باور پروانگی ـ انا علی العهد🇮🇷
#قسمتدوم #پایانانتظار پسرک با سر و صدای بیرون از چادر از خواب بلند شد، سه روز از اطراق آنها در غد
#قسمتسوم
#اتمامحجت
مادر پسرک زیر لب با لبخندی ملیح گفت : و چه نیکو مولایی
پسرک هم از لبخند مادرش لبخند زد وقتی سربرگرداند چشمش به مردی که کمی آن طرف تر ایستاده بود افتاد
چهره مرد در هم بود و دستانش را مشت کرده بود، دلیل آن همه نفرت چه بود؟ پسرک این را نمی فهمید.
پس از پایان سخنان پیامبر(ص)، همه برای بیعت با پیشوا و جانشین و وصی پیامبرشان به سمت امیرالمومنین علی علیه السلام رفتند.
پیامبر فرمودند طشت آبی از برکه غدیر پر کنند تا خانم ها دست در آب بگذارند و علی (ع) هم دست در آب بگذارد و اینگونه بیعت کنند با امام و ولی و مولایشان!😍
مادر پسرک هم با خوشحالی به جمع بیعت کنندگان پیوست و با امام علی(ع) بیعت کرد.
پسرک هم خوشحال بود، امام علی(ع) همان مردی بود که هر وقت او و دوستانش را در کوچه می دید دستی بر سرشان می کشید و یا با آنها بازی می کرد پس حتما مرد بسیار مهربان و خوبی بود.
در میان کسانی که برای بیعت می آمدند، پسرک همان مرد برافروخته را دید که با خوش و بش با علی(ع) بیعت می کند و تعجب کرد، چندی پیش بود که نفرت در چهره اش موج می زد.
بیعت همه با امام علی(ع) سه روز طول کشید و سپس هر کاروان راه دیار خود را در پیش گرفت
پسرک هم همراه مادرش به مدینه بازمی گشتند...
#غدیر_خم
#داستانک
#ادامه_دارد
#فقطحیدرامیرالمومنیناست 😍
@bavareparvanegi