eitaa logo
باور پروانگی🇵🇸🖤🇱🇧
161 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
690 ویدیو
23 فایل
🌷وقتی از باور پروانه شدن سرشاریم 🌷دل به تاریکی این پیله چرا بسپاریم 🍃🌸او که به جای فوروارد؛ کپی میکند ، لیلای دل ما را مجنون نیست او فقط به دنبال راه جنون است از بیراهه @Tabyinebavarha ⬅️کانال دوم ما🔴 @Fahim_55
مشاهده در ایتا
دانلود
باور پروانگی🇵🇸🖤🇱🇧
وهب بی اختیار نوعروسش را برداشت و در پی کاروان اباعبدالله عاشقانه شد. بی آنکه از آئین حسین سوالی در ذهن داشته باشد از ایشان خواسته بود راه مسلمان شدن را نشانشان دهد تازه داماد کربلایی شده بود و از جام احلی من العسل؛ سرشار! نوعروسِ کربلایی با کاروانِ عشق بهترین ماه عسل را تجربه میکرد و حسین چون گوشه چشمی به ایشان انداخته بود هر لحظه از عشق به هم ققنوسشان میسوخت و باز هم بال در میاورد برای سوختن دوباره کاروان امام حسین برای رفتن به قربانگاه کربلا؛ مانند کشتی نوح بود که هیچ چیزی را جا نگذاشت الا آنانکه سرنوشت محتومشان هلاکت بود از هر قشری و مسلکی که لازم بود سوار بر سفینه شوند امام حسین همراهی کرده بود وهب در این سفر کوتاه تا کربلا دریایی از معارف شد در کنار اقیانوسهای بیکران! روز عاشورا وهب عزم نبرد کرد... ادامه دارد... @bavareparvanegi
باور پروانگی🇵🇸🖤🇱🇧
چه بزمی برپاست در کربلا .... خنچه نوعروس هم به غارت رفت...
بزمِ رزم...
باور پروانگی🇵🇸🖤🇱🇧
بزمِ رزم...
وهب نزد همسر و مادر آمد تا وداع کند مادر او را مهیا کرد برای جانفشانی به زبانِ حال؛ هانیه قدری حنا که از شب حنابندانش مانده بود آورد تا حنا را به وصلت دست وهب خوشبخت کند. وهب گفته باشد اندکی تأمل کنی در میدان نبرد رنگینتر از حنا هست تا به خضابِ خون زیبایم ببینی دل هانیه لرزیده باشد و همان دم که دستان وهب را حنا میبست یک به یک عقده های دل خویش را میگشود تو خواهی رفت در بهشت حورالعین از آنِ تو خواهد شد با کمالاتی که در حور العین است حتما مرا فراموش خواهی کرد من برای رفتنت شرطی دارم که باید بپذیری تازه داماد مروارید غلتان چشمان نوعروسش را برچید و پذیرفت هانیه شرط کرده بود در بهشت تنها همدم وهب فقط او باشد و وهب از زیرکی همسر جوانش سرشار عشق مضاعف به او هانیه اما ضمانتی محکم میخواست بهانه تراشید تا برای بار آخر به اتفاق وهب به دیدار حسین برود که گفت باید به این مهم حسین را ضامن کنی میخواهم مولایمان خوشبختی مرا در جوار تو تضمین کند پس به دیدار یار رفتند هانیه به امام عرض کرد من دو حاجت از شما دارم نخست اینکه وهب کشته خواهد شد و من بی سرپرست میخواهم پس از شهادت وی مرا به اهل بیت خودت ملحق کنی دوم آنکه وهب وارد بهشت خواهد شد و صاحب حورالعین میشود میخواهم شما شاهد باشید که او مرا فراموش نکند امام از شیدایی هانیه گریه کردند و برآورده شدن حاجاتش را ضامن شدند و وهب به میدان رفت.... @bavareparvanegi
وهب شهید شد...
باور پروانگی🇵🇸🖤🇱🇧
وهب شهید شد...
وهب به میدان رفت شاید فاصله رفتنش به میدان نبرد تا شهادتش به اندازه دلبستگی تا دل کندن مادر از او بود به اندازه آرزوهای هانیه بلند و به تعداد روزهای زندگی مشترکشان کوتاه بود وهب را کُشتند و عمرسعد لعنت الله علیه سر پسر را به عنوان پیشکش برای مادر فرستاد. مادر اما دلداده تر از پسر بود و اگر اذن میدان میداشت جلوتر از پسر به شهادت میرسید برخاست سر را به دامن گرفت نوازش کرد و پسرِ به کمال رسیده خویش را تکریم کرد سپس به سوی دشمن رفت و سر را سمت دشمن پرتاب کرد و گفت برای ما زیبنده نیست چیزی را که در راه خدا داده ایم بازپس ستانیم.... پ ن: من میگویم وهب یک بسیجیِ شهادت طلب بود که توانسته بود یک شبه ره صدساله بپوید و بسیجیانی که سر اخلاص در راه نهضت امام حسین در طبق خویش نهادند نیز مانند وهب ره صدساله پیموده بودند و مادران شهدا..... مثل مادر وهب @bavateparvanegi