواهم گل خنده روی صورتم شکفت و نفسی که این مدت در قفسه سینه‌ام حبس شده بود، آزادانه در گلویم پرواز کرد و قلبم را از غل و زنجیر غم رهایی بخشید. مجید با هر دو دستش، قطرات اشک را از صورتش پاک کرد و با چشمانی که از زلالی گریه، همچون آیینه می‌درخشید، نگاهم کرد و پیش از آنکه چیزی بگوید، با لبخند شیرینم اوج رضایتم را نشانش دادم. با دیدن شادی چشمانم که مدت‌ها بود جز غصه رنگ دیگری به خود نگرفته بود، صورتش از آرامشی عمیق پوشیده شده و لب‌هایش به خنده‌ای دلگشا باز شد و این همه نبود جز احساس لطیفی که بر اثر مناجات با خدا، در وجودمان ته نشین شده و چشمِ امید مان را به انتظار روزی نشانده بود که مادر بار دیگر در میان خلعت زیبای عافیت به خانه بازگردد. @basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 در مکه با تلاوت قران !!! ⁉️ این حجم از هجو، را به برده است !!! آیا این از نشانه های جاهلیت آخرالزمان نبود ؟ 💪 مکه به زودی به دست مجاهدان اسلامی خواهد افتاد @basirat_enghelabi110 @basirat_enghelabi110
‼️خیلی توجه کنید⁉️ ✍وقتی که امام خامنه ای در قامت رسانه ، به امریکا حمله می کند و نظام حاکم بر امریکا رابا چالش جدی مواجه می سازد @khameneei_ir 🔹صحبت های امروز رهبر معظم انقلاب را می توان از زوایای مختلف مورد تحلیل قرار داد . البته یک نکته در این صحبت ها وجود داشت که کمتر مورد توجه قرار گرفت . 🔸در تمام طول هفت سال گذشته و پس از روی کار آمدن حسن روحانی ، آمریکایی ها و رسانه های همسو با آنها در فضای فارسی زبان (اعم از گروه های رسانه ای در داخل کشور و "شبکه تغییر رفتار" و "گروه های رسانه ای وابسته" ) کوشیدند تا روی سه نکته تاکید کنند : 🔺 اولا حکومت ایران دشمن خارجی ندارد و مردم این کشور دشمن آن هستند 🔺 دوما ایران در سطح جهان منفور شده 🔺 سوما نظام حاکم بر ایران از اساس ایراد داشته و غلط است ... . 🔹جالب است که در خصوص سه مورد فوق نه در رسانه ی ملی یک نفر پیدا شد که دیالوگِ موثر کرده و پاسخگو باشد و نه یک نفر در بین دیپلمات ها و دولت مرد(؟؟!!) های ما پیدا شود که غیرِ منفعل عمل کند . 🔸رهبر انقلاب امروز در صحبت های خود ، در قامت رسانه ی مردم ایران وارد شده و به همین مهم پرداخت . او در بخشی از صحبت هایش با اشاره به اوضاع آمریکا گفت : 🔺امروز دولت آمریکا دشمن خارجی ندارد و این مردم آمریکا هستند که به دشمنان این کشور تبدیل شده اند . 🔺(در حالی که رسانه های همسو با آمریکا از اعتراضاتِ به حقِ مردمی که روی سخنِ عمده آنها دولت است تلاش می کردند تا پیامِ دروغ "دشمن حکومت ایران مردم ایران هستند" را مخابره کنند ، در خودِ آمریکا این پیام حقیقی در حال مخابره شدن به جهان و در حال معتبر شدن است که دولت آمریکا یک دشمن اصلی دارد و آن هم مردم این کشور هستند . ) . 🔺نکته دوم که رهبری در صحبت های خود به آن پاسخ داد این بود : آمریکا در جامعه ی جهانی منفور شده و حتی دوستان آمریکا چرخش به شرق را رسمی و علنی نشان داده اند . 🔺و در ادامه به این اشاره کرد که سیستم کنونی آمریکا غلط و محکوم به نابودی است. . 🔹هر سه مورد فوق نکاتی است که بارها توسط رسانه ها و چهره های مطرح آمریکا مطرح شده اما در قبال گستاخی آمریکا ، هیچکس در ایران از آنها استفاده درست نکرده و از طریق آنها به آمریکا پاسخ صحیح نداده است. . 🔸دشمنانِ داخلیِ اقتصادِ ایران ، نکته ی دیگری بود که ایشان در صحبت های امروز خود آن را تبیین کرد ... @basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️عبرت‌های جام زهر، عبرت‌های برجام! 🔸چند روز پس از جام زهری که هاشمی رفسنجانی با افتخار گفت من و آقای روحانی به امام نوشاندیم، و علی رغم هشدار امام مبنی بر حمله احتمالی دشمن، منافقین حمله سنگینی را در غفلت مسئولین جنگ آغاز کردند؛ کرمانشاه تا مرز سقوط رفت، منافقین به جاده اهواز خرمشهر رسیدند و فقط در پنج شبانه روز حدود بیست هزار اسیر (برابر با کل اسرای دفاع مقدس!) دادیم! هاشمی رفسنجانی فرمانده جنگ بود و روحانی مسئول پدافند هوایی! 🔹بیست و هفت سال پس از این تجربه تلخ، همین دو بزرگوار باز هم با اعتماد به دشمن، صنعت هسته‌ای و فضایی کشور رو تعطیل کردن، دانشمندان رو بیکار کردن، اقتصاد کشور رو به برجام گره زدن و با خوش خیالی به دشمن (باز هم علی رغم هشدار امام جامعه) ضربه سنگینی رو به کشور وارد کردن! و دشمن هم پس از برجام هفتصد هیئت تجاری فنی سیاسی برای تخلیه اطلاعات نظام وارد کشور کرد و اطلاعات رو با پوشش همکاری درچارچوب برجام و با دستور روحانی باخودشون بردن!!! ⭕البته ذغال خوب (روزنامه های زنجیره ای+حجاریان و تاجزاده ها) هم کم تاثیر نبودند... @basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شرطی شدن مردم نسبت به برجام چه بر سر بازار آورد؟! قرار بود برجام عامل گشایش باشد اما باعث رکود شد! پ؛ن؛این یعنی تحریف همون که رهبری ازش سخن گفت به مردم القا کردن که تنها راه و حل مشکلات مذاکره است! و رفتن مذاکره آخرش هم هیچ.....اما اگه این نوع تحریف ها ریشه کن بشن در کشور و دل به تولید داخل و همسایه ها بست به همین راحتی تحریم هم شکسته میشه....اما متاسفانه ۳۰ ساله که این خط تحریف همین طور ادامه داره حالا هم به بایدن رسیده! @basirat_enghelabi110
با هم مرور می کنیم مستند داستانی رمان جان شیعه اهل سنت👇👇 ✅قسمت صدم ✅ صد و یکم
📖 🖋 غروب 17 مرداد ماه سال 92 از راه رسیده و خبر از طلوع هلال ماه شوال و رسیدن عید فطر می‌داد. خورشید چادر حریرش را از سر بندر جمع کرده و آخرین درخشش‌های به رنگ عقیقش از لابه‌لای زلف نخل‌های جوان، به حیاط خانه سرک می‌کشید. بی‌توجه به ضعف روزه‌داری و گرمای خرماپزانی که همچنان در هوا شعله می‌کشید، حیاط را شسته و با شور و شعفی که در دلم می‌جوشید، همانجا لب حوض نشستم و با نگاهی که دیگر رسیدن مرادش را نزدیک می‌دید، در حیاط با صفای خانه گشتی زدم که به امید خدا همین روزها بار دیگر قدم‌های سبک مادرم را به خودش می‌دید. سه شب قدر در امامزاده احیا گرفته و جوشن کبیر خوانده بودم، گوش به نغمه نوحه‌های شهادت امام علی (علیه‌السلام) به یاد درد و رنج مادر مظلوم و مهربانم گریه کرده بودم، قرآن به سر گرفته و میان ناله‌های عاجزانه‌ام خدا را به نام پیامبر و فرزندانش (صلی‌الله‌علیهم‌اجمعین) سوگند داده بودم و در این چند روز آنقدر دعا خوانده و ختم صلوات برداشته بودم که سراپای وجودم به شفای مادرم یقین پیدا کرده و هر لحظه منتظر خبری خوش بودم که مژده آمدنش را بدهد. هر چند خبرهایی که عبدالله از بیمارستان می‌آورد، چندان امیدوار کننده نبود و هر بار که به ملاقات مادر می‌رفتم، چشمانش بی‌رنگ‌تر و صورتش استخوانی‌تر شده بود، ولی من به نجواهای عاشقانه‌ای که در شب‌های قدر زمزمه کرده و ضجه‌هایی که از اعماق قلبم زده بودم، آنچنان ایمان داشتم که دیگر از اجابت دعایم ناامید نمی‌شدم! همانگونه که مجید یادم داده بود، از تهِ دلم امام علی (علیه‌السلام) را صدا زده، به کَرم امام حسن (علیه‌السلام) متوسل شده و با امام حسین (علیه‌اسلام) دردِ دل کرده بودم و حالا به انتظار وعده‌ای که مجید برای رسیدن به آرزویم داده بود، چشم به فردایی روشن داشتم. هوا گرگ و میش شده بود که از نخلستان کوچک حیاط خانه دل کَندم و بعد از آماده کردن افطاری پدر و عبدالله، به طبقه بالا رفتم. ماه رمضان رو به پایان بود و من خوشحال بودم که امسال قرآن را به نیت مادرم ختم کرده و ثوابش را نذر سلامتی‌اش کرده بودم. آخرین سفره افطار را روی میز غذاخوری آشپزخانه چیدم و به سراغ کتاب مفاتیح رفتم. یکی از خانم‌های شیعه در امامزاده سیدمظفر (علیه‌السلام) گفته بود که برای روا شدن حاجتم هر شب دعای توسل بخوانم و در این یک هفته هر شب قبل از افطار، به نیت بهبودی حال مادر، دعای توسل را از روی مفاتیح کوچک مجید می‌خواندم. دعای زیبایی که در این چند شب، حلقه توسلم را به درِ خانه اهل بیت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) متصل کوبیده و نگاهم را منتظر عنایتی به آینده‌ای نه چندان دور دوخته بود. دعا تمام شده و همچنانکه کتاب مفاتیح در دستم بود، باز هم خدا را می‌خواندم که کسی به در زد. از ترس اینکه مبادا عبدالله یا پدر مفاتیح را در دستانم ببینند، با عجله کتاب را در کشو گذاشتم و با گام‌هایی سریع از اتاق بیرون رفتم و در را گشودم که دیدم عبدالله است. بشقاب شیرینی در دستش بود و چشمانش گرچه زیر لایه‌ای از اندوه، ولی به رویم لبخند می‌زد. تعارفش کردم که با مهربانی پاسخ داد: «نه دیگه، موقع افطاره، مزاحم نمیشم!» سپس بشقاب را به دستم داد و عید را تبریک گفت که من در انتظار خبری خوش، پرسیدم: «عبدالله! از مامان خبری نداری؟» در برابر سؤالم مکثی کرد و با تعجب جواب داد: «نه، از بعد از ظهر که با هم رفته بودیم بیمارستان، دیگه ازش خبری ندارم.» سپس با لحنی مشکوک پرسید: «مگه قراره خبری بشه؟» لبخندی زدم و گفتم: «نه، همینجوری پرسیدم.» که سایه مجید در پیچ پله پیدا شد و توجه عبدالله را به خودش جلب کرد. به گرمی با هم دست داده و عید را تبریک گفتند که با بلند شدن صدای اذان مغرب، عبدالله خداحافظی کرد و رفت. مجید با صورتی که چون همیشه می‌خندید، وارد خانه شد. مثل هر شب عید دیگری، شیرینی خریده و با کلام دلنشینش عید را تبریک گفت. نماز مغرب را خواندیم و آخرین افطار ماه رمضان امسال را نه به حلاوت رطب و شیرینی که به اشتیاق شفای مادر، با شادی نوش جان کردیم. شب عید فطر با عطر امیدی که به سلامتی مادرم پیدا کرده بودم و دغدغه خاطری که این روزها به یُمن توسل به خاندان پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) کمتر عذابم می‌داد، فرصت خوبی به دلم داده بود تا خلوتی زیبا و عاشقانه با مجید داشته باشم. @basirat_enghelabi110
📖 🖋 قالیچه کوچکی در بالکن انداخته و در همان فضای کوچک که به نوعی حیاط خانه‌مان بود، به میهمانی شب گرم و زیبای بندر رفته بودیم. آسمان صاف و پر ستاره آخر شب، سقف این کلبه کوچک بود و منظره پیوند دریا و شهر و نخلستان، پیش رویمان خود نمایی می کرد. مجید همانطور که به نقطه‌ای نامعلوم در دل سیاهی پر رمز و راز شب نگاه می کرد، با صدایی آهسته گفت: «سال پیش این موقع تازه کارم درست شده بود و می‌خواستم بیام بندر.» سپس به چشمان مشتاقم نگاهی کرد و با لبخندی که روی صورتش موج می‌زد، ادامه داد: «پارسال هیچ وقت فکر نمی‌کردم سال دیگه یه همچین شبی تو بالکن یه خونه قشنگ، کنار زنم نشسته باشم!» لحن لبریز احساسش، صورت مرا هم به خنده‌ای ملیح باز کرد و وسوسه‌ام کرد تا با شیطنتی زنانه بپرسم: «خُب حالا خوشحالی یا پشیمونی؟» از سؤال سرشار از شرارتم، خنده‌اش گرفت و با چشمانی که از شادی می‌درخشید، پاسخ داد: «الهه! زندگی با تو اونقدر لذت بخشه که من پشیمونم چرا زودتر نیومدم بندر!» و صدای خنده‌اش که روزها بود دیگر در خانه نپیچیده بود، بار دیگر فضای بالکن را پُر کرد و دوباره آهنگ خوش زندگی را به یادم آورد، گرچه جای خالی مادر در چنین شبی، تهِ دلم را خالی می‌کرد و اجازه نمی‌داد با خیالی آسوده با شادی زندگی همگام شوم که به عمق چشمان مهربان مجیدم نگاه کردم و با لحنی لبریز امید و آرزو پرسیدم: «مجید! مامانم خوب میشه، مگه نه؟» و شنیدن همین جمله کوتاه از زبان من کافی بود تا خنده از روی صورتش محو شده و با چشمانی که به ورطه اضطراب افتاده بود، برای لحظاتی تنها نگاهم کند. پیش چشمان منتظرم، نفس بلندی کشید که اوج نگرانی‌اش را از لرزش قفسه سینه‌اش حس کردم و بلاخره با لحنی که پیوند لطیفی از بیم و امید بود، جواب داد: «الهه جان! همه چی دست خداست!» سپس آفتاب امید در آسمان چشمانش درخشید و با مهربانی دلداری‌ام داد: «الهه! من مطمئنم خدا اینهمه گریه‌های تو رو بی جواب نمی‌ذاره!» و با این کلامش، دلم را حواله به تقدیر الهی کرد که باز اشک پای چشمانم زانو زد. من هم اعتقاد داشتم که همه امور عالم به اراده پروردگارم بستگی دارد و خوب می‌دانستم که حال مادرم نه تنها تفاوتی نکرده که همچنان چراغ زندگی‌اش کم سوتر می‌شود، ولی به اجابت گریه‌ها و ضجه‌های شب‌های امامزاده آنقدر دل بسته بودم که دیگر نمی‌توانستم امیدم را از دست بدهم. اشکم را پاک کردم و با سکوت پر شکوهم، اوج ایمانم به کرامت اولیای الهی را به نمایش گذاشتم که مجید خرسند از دل صبور و روح آرامم، لبخندی زد و گفت: «الهه جان! تو اولین کسی نیستی که داری این راهو میری، آخرین نفرم نیستی! خیلی‌ها قبل از تو این راه رو تجربه کردن و بهش ایمان دارن! ان شاء‌الله مامان خوب میشه و دوباره بر می‌گرده خونه! من دلم گواهی میده که خیلی زود این اتفاق می‌افته! من مطمئنم که تو همین شب‌های قدر حاجتمون رو از خدا گرفتیم!» و این از پاکی پیوند قلب‌های عاشقمان بود که او همان حرف‌هایی را به زبان می‌آورد که حقیقت پنهان شده در دل من بود، هر چند حرفی گوشه دل من مانده بود که شاید دل او خبر هم نداشت که من هنوز با همین قلبی که این روزها فقط برای مادر می‌تپید، باز هم برای هدایت او به مذهب اهل تسنن دعا می‌کردم و همچنان منتظر هر فرصتی بودم که با اشارتی دل پاکش را متوجه حقانیت مذهبم کنم که لبخندی زدم و با مهربانی آغاز کردم: «مجید جان! من حرف تو رو قبول کردم و از تهِ دلم امام علی (علیه‌السلام) رو صدا زدم. بخدا از تهِ دلم با امام حسین (علیه‌السلام) حرف زدم. ولی تو...» و خوب فهمید در دلم چه می‌گذرد که لبخندی لبریز متانت روی صورتش نشست و با سکوت سرشار از آرامشش اجازه داد تا ادامه دهم: «خُب منم دوست دارم تو هم به حرفایی که من می‌زنم توجه کنی، همونجوری که من به حرف تو گوش کردم.» هر کلامی که می‌گفتم، صورتش بیشتر به خنده گشوده می‌شد و مهربانتر نگاهم می‌کرد تا هر چه روی دلم سنگینی می‌کند، بی‌هیچ پروایی به زبان بیاورم: «مجید! من اومدم امامزاده، احیا گرفتم، هر روز دارم دعای توسل می‌خونم. خُب تو هم یه بار امتحان کن!» در جوابم نجابت به خرج داد و به رویم نیاورد که من همه این راه‌ها را به آرزوی شفای مادرم رفتم و نپرسید که او به چه امیدی تن به مذهب اهل سنت دهد تا من هم قاطعانه پاسخ دهم به امید تقرب به خدا به مذهب عامه امت اسلامی بپیوندد و در عوض با لحنی لبریز محبت پرسید: «چی رو امتحان کنم الهه جان؟» @basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺پشت پرده دعوت های دشمن به مذاکره از زبان آیت الله خامنه‌ای 🔹عده ای یا نمی‌شنوند یا نمی‌خواهند بشنوند 🔸حرف آمریکا این است که صنعت هسته ای را به کلی کنار بگذاریم، امکانات دفاعی را به یک دهم تقلیل دهیم و اقتدار منطقه ای خود را رها کنیم. 🔹اینی که بنده مخالفت میکنم با مذاکره دلیلش این است. @basirat_enghelabi110
❇️ راهکار سریع و ارزان قفل تحریم ها چیست؟ ⭕️ رهبر معظم انقلاب در روز عید قربان فرمودند:((اگر جریان تحریف حقایق ایران شکست بخورد،تحریم ایران نیز قطعا شکست خواهد خورد)) ⭕️ یعنی بیان حقیقت کلید شکستن قفل تحریم است،برای رسیدن به حقیقت و جلوگیری از تحریف حقیقت چه باید کرد؟ 1⃣ دوست را از دشمن بشناسیم. 2⃣ منابع اصیل را برای کسب اخبار و تحلیل انتخاب کنیم. 3⃣ نهصت مطالبه گری از مدیران کشور را دنبال کنیم. 4⃣ موفقیت ها و پیشرفت های کشور را ببینیم و برای اطرافیان تشریح کنیم. 5⃣ تحت تاثیر فضاسازی رسانه ای قرار نگیریم. 6⃣ با مطالعه و تحقیق،بصیرت خود را افزایش دهیم. 7⃣ نسبت به حقوق و وظایف شهروندی خود بی تفاوت نباشیم. 8⃣ سواد رسانه ای خود را ارتقا بدهیم. 9⃣ حقایق کشور را از سر دلسوزی، بیان و نقد کنیم. 🖌مصطفی علیجانزاده @basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ✴️جووونا امید امام زمان رو ناامید نکنید... 🎤 فوق‌العاده‌زیبا حتما ببینید👌🏻 ‌ @basirat_enghelabi110
1_420400758.mp3
3.67M
وقتیکه برمیداشت یک آن ذوالفقارش را 🕋ذکر ملائک لافتی الا علی میشد🕋 مدح طوفانی مولانا سیدنا (علیه السلام) با شنیدنش آدم به شیعه بودنش افتخار میکنه چیا که نگفته تو این شعر با نوای: کربلایی عبدالحسین شفیع پور @basirat_enghelabi110
🔴 خطرناک تر از «منافقین»! 🔸 «سعید حجاریان» در مصاحبه‌ای گفت: منظور لاجوردی از منافقین جدید ما بودیم، لاجوردی به من می‌گفت تو و بهزاد نبوی و خسرو تهرانی از رجوی خطرناك تريد! ... رجوی دورانديش نبود و دستش رو شد اما شما سازمانیا دورانديشید و خودتونو برای آينده آماده كردید!» در آستانه نزدیکی به شهادت شهید سید اسدالله لاجوردی🌹🌹 @basirat_enghelabi110
🚫مولوی عبدالحمید خواستار حذف شرط شیعه بودن برای رئیس جمهور در قانون اساسی شد‼ ♦️مولوی عبدالحمید اسماعیل‌زهی امام جماعت مسجد مکی زاهدان در خطبه های نماز عید قربان مورخ ۹۹/۵/۱۰ با انتقاد از اصل ۱۱۵ قانون اساسی گفت: "اگرچه یکی از بندهای قانون اساسی این است که رئیس‌جمهور باید از مذهب رسمی کشور باشد؛ یعنی اهل‌سنت نمی‌تواند رئیس‌جمهور باشد، که البته ما بر این اصل انتقاد داریم و معتقدیم این از مواردی است که جواب نداده و باید تغییر کند." 🔺️وی در حالی که طی هفت سال گذشته بیشترین امتیازات را از دولت اعتدال گرفته اظهار داشت دولت نتوانسته است رضایت اهل‌سنت را جلب کند. عبدالحمید با ادعای تاثیر قابل توجه رای اهل سنت در پیروزی دکتر روحانی در انتخابات ریاست جمهوری اظهار داشت جامعۀ اهل‌سنت گلایه‌‌هایی از دولت آقای روحانی دارند. رای‌شان هم تاثیرگذار بود به طوری که برای همه آشکار شد که اهل‌سنت رأی برنده جناب دکتر روحانی در انتخابات بوده است، اما در دوره‌های دهم و یازدهم ریاست‌جمهوری اتفاق خاصی نیفتاد و حتی پست مشاور رئیس‌جمهوری که در گذشته وجود داشت نیز حذف شد. 🔸️عبدالحمید در حالی تاثیر خود در سبد رای رئیس جمهور را به رخ می‌کشد که علی رغم حمایت وی از کاندیداهای خاص در انتخابات مجلس یازدهم، هیچ یک از کاندیداهای مورد حمایت وی موفق به حضور در مجلس شورای اسلامی نشده و بعد از سالها هر دو نماینده منتخب از حوزه انتخابیه زاهدان شیعه هستند. /حجره #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
🔴غفلت علمای صدر مشروطه از غربزدگان ♦️امام خامنه ای :باید دشمنیها را شناخت. مشکل ما این است. اینکه بنده مسئله‌ی بصیرت را برای خواص تکرار میکنم، به خاطر این است. گاهی اوقات غفلت میشود از دشمنیهائی که با اساس دارد میشود؛ اینها را حمل میکنند به مسائل جزئی. ما در صدر مشروطه هم متأسفانه همین معنا را داشتیم. ♦️ در صدر مشروطه هم علمای بزرگی بودند - که من اسم نمیآورم؛ همه میشناسید، معروفند - که اینها ندیدند توطئه‌ای را که آن روز غربزدگان و به اصطلاح روشنفکرانی که تحت تأثیر غرب بودند، مغلوب تفکرات غرب بودند، طراحی میکردند؛ توجه نکردند که حرفهائی که اینها دارند در مجلس شورای ملىِ آن زمان میزنند، یا در مطبوعاتشان مینویسند، مبارزه‌ی با اسلام است؛ این را توجه نکردند، مماشات کردند. ♦️نتیجه این شد که کسی که میدانست و میفهمید - مثل مرحوم شیخ فضل‌اللَّه نوری - جلوی چشم آنها به دار زده شد و اینها حساسیتی پیدا نکردند؛ بعد خود آنهائی هم که به این حساسیت اهمیت و بها نداده بودند، بعد از شیخ فضل‌اللَّه مورد تعرض و تطاول و تهتک آنها قرار گرفتند و سیلی آنها را خوردند؛ بعضی جانشان را از دست دادند، بعضی آبرویشان را از دست دادند. این اشتباهی است که آنجا انجام گرفت؛ این اشتباه را ما نباید انجام بدهیم. 🆔 @basirat_enghelabi110
شرق هم نوشت: آیا پرویز فتاح نامزد نهایی اصولگرایان در 1400 است؟ آیا شانس او از دیگر رقبا بیشتر است و 9 ماه مانده به انتخابات بر سر او اجماعی رخ داده است؟ برخی چهره‌های رسانه‌ای هم مدعی شده‌اند جبهه پایداری به دستور صادق محصولی، وزیر احمدی‌نژاد، کمپین حمایت از فتاح راه انداخته و این به معنی ...{کنار گذاشتن} ضرغامی و جلیلی از دور بازی انتخابات است. فتاح یکی از چهره‌های نزدیک به صادق محصولی، وزیر رفاه و تأمین اجتماعی دولت احمدی‌نژاد و دوست صمیمی رئیس دولت دهم به شمار می‌رود. چنانچه فتاح خود درباره ارتباطش با محصولی گفته است: «صادق محصولی دوست صمیمی ما هستند و از قدیم بودند. همشهری ما هستند. رابطه ما همان دوستی است؛ اما ایشان دنبال کارهای خودشان هستند». در ماجرای فتاح به‌وضوح بر نقش جبهه پایداری تأکید می‌شود؛ درحالی‌که سؤال این است که آیا این جبهه به محور برنامه‌ریز جریان اصولگرایی بدل شده؟ درست است که در بزنگاه، اصولگرایان مجبور به باج‌دهی به پایداری‌ها شده‌اند که به زیاده‌خواهی و بازی‌برهم‌زنی شهره‌اند؛ اما در رخدادی مانند انتخاب نامزد نهایی رئیس‌جمهوری، طیف پایداری تک‌خال بازی نیست و در بهترین حالت حامی گزینه‌ای است که می‌داند نظر مثبتی در برخی مراکز قدرت روی آن وجود دارد. #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
⛔️حاجی دلیگانی در گفت‌وگو با دانا: شکایت از زنگنه در صحن علنی مجلس مطرح می‌شود/ کارت سوخت بدون مجوز قانونی 6 سال حذف شد 🔹️عضو هیئت رئیسه مجلس شورای اسلامی با بیان اینکه آقای زنگنه 6 سال بدون مجوز قانونی اقدام به حذف کارت سوخت کرد افزود: این اقدام در حالی از سوی وزیر نفت انجام شد که به کار گیری کارت سوخت در قانون دیده شده بود. 🔹️بنده مسئله حذف کارت سوخت را به طور جدی پیگیری کردم و با قانون گذاری جدید مقرر شد که کارت سوخت دوباره به جایگاه قانونی خود برگردد. #بصیرت_انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
*زمان نابودی اسرائیل* منتظران تا آخر بخوانند مشاور دبیرکل مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی به بیان خاطراتی از دیدار سید حسن نصرالله با رهبر انقلاب اسلامی درباره وعده نابودی اسرائیل پرداخت. حجت‌الاسلام سید عبدالله حسینی، مشاور دبیرکل مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی در گفتگو با خبرنگارفرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، به تشریح خاطره‌ای از دیدار سید حسن نصرالله با رهبر معظم انقلاب اسلامی درباره وعده نابودی اسرائیل پرداخت و گفت: مدت‌ها پیش سفری به لبنان داشتم و در این سفر، فرصت ملاقات با سید حسن نصرالله دبیرکل حزب الله لبنان برایم فراهم شد. در آن دیدار یکی از مباحثی که مورد بحث قرار گرفت، موضوع زوال اسرائیل بود. وی افزود: کتاب «1401 سال سقوط اسرائیل» عنوان کتابی است که توسط بنده نوشته شد و به دست ایشان نیز رسیده بود. ایشان فرمود: این کتاب یکی از کتاب‌هایی است که بنده آن را کنار گذاشته‌ام تا به دقت مورد مطالعه قرار دهم و اندکی هم از کثرت ملاقات‌ها و کمی فرصت گفتند. من نیز خلاصه‌ای از کتاب را خدمتشان ارائه کردم و در مورد تاریخچه کتاب و نحوه نگارش تقریظ توسط مرحوم آیت‌الله خزعلی مطالبی بر آن را عرضه داشتم. مشاور دبیرکل مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی اظهار کرد: در طول مدتی که در مورد پیش‌بینی زوال اسرائیل بر اساس محاسبات ریاضی قرآن از جنبه‌های مختلف به سال 1444 هجری قمری اشاره می‌کردم، ایشان با دقت تمام گوش می‌دادند. بعد از اتمام وقت 45 دقیقه‌ای ملاقات، بارها تلفن کنار دست ایشان زنگ خورد که ملاقت بعدی را یادآوری کنند، اما ایشان هر بار می‌گفت که هنوز داریم صحبت می‌ کنیم و جلسه تمام نشده است، در حین توضیح دادن در مورد محتوای کتاب دوباره تلفن رنگ خورد و این بار ایشان اصلا گوشی رو بر نداشتند. بعد از اتمام عرایض بنده در این رابطه ایشان فرمود: پیش‌بینی رهبر معظم انقلاب اسلامی زودتر از اینهاست. ایشان نسبت به مقام معظم رهبری جدا از رابطه رسمی و تشکیلاتی، ارادت و اخلاص ویژه ای داشتند و انگاه در مقام بیان علت این ارادت و اخلاص فرمود: دلیل این اعتقاد من به رهبر معظم انقلاب مواردی است که خودم شخصاً از ایشان دیده‌ام و موارد زیر را مطرح کردند و فرمودند: بعضی از این موارد را تا حالا به کسی نگفته‌اند. حجت‌الاسلام حسینی درباره انعقاد قرارداد صلح بین «حافظ اسد» و «اسحاق رابین» گفت: مورد اول، درباره قرارداد صلحی بود که قرار بود بین «حافظ اسد» و «اسحاق رابین» منعقد شود. این قرارداد مراحل پایانی خودش را طی می‌کرد و اگر امضاء می‌شد کمپ دیود دوم شکل گرفته بود. بر اساس این قرارداد قرار بود، بلندی‌های جولان آزاد شود و راه مواصلاتی به لبنان و فلسطین بسته شود. اگر این قرارداد منعقد می‌شد در حقیقت ارتباط ما با ایران قطع می‌شد و به صورت طبیعی حزب الله پل ارتباطی خودش با ایران را از دست می‌داد. سید حسن نصرالله فرمود: ما که امضاء قرارداد را قطعی و مسلم می‌دانستیم، برای بررسی چگونگی‌های ادامه کار حزب الله در لبنان و نحوه تعامل با ایران و اتخاد تصمیمات متناسب به ایران رفتیم. من هر وقت به ایران می‌آیم، همیشه آخرین کسی که خدمتشان می‌رسم رهبر معظم انقلاب است، چراکه نتیجه سفر را باید به اطلاع ایشان برسانم و ملاقات ایشان حُسن ختام سفرهای بنده به ایران است. وی افزود: این بار هم که برای بررسی قرارداد صلح سوریه و اسرائیل و اتخاذ تصمیم در مورد آینده حزب الله در صورت امضاء قرارداد صلح به ایران آمده بودم، ابتدا با تمام نهادهای زیربط جلسات مفصل و طولانی داشتم. سپاه پاسداران، وزارت اطلاعات، آقای خاتمی رئیس جمهور آن وقت و حتی جناب هاشمی رفسنجانی همه بالإتفاق نظرشان این بود که بعد از امضای این قرارداد، باید حزب الله به یک حزب سیاسی تبدیل و کلیه فعالیت‌های نظامی حزب الله تعطیل شود، تا اینکه در پایان ملاقات‌ها خدمت رهبر معظم انقلاب مشرف شدم. وی افزود: در این ملاقات گزارشی از جمع بندی‌ها را ارائه کردم که در مجموع با تمام نهادهای انقلابی به این نتیجه رسیده‌ایم که بعد از امضاء قرارداد صلح بین «حافظ اسد» و «اسحاق رابین» باید فعالیتهای نظامی حزب الله تعطیل شود و تنها به عنوان یک حزب سیاسی فعالیت کنیم. وی خاطرنشان کرد: بعد از ارائه گزارش، رهبر معظم انقلاب با اشاره دست و بدون مقدمه فرمودند : قرار نیست قراردادی امضا شود، این قرارداد به جایی نمی‌رسد و شما نگران قرارداد نباشید. شما جنگ بزرگی در پیش دارید، نیروهایتان را سه برابر کنید و به بنده دستور دادند 3000 نفر دیگر به نیروهای حزب الله اضافه کنم. همچنین به نهادهای مربوطه نیز دستور دادند که امکانات ما را سه برابر کنند. پس از این به لبنان بازگشتیم و در کمال ناباوری بعد از چند هفته «اسحاق رابین» توسط یک یهودی افراطی ترور و طرح صلح اسرائیل و سوریه کان لم یکن شد و چند سال بعد، اسرائیل به لبنان حمله کرد که اگر تصمیم آن روز رهبر معظم انقلاب نبود،قطعا
نمی‌توانستیم با اسرائیل مقابله کنیم. وی یادآور شد: مورد دوم، درباره آینده سوریه و محور مقاومت بعد از «حافظ اسد» بود که سید حسن نصرالله فرمود: حافظ اسد حامی محور مقاومت است، اما به علت کهوت سن و بیمای روزهای آخرش را می‌گذراند. ما همه نگران بودیم که بعد از او چه اتفاقی خواهد افتاد. مجدد برای تحلیل اوضاع سوریه بعد از «حافظ اسد» به ایران آمدیم و این بار نیز دیدارها و جلسات روتین خودم را با شخصیت‌ها و نهادهای زیربط انجام دادم. همه نگران شرایط مقاومت بعد از «حافظ اسد» بودیم و نگرانی ما هم جدّی بود، چون هم احتمال هرج و مرج بود و هم احتمالات دیگر. طوری که در هر ملاقاتی که انجام می‌دادم اولین سؤال که از من پرسیده می‌شد اوضاع سوریه و محور مقاومت بعد از «حافظ اسد» بود تا اینکه خدمت رهبر معظم انقلاب مشرف شدم. به گفته مشاور دبیرکل مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی، برخلاف انتظارم، ایشان اصلاً در این مورد از من چیزی نپرسیدند، طوری که برای من خیلی عجیب بود و من نتوانستم این تعجبم را پنهان کنم. به ایشان عرض کردم در طول این سفر هر کسی را ملاقات کرده‌ام همه اولین سؤالشان در مورد آینده مقاومت بعد از «حافظ اسد» بود، اما شما در این مورد چیزی نفرمودید. ایشان فرمودند دلیلش این است که من نگران آینده شما بعد از «حافظ اسد» نیستم و شما نیز نگران نباشید، کسی که خواهد آمد بسیار بیشتر از پدرش از شما حمایت خواهد کرد و این اتفاق در عمل افتاد و امروز «بشار اسد» واقعاً ما را بیشتر از پدرش حمایت می‌کند. مواردی را نیز در حمایت‌های بی دریغ اسد مطرح کردند، بنده هم در تأیید فرمایشات ایشان عرض کردم که شنیده‌ام «بشار اسد» روی میزشان عکس شما را گذاشته‌اند. حجت‌الاسلام حسینی درباره فرمایش رهبر انقلاب مبنی بر تبدیل شدن ایران به یک قدرت در منطقه در دوران جنگ 33 روزه، گفت: مورد سوم، درباره جنگ 33 روزه بود. سید حسن نصرالله فرمود: همان روزهای اولیه حمله اسرائیل پیامی از مرحوم آیت الله بهجت به دستم رسید که در آن فرموده بودند: «نگران نباشید، شما پیروز خواهید شد» و دیگر توضیحی نداده بودند. اما چند روز بعد سردار سلیمانی آمد و پیامی مفصل و کتبی از رهبر معظم انقلاب آورد. رهبر معظم انقلاب در یک صفحه نه تنها بشارت داده بودند ما پیروز می‌شویم که حتی فرموده بودند ما به یک قدرت نظامی منطقه‌ای تبدیل خواهیم شد. طولی نکشید که دیدیم محور مقاومت پیروز شد و حزب الله پیروزی خودش را جشن گرفت و امروز به عنوان یک قدرت غیر قابل حذف در منطقه حضور داریم. برای زوال اسرائیل 18 سال هم زیاد است وی خاطرنشان کرد: مورد چهارم، درباره زوال اسرائیل است. همه این موارد را گفتم که درمورد کتاب شما و پیش بینی رهبر معظم انقلاب صحبت کنم. سید حسن نصرالله فرمود: ما بعد از جنگ 33 روزه پروژۀ نابودی اسرائیل را آغاز و در این رابطه حدود 20 طرح آماده کردیم. مبنای کار ما این بود که اسرائیل 18 سال کشید که از لبنان اخراج شود، بنابراین اخراج اسرائیل از فلسطین اشغالی خیلی بیشتر زمان خواهد برد، لذا طرح‌هایی را برای زوال اسرائیل در 30 سال آینده آماده کردیم و با این طرح‌ها به ایران آمدیم. دوباره همان ملاقات‌های روتین انجام شد و تقریباً همه اتفاق نظر داشتند که پروژه زوال اسرائیل زمان بیشتری نیاز دارد تا اینکه خدمت رهبر معظم انقلاب مشرف شدیم. در این ملاقات من با آب و تاب در مورد این 20 طرح و تصمیمات اتخاذ شده صحبت کردم. رهبر معظم انقلاب بعد از عرایض بنده فرمودند: خب این طرح‌ها خیلی خوب است، خیلی خوب است که آمادگی لازم را برای هر کاری داشته باشیم، اما برای زوال اسرائیل 18 سال هم زیاد است و با قاطعیت فرمودند اسرائیل زودتر از اینها نابود خواهد شد. وی تأکید کرد: تمام این مطالب را گفتم که شما بدانید پیش‌بینی‌های رهبر معظم انقلاب که قبل از این همگی درست بودند، قبل از تاریخی که شما بدست آورده‌اید از زوال اسرائیل حکایت دارد. بنده عرض کردم اتفاقاً خود رهبر معظم انقلاب نیز در ملاقاتی که با ایشان داشتم وقتی کتابم را به ایشان تقدیم کردم پرسیدند: خب بالاخره اسرائیل در چه سالی ساقط خواهد شد؟ عرض کردم بر اساس این محاسبات ان‌شاءالله در سال 1444 هجری قمری مصادف با 2022 میلادی. فرمودند چه دیر! ما امیدواریم زودتر از اینها اتفاق بیافتد. در ادامه به سید عرض کردم: بر اساس نص قرآن کریم یهودیان به شدت از نابودی و مرگ می‌هراسند تا آنجا که قرآن از همین خاصیت آنان استفاده می‌کند و برای اثبات حقانیت، آنان را به مرگ خواهی فرا می‌خواند ﴿فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقینَ﴾، بنابراین اگر این کتاب در سطح گسترده‌ای در جهان در اختیار یهودیان قرار بگیرد می‌تواند موج مهاجرت منفی از اسرائیل را کلید بزند. ایشان فرمود: در اینکه اسرائیل نابود شدنی است شکی نیست، اسرائیل همان خانۀ عنکبوت است که من نامگذاری کرده‎ام و تنها کافی است مدتی آمریکا به مسائل خود
مشغول باشد و از اسرائیل حمایت نکند، حیات اسرائیل بدون حمایت آمریکا نمی‌تواند ادامه داشته باشد. را دنبال کنید در پیام رسان های ✅ ایتا ✅ تلگرام ✅روبیکا ✅سروش ✅ بله ✅ آی گپ @basirat_enghelabi110 @basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. ✅ پاسخ موشکی ایران بابت مزاحمت هوایی علیه ماهان، بدون حمله سربازان آمریکایی به پناهگاه فرستاده شدند! ۳ موشکهای ایران در نزدیکی پایگاههای آمریکا در دریا فرود امد که سربازای آمریکایی بیچاره بی نهایت ترسیدند و... 😜😂. مهم حتممممما ببینید و نشر دهید @basirat_enghelabi110
📖 🖋 و من بی‌درنگ جواب دادم: «خُب تو هم مثل من وضو بگیر، مثل من نماز بخون...» و پیش از این که خطابه‌ام به آخر برسد، با چشمان کشیده و پُر احساسش به رویم خندید و با کلماتی ساده پاسخم را داد: «الهه جان! من که از تو نخواستم شیعه بشی! من از تو نخواستم دست از عقاید خودت برداری! حتی ازت نخواستم برای یه بارم که شده درمورد عقایدی که من دارم، فکر کنی! من فقط ازت خواستم دعا کنی، همین!» سپس به چشمانم خیره شد و با گلایه لطیفی که در انتهای صدایش پیدا بود، گفت: «ولی تو از من می‌خوای از عقایدم دست بکشم. خُب قبول کن این کار سختیه!» و پیش از آن که به من مجال هر پاسخی دهد، با لحنی عاشقانه ادامه داد: «الهه جان! من و تو همینجوری با هم خوشبختیم! من همینطوری که هستی عاشقت هستم! الهه، تو همونی هستی که من می‌خواستم! بخدا من کنار تو هیچی کم ندارم!» سپس چشمانش رنگ تمنا گرفت و با هلال لبخندی که لحظه‌ای از آسمان صورتش مخفی نمی‌شد، تقاضا کرد: «نمیشه تو هم همینجوری که هستم، قبولم داشته باشی؟» و خاطرش آنقدر عزیز بود که دیگر هیچ نگویم و در عوض، تمام احساس قلبم را به چشمان منتظرش هدیه کرده و با کلام پُر مِهرم خواسته دلش را برآورده سازم: «مجید جان! منم همینجوری که هستی دوسِت دارم!» و همین جمله ساده و سرشار از محبتم کافی بود تا به مباحثه عقیدتی مان پایان داده و در عوض، مطلع یک غزل زیبا و ماندگار شود. لحظات پُر شوری که در زندگی عاشقانه‌مان کم نبود و با همه تکراری بودنش، باز هم به قدری شیرین و رؤیایی بود که نظیرش را در کنار هیچ کس و در هیچ کجای دنیا سراغ نداشته باشم. ساعتی به میزبانی نسیم گرم و دلنوازی که عطر خلیج فارس را به همراه می‌کشید، چشم به سقف بلند آسمان، میهمان خلوت ناب و بی‌ریایی بودیم که فقط ندای نگاه من شنیده می‌شد و نغمه نفس‌های مجید و حرف‌هایی که از جنس این دنیا نبود و عشق پاکمان را در پیشگاه پروردگار به تصویر می‌کشید که به خاطرم آمد امشب ختم صلواتم را فراموش کرده‌ام. ختم صلواتی که هدیه به روح محمد و آل محمد (صلی‌الله‌علیهم‌اجمعین) بود و بنا به گفته خانمی که آن شب در امامزاده میهمان حصیرش بودیم، این ختم صلوات معجزه می‌کرد. رو به مجید کردم و گفتم: «مجید جان! یادم رفت صلوات‌های امشبم رو بفرستم.» و با گفتن این حرف، از جا بلند شدم و برای برداشتن تسبیح به سمت اتاق رفتم. تسبیح سفید رنگم را از داخل سجاده برداشتم و به بالکن بازگشتم که مجید پرسید: «چندتا صلوات باید بفرستی؟» دانه‌های تسبیح را میان انگشتانم مرتب کردم و پاسخ دادم: «هر شب هزارتا.» مجید چین به پیشانی انداخت و با خنده گفت: «اوه! چقدر زیاد! بیا امشب با هم بفرستیم.» و منتظر نشد تا پاسخ تعارفش را بدهم و برای آوردن تسبیحی دیگر قدم به اتاق گذاشت و لحظاتی بعد با تسبیح سرخ رنگش بازگشت. کنارم روی قالیچه نشست و با گفتن «پونصد تا تو بفرست، پونصد تا من می‌فرستم.» صلوات اول را فرستاد و ختم صلواتش را آغاز کرد. چه حس خوبی بود که در این خلوت روحانی و شبانه، زانو به زانوی هم نشسته و به نیت سلامتی مادرم، با هم بر پیامبر و اهل بیتش (صلی‌الله‌علیهم‌اجمعین) صلوات می‌فرستادیم و خدا می‌داند که در آن شب عید فطر من تا چه اندازه به شفای بیمار بدحالم امیدوار بودم که دست آویزم به درگاه خدا، پیامبر رحمت و فرزندان نازنینش (صلی‌الله‌علیهم‌اجمعین) بودند. 🆔 @basirat_enghelabi110
📖 🖋 با چشمانی که دیگر توان پلک زدنی هم نداشتند، به سقف اتاق خیره مانده و مثل اینکه نفسم در قفسه سینه‌ام مرده باشد، از جریان زندگی در رگ‌هایم خبری نبود. در گرمای مرداد ماه، زیر چند لایه پتو مچاله شده و باز هم بند به بند استخوان‌هایم از سرما می‌لرزید. تنها نشانه زنده بودنم، دندان‌هایی بود که مدام به هم می‌خورد و ناله گنگی که زیر لب‌هایم جریان داشت. عبدالله با تمام قدرت دست‌هایم را گرفته و محمد با هر دو دست پاهایم را فشار می‌داد و باز هم نمی‌توانستند مانع رعشه‌های بدنم شوند. ابراهیم بالای سرم زانو زده بود و فریاد‌هایش را می‌شنیدم که مدام به اسم صدایم می‌زد، بلکه بغض سنگینی که راه گلویم را بسته بود، شکسته و چشمان بی‌حرکتم را جان دهد. عطیه بی‌صبرانه بالای سرم اشک می‌ریخت که لعیا با لیوان نبات داغ به سمتم دوید، گرچه از دندان‌های لرزان و فَکِ قفل شده‌ام، نفسم هم به زحمت بالا می‌آمد چه رسد به قطره‌ای آب! پدر با قامتی در هم تکیده در چهارچوبِ در نشسته و با چشمانی وحشتزده فقط نگاهم می‌کرد. مات و مبهوت اطرافیانی مانده بودم که پیراهن سیاه پوشیده و باز هم باورم نمی‌شد که این رخت عزای مادری است که من لحظه‌ای امیدم را به شفایش از دست نمی‌دادم و حالا ساعتی می‌شد که خبر مرگش را شنیده بودم. محمد همانطور که خودش را روی پاهای لرزانم انداخته بود تا بتواند قدری گرم و آرامم کند، با صدای بلند گریه می‌کرد و عبدالله با چشم‌های اشکبارش فقط صدایم می‌زد: «الهه! الهه! یه چیزی بگو...» و شاید رنگ زندگی آنقدر از چهره‌ام پریده بود که ابراهیم از خود بی ‌خود شده و با دست‌های سنگینش محکم بر صورتم می‌کوبید تا نفسی را که میان سینه‌ام حبس شده بود، بالا آورده و جانی را که به حلقومم رسیده بود، به کالبدم بازگردانَد. محمد که از دیدن این حال زارم به ستوه آمده بود، با حالتی مضطرّ رو عبدالله کرد: «پس چرا مجید نیومد؟» و به جای عبدالله که از شدت گریه توان سخن گفتن نداشت، لعیا جوابش را داد: «زنگ زدیم پالایشگاه بود. تو راهه، داره میاد.» اغراق نبود اگر بگویم از سخنانشان جز صداهایی گنگ و مبهم چیزی نمی‌فهمیدم و فقط ناله‌های مادر بود که هنوز در گوشم می‌پیچید و تصویر صورت زرد و بی‌مژه و ابرویش، هر لحظه پیش چشمانم ظاهر می‌شد. احساس می‌کردم دیگر توان نفس کشیدن هم ندارم و مثل اینکه حجم سنگینی روی قفسه سینه‌ام مانده باشد، نفس‌هایم با صدای بلندی به شماره افتاده بود و رنگ دست‌هایم هر لحظه سفیدتر می‌شد و بدنم سردتر. عبدالله و محمد دست زیر بدنم انداخته و می‌خواستند با خم کردن سرم، حالم را جا بیاورند. عطیه به صورتم آب می‌پاشید و ابراهیم چانه‌ام را با دست گرفته و محکم تکان می‌داد تا قفل دهانم را باز کند. صداهایشان را می‌شنیدم که وحشت کرده و هر کدام می‌خواستند به نحوی به فریادم برسند که شنیدم لعیا با گریه‌های بلندش به کسی التماس می‌کرد: «آقا مجید! به دادِش برسید! مامان از دستمون رفت، الهه هم داره از دست می‌ره، تو رو خدا یه کاری بکنید، دیگه نفسش بالا نمیاد!» از لای چشمان نیمه بازم به دنبال مخاطب لعیا گشتم و مجید را دیدم که در پاشنه در خشکش زده و گویی روح از بدنش رفته باشد، محو چشمان بی‌رنگ و بدن بی‌جانم شده بود. قدم‌هایش را به سختی روی زمین می‌کشید و می‌خواست خودش را به الهه‌ای که دیگر تا مرگ فاصله‌ای ندارد، برساند که مُهرِ لب‌هایم شکست و با صدایی بریده زمزمه کردم: «پست فطرت...» 🆔 @basirat_enghelabi110
🌹 پنج صفت براےبهترین بندگان🌹 ▪️حضرت امام رضا علیه السلام در پاسخ سائلے که گفت: بهترین بندگان چه کسانے هستند؟ فرمود: بهترین بندگان خدا داراے صفت مےباشند: 1⃣👈وقتےکارخیرےرا انجام داد،خوشحال شود؛ 2⃣👈 زمانے که کار بدےانجام داد، استغفار کند؛ 3⃣👈 موقعےکه نعمتے به دست آورد، شاکر باشد؛ 4⃣👈 هنگامےکه مبتلا(به مصیبت) شد،صبر کند؛ 5⃣👈 اگر از کسے بدےببیند ببخشد. 🆔 @basirat_enghelabi110
🍃ﺍﻣﺎﻡ ﺻﺎﺩﻕ ع : درقیامت ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﺘﻜﺒﺮ ﺑﻪ ﺷﻜﻞ مورچه ظاهر میﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﭘﻴﻮﺳﺘﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻟﮕﺪﻣﺎﻝ میﻛﻨﻨﺪ ﺗﺎ ﺯﻣﺎﻧﻰ ﻛﻪ ﺧﺪﺍ ﺍﺯ ﺭﺳﻴﺪﮔﻰ ﺑﻪ ﺣﺴﺎﺏ ﺑﻨﺪﮔﺎﻥ ﻓﺎﺭﻍ ﺷﻮﺩ . 📚 ﺍﻟﻜﺎﻓﻲ 2/311/11 🆔 @basirat_enghelabi110