بصیرت انقلابی
#قصّهدلبـری🌸💕 #قسمت28 روزه هم اگه میگرفتیم، باید باهم نیت میکردیم. عادت داشت مناسبت ها روزه بگی
#قصّهدلبـری🌸💕
#قسمت29
مقید بود به نماز اول وقت.
تو مسافرت ها زمان حرکت رو جوری تنظیم میکرد که وقت نماز بین راه نباشیم.
زمانهایی که اختیار ماشین دست خودش نبود و با کسی همراه بودیم، اولین فرصت تو نمازخونه های بین راهی یا پمپ بنزین میگفت:
+نگه دارین!
اغلب تو قنوتش این آیه از قرآن رو میخوند:
رَبَّنا هَب لَنا مِن ازواجِنا و ذُرِّیَّاتِنا قُرَّه اعیُنِِ واجعَلنا لِلمَتَّقینَ اِمَاماََ.
قرآنی جیبی داشت و بعضی وقت ها که فرصتی پیش میومد میخوند:
مطب دکتر، تو تاکسی...
گاهی اوقاتم از تو موبایلش قرآن میخوند.
با موبایل بازی میکرد:
انگری بردز، هندوانه ای بود که با انگشتش قاچ قاچ میکرد، اسمش و نمیدونم و یک بازیِ قورباغه...
بعضی مرحله هاشو کمکش میکردم.
اگه منم تو مرحله ای میموندم برامرد میکرد!
میگفتم:
+نمیشه وقتی بازی میکنی، صدای مداحی هم پخش شه؟؟
تنظیم کرده بود که بازی میکردم بجای آهنگش، مداحی گوش میدادیم.
#ـشرایـطکُپی: نـوش جـونـت رفـیق..!🌱
بصیرت انقلابی
#قصّهدلبـری🌸💕 #قسمت29 مقید بود به نماز اول وقت. تو مسافرت ها زمان حرکت رو جوری تنظیم میکرد که وقت
#قصّهدلبـری🌸💕
#قسمت30
اهل سینما نبود، ولی فیلم اخراجی ها رو باهم رفتیم دیدیم.
بعد از فیلم نشستیم به نقد و تحلیل...
کلی از حاجی گیرینف های جامعه رو فهرست کردیم، چقدر خندیدیم!
طرف مقابلش رو با چند برخورد شناسایی میکرد و سلیقهش رو میشناخت...
از همون روز اول متوجه شد جونم برای لواشک در میره!
هفته ای یک بار رو حتما گُل میخرید، همه جوره میخرید...
گاهی یک شاخه ساده، گاهی دسته تزئین شده!
یک بسته لواشک، پاستیل یا قره قوروت هم میذاشت کنارش...
اوایل بو بردم از سر چهار راه میخره.
بهش گفتم:
- واقعا برای من خریدی یا دلت برای اون بچه گُل فروشه سوخت!؟
از اون به بعد فقط میرفت گل فروشی..
دل رحمیهاش و دیده بودم، مقید بود پیاده های کنار خیابون رو سوار کنه.
به خصوص خانواده ها رو.
یک بار تو صندوق عقب ماشین عکس رادیولوژی دیدم، ازش پرسیدم:
- این مال کیه؟
گفت:
+راستش مادروپسری رو سوار کردم که شهرستانی بودن و اومده بودن برا دوا درمون...
پول کم آورده بودن و داشتن برمیگشتن شهرشون..
به مقدار نیاز، پول براشون کارت به کارت به کارت کردم و دویست هزار تومن هم دستی بهشون داده بودم.
بعد برگشتم و اونا رو رسوندم بیمارستان.
میگفت:
+از بس اون زن خوشحال شده بود، یادش رفته عکسش رو برداره.
رفته بود بیمارستان که صاحب عکس رو پیدا کنه یا نشونی ازشون بگیره و براشون بفرسته!
#ـشرایـطکُپی: نـوش جـونـت رفـیق..!🌱
❣#_امام_زمانم❣
اے قیام ڪنندهٔ بـہ حق✊
جہــاڹ انتظار🌏
قدومت را ميڪشد
چشمماڹ را 👀
بہ دیده وصاڸ روشڹ ڪڹ🔆
اے روشڹ تر از هرروشنایي
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ 🙏
#سلامـ_بهار_دل_من✋❤️
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
🌺 پذیرش سراسری حوزه های علمیه
🗓 سال تحصیلی ۱۴۰۰ - ۱۴۰۱
👈برای کسب اطلاعات بیشتر و ثبت نام به مرکز مدیریت استان یا مدارس علمیه شهرستان خود مراجعه نمایید ویا از طریق راه ارتباطی زیر اقدام نمایید:🔰
🌐 paziresh.ismc.ir
#تلنگر⚠️
🍃آیتالله کشمیری↯
بعددیدننامحرماینذکرروبخونید ...🙃
یا خیر حبیب و محبوب
صلعلیمحمدوآلمحمدوعجلفرجهم ...♥️😌
تامعشوقحقیقیجایچهرهنامحرمرو بگیر..
#بصیرتانقلابی
🆔
@basirat_enghelabi110
#تݪنگرآنہ🛎
گمنامے!
تنهابراۍ"شهدا"نیست
میتونے
زندهباشےوسربازحضرتزهرا باشے
امایہشرطداره!
بایدفقطبراۍخداکارکنے
نہخلقخدا
وچهقشنگاستگمنامی..."
#بصیرتانقلابی
🆔
@basirat_enghelabi110
#حرفقشنگ🌸🍃
وَقَلبڪفےقَلبےیاشهید...
قشنگہ نہ؟
قلبیہشهیدتوقلبتباشہ...
باهاشیکےشے
باهاشرفیقشے
اونقدررفیقواونقدرعاشق
واونقدرشبیہ...
کہتهشمثلخودششهیدشے
#سلامبرشهدا♡
#بصیرتانقلابی
🆔
@basirat_enghelabi110
بصیرت انقلابی
#قصّهدلبـری🌸💕 #قسمت30 اهل سینما نبود، ولی فیلم اخراجی ها رو باهم رفتیم دیدیم. بعد از فیلم نشستیم ب
#قصّهدلبـری🌸💕
#قسمت31
گاهی اوقات به بهزیستی سر میزد و کمک مالی میکرد.
وقتی پول نداشت، نصف روز میرفت با بچه ها بازی میکرد.
یه جا نمیرفت..
هردفعه مکان جدیدی.
برای من که جای خود داشت!
بهونه ای پیدا میکرد برای هدیه دادن...
اگه تو مناسبتی دستش تنگ بود، میدیدی چند وقت بعد با کادو میومد و میگفت:
+این به مناسبت فلان روز که برات هدیه نخریدم!
یا مناسبت بعدی عیدی میداد ، درحد دوتا عیدی..
سنگ تموم میذاشت.
اگه بخوام مثال بزنم، مثلا روز ازدواج حضرت فاطمه{س} و حضرت علی{ع}رفته بود عراق برای ماموریت.
بعد که اومد، یک عطر و تیکه ای از سنگ حرم امام حسین{ع} برام آورده بود، گفت:
+این سنگ هم سوغاتیت.
عطر هم قضای روز ازدواج حضرت فاطمه{س} و حضرت علی{ع}!
تو همون ماموریتخوشحال بود که همه عتبات عراق رو دل سیر زیارت کرده.
تو کاظمین محل اسکانش به قدری نزدیک حرم بود که وقتی پنجره رو باز میکرد، گنبد رو به راحتی میدید.
شب جمعه ها که می رفتن کربلا، بهش میگفتم:
+خوش بحالت. داری حال میکنی...
از این زیارت به اون زیارت!
تو ماموریت ها دست به نقد تبریک میگفت.
#ـشرایـطکُپی: نـوش جـونـت رفـیق..!🌱