باور پروانگی🇵🇸🖤🇱🇧
آدینه ...
کاش بی قراری های دلم را با تو تقسیم کنم...
@bavareparvanegi
باور پروانگی🇵🇸🖤🇱🇧
چند روز بود که پیوندشان مبارک شده بود
صحرانشین بودند و در ثعلبیه رحل اقامت افکنده بودند
وهب و هانیه در خیمه نبودند وقتی امام حسین برای چیدن سیب وجودشان پیاده شدند
قمر مادر وهب پیرزنی ناتوان بود
آقا را که دید شیفته اش شد و از بی آبی ثعلبیه گفت و گفت بی آبی ما را اذیت میکند
امام با شمشیر خود تکه سنگی را جابجا کردند و آب از زیر سنگ جوشید
آب از زیر سنگی که حضرت به آن اشاره کردند جوشید
خاک کربلا اما سنگتر از سنگ نبود منتظر اشاره ارباب بود تا تمام سرزمین عراق را آب بردارد.....
اما حسین را سودای عشق اینگونه بی معجزه هایش خواسته بود
وهب و هانیه وقتی که بازگشتند بوی خوش سیب مشامشان را نوازش داد
امام حسین سیب وجودشان را چیده بود
مادر را واله و حیران یافتند
علت این همه خوشی را وقتی جویا شدند و مادر گفته بود که چه رخ داده...
وهب بی قرار شد ستون خیمه را کشیدند و از پی حسین روانه شدند
اینبار جاذبه حسین بود که سیب های عالم را به سوی خود میکشید....
ادامه دارد...
@bavareparvanegi
باور پروانگی🇵🇸🖤🇱🇧
وهب بی اختیار نوعروسش را برداشت و در پی کاروان اباعبدالله عاشقانه شد.
بی آنکه از آئین حسین سوالی در ذهن داشته باشد از ایشان خواسته بود راه مسلمان شدن را نشانشان دهد
تازه داماد کربلایی شده بود و از جام احلی من العسل؛ سرشار!
نوعروسِ کربلایی با کاروانِ عشق بهترین ماه عسل را تجربه میکرد
و حسین چون گوشه چشمی به ایشان انداخته بود هر لحظه از عشق به هم ققنوسشان میسوخت و باز هم بال در میاورد برای سوختن دوباره
کاروان امام حسین برای رفتن به قربانگاه کربلا؛ مانند کشتی نوح بود که هیچ چیزی را جا نگذاشت الا آنانکه سرنوشت محتومشان هلاکت بود
از هر قشری و مسلکی که لازم بود سوار بر سفینه شوند امام حسین همراهی کرده بود
وهب در این سفر کوتاه تا کربلا دریایی از معارف شد در کنار اقیانوسهای بیکران!
روز عاشورا وهب عزم نبرد کرد...
ادامه دارد...
@bavareparvanegi
باور پروانگی🇵🇸🖤🇱🇧
چه بزمی برپاست در کربلا ....
خنچه نوعروس هم به غارت رفت...