روزها و شبها از پس هم برنمی آیند تنها زیر سایه ی شماست که میتوان بی روز و سال و ماه نشست و سفره ی دل را باز کرد و با حرم یکی شد!
وقتی با دست مهربانت زلفِ اشکهایم را و اشکهای حسرتم را میچینید، جانم جان دوباره میگیرد امن و امان می شوم برای روزگار خودم
معصومانه چشمهایتان را بدرقه ام کنید من محتاج نگاهتان هستم بانو!
#حضرت_معصومه
@bavareparvanegi
دیگر فرقی بین جمعه ها و شنبه ها نیست
جای نبودنت معلوم است دیگر بی تو زندگی اجازه ی ادامه ی حیات ندارد و فرصتِ زیبا زیستن را از ما گرفته است
#جمعه_های_بی_تو
@bavareparvanegi
بر رگ حیات، فصدی باید تا جان دوباره گیرد
در عروق زمان، سرب گناه رسوب کرده و راه را بر حیا و پاکدامنی بسته است
بگویید طبیب جانهای خسته کِی بر بالین بیمارش خواهد آمد ؟! آن دم را چه چشم هایی که با خود به گور نبرده اند؟
چشمهای من آیا....
#جمعه_های_بی_تو
@bavareparvanegi
بگذار کعبه ی خسته جان بر تو تکیه زند
بگذار طنین انا المهدی را من نیز بشنوم!
#جمعه_های_بی_تو
@bavareparvanegi
برسر کوچه ی انتظار روی لبه ی جدول کنار خیابان برگی از درخت افتاده است جایی که پای هیچ عابری به آنجا باز نخواهد شد و رگهای برگ چکیده از درخت،خرد نخواهد شد
من رهگذری را سراغ دارم که روی خستگی برگهای پاییزی راه نمیرود و صدای له شدن غرور شان را که عابران، خش خش برگ مینامند، دوست ندارد و نمی شنود....
لبه ی جدول کنار خیابان بر سر کوچه ی انتظار، رهگذری روی برگ چکیده ات پا نمیگذارد خرد شدنت را باور نکن!
تو نخواهی مرد و روزی از شاخسار درختانِ بهار جوانه خواهی زد و با رجعت دوباره ی خود، آمدن بهار را به لذت خواهی نشست آن روز که رهگذر روزهای پاییزی با بهار خواهد آمد
#جمعه_های_بی_تو
@bavareparvanegi