باور پروانگی🇵🇸🖤🇱🇧
دلم تا مرز شلمچه تنگ است
و تا صبحگاه دوکوهه خاموش
دلم از رملهای فکه تا خاکهای طلایی رنگ طلاییه سینه خیز رفته و برگشته است
دلم در منطقه از ساحل اروندِ قهرمان تا ریلهای قطار به جامانده در اندیمشک جامانده
دلم زیر پای ایستگاه های صلواتی زائران قطره قطره باریده است
مسجد جامع خرمشهر شاهد است دلم زیر فرشهای سرخ رنگش از خاطره کبود است
من عمری را با نوای ((ای لشگر صاحب زمانِ ))آهنگران؛ اسفند را به بهار پیوند زده ام
دلم با پای پیاده اش هم قدم با باد میان پرچمهای برافراشته در منطقه ذوق مرگ میشود و من اینجا در برهوت این دنیای غمگین در روزهای پایانی سال؛ دلم یک بغل اردوی راهیان نور میخواهد یک قدم فاصله تا ظهور میخواهد دلم یک سبد میوه از جنس نور میخواهد یک پیاله شعور یک دو دَم؛ گرمِ شور میخواهد....
@bavareparvanegi
باور پروانگی🇵🇸🖤🇱🇧
بیـــرون ز تو نیست،
آنچه میخواستهام!
فهرست تمام آرزو های منی...
#شفیعی_کدکنی
باور پروانگی🇵🇸🖤🇱🇧
با پیچ جاده دلم چگونه کنار بیایم وقتی قرار است رخ ماه تو را پس از آن نبینم؟!
تو اگر مقصدی چرا در پسِ جاده ایستاده ایی؟!
@bavareparvanegi
وَیَعلَمُ ضَمِیرَ الصَّامِتِینَ...
تنها تو میدانی در پسِ این همه سکوت چه غوغایی نهفته است....
کاش من نیز زبان مادری ام سکوت بود....
@bavareparvanegi
باور پروانگی🇵🇸🖤🇱🇧
برفهای روی شانه ات را بتکان مترسک!فصل بازگشت پرستوهاست بهار که میرسد فصل تمام شدن تمام مترسکهاست
حالا به تمام پرنده ها باید گفت مترسکی نیست نهراسید
میبینید؟! دنیا وارونه است چون او را به عکس اسمش باید میترسیدند !
@bavareparvanegi
باور پروانگی🇵🇸🖤🇱🇧
برای رسیدن به بهار دستانت؛ آخرِ اسفند میشوم
با هول و هراس و دستپاچه ساعتها را به دقیقه و دقایق را به ثانیه کاهش میدهم تا زودتر از سال کبیسه به دیدن تو برسم
شکوفه های نورسته ات سرمای درونم را نابود میکند
من با وجود انتظار برای رسیدن به تو همانند اسفند ؛ اسپند روی آتشم
بوی کندرِ متن هایم را که آب شده است نمی شنوی؟!
@bavareparvanegi
أنتَ کَهفِی حِینَ تُعِیینِی المَذَاهِبُ....
تویی پناه من هنگامی که مذاهب و افکار مرا خسته و درمانده سازد....
حتی در همهمه این همه فکر و خیال؛ رهایم نکرده ایی ! پناهت همیشه با من است آغوش تو به غایتِ تنهایی من ؛ دنج و آرام است دلارامِ من!....
@bavareparvanegi
باور پروانگی🇵🇸🖤🇱🇧
مانند ماهی قرمز سفره هفت سین عضوی در هفت سینم که حتی یک ((سین)) هم ندارم!
عمری کوتاه از آخر اسفند تا روزی که اهل خانه به قصد سفر ترکم میکنند و من مگر چند روز میتوانم آبششهای صبرم را پر و خالی کنم از تنهایی ها؟!...
خواهم مُرد
روزی به روی آب خواهم آمد و غوطه ور در بساطِ عیدِ مردمان خواهم مُرد...
@bavareparvanegi
باور پروانگی🇵🇸🖤🇱🇧
ارتفاع چشمانت از زمین تا ماه؛ بلند است
می شکنم
مگذار از عسلِ چشمانت بیوفتم....
@bavareparvanegi
باور پروانگی🇵🇸🖤🇱🇧
من لشکری شکست خورده در دل دارم
خشم شبِ چشمانت؛ حتما نابودم میکند
@bavareparvanegi
باور پروانگی🇵🇸🖤🇱🇧
محبوبها نازک دلند!
خطاهای کوچک را با مجازاتی بزرگ تنبیه میکنند، قهر میکنند
و
مگر بزرگتر از قهر تو هم تنبیه هست؟
اگر خطایم بزرگ باشد؛ چه کند این بیچاره من؟!...
و
مگر خطایی بزرگتر از ناامیدی هست؟
@bavareparvanegi
باور پروانگی🇵🇸🖤🇱🇧
مانند چهارشنبه آخر هر سال مبهوتم
همه به نامم جشن میگیرند اما درست در دیروزم و به کام سه شنبه
نامم چهارشنبه سوری و سوری در بساط ندارم
جیبهایم پر از خیال آجیل است و در میانه شادی های زودگذرِ مردم شهر آتشی در دل نهفته دارم که از شدت شرر؛ دامنگیرِ دامنِ بهار میشود و میسوزاند دلم را و خاکستر میکند خیالم را که هر روز برای تو جلوه ایی جدید و تازه داشت....
ترقه های من بی صدا می ترکند و بغضم میگیرد چرا کسی فریادهای مرا نمی شنود؟
چرا کسی چهارشنبه اخر سال را جشن نمیگیرد ؟
چرا هیچ کودکی در من شادی نمیکند و هیچ بزرگسالی به من لبخند نمیزند؟!
همه فقط در من خطر را میفهمند و اضطراب را تلقین میکنند...
باور مردمان مرا نیز از خودم میترساند
باورم این است من خطرناکم و اضطراب آور!...,
@bavareparvanegi