تا سر عمو را دید فهمید بابا هم شهید شده
حسین با داغ عمو بی جنگیدن جان میسپرد
حالا که کلی جنگیده پس حتما شهید شده
تا کوفه راهی نبود اما روی شتر بی جهاز
بی سرپناه
بی عمو عباس
بی حسین
بی علی اکبر
خیلی سخت گذشت...
خنجر نمیخواست بِبُرَد
صاحبش اما نانجیب بود
برخاست
سکانِ زمین و آسمان را چرخاند
خنجر ترسید وضعیت بدتر از این که هست شود
چشم فروبست و از قفا برید.....
پیراهن سالم یوسف چشم یعقوب را بینا کرد
پیراهن خونین و پاره پاره ات دل کور مرا بینا نمیکند؟!
دیشب تا صبح زمزمه تلاوت قرآن شان فضای دشت را مانند کندویی کرده بود و عسلِ وصال شان شفای دردهای بی درمان شد
امشب صدای تلاوت قرآن از تنور خانه خولی بلند است
گوشهایش درد میکرد
دامنش که آتش گرفته بود تا عمه خاموش کند پاهایش قدری سوخته بود
پوست نازکش میسوخت
جای گوشواره هایش میسوخت
دلش اما بیشتر میسوخت
😭😭😭😭
همین خیمه نیم سوخته که حالا تنها سرپناهشان بود را عمو به کمک علی اکبر و قاسم برپاکرده بودند
یادش می آید آمده بود با عمو بازی کند و عمو داشت تیرک همین خیمه را محکم میکرد
اشک میچکید و دامن دشت از این چکه معصومانه میسوخت
عمو از سر نی نگاهش میکرد
از همان بالای نی مراقبش بود
خدا را شکر کرد هنوز سایه سرش سایه سر عمو بود زیر نور مهتاب
دیگر بنفشه زارها رنگ باخته اند
تن دخترکان
و
گُرده عمه ها
بنفشه زار است
میتوان دسته دسته گُل کبود چید
دیروز امامت را کُشتند و امروز سلسه امامت را به اسارت میبرند
از زین العباد تا باقرالعلوم
و تا لثارات الحسین....