چقدر یک دفعه این زمستان سرد شد!
آنقدر که قندیلهای بی تفاوتی دست به کار شدند و خفاشان غارنشین حائل میان آغوشها
دلم آغوش گرم تو را میخواهد آن گونه که طپش قلب تو را احساس کنم
چقدر یک دفعه این زمستان سرد و تاریک و بی برف شد!
گرد غم کوچه های شب را از هم پاشید و بوی تند گندزداینده ها مشامِ ذهن ها را تلخ و تند کرد
چقدر یک دفعه این زمستان سرد شد
گفته بودی به من فکر نکن
من دیگر به تو فکر نمیکنم اما لباس گرم بپوش هوای این زمستان سردتر از بغضهای جدایی من است
چیزی تا بهار نمانده حالمان دوباره خوب خواهد شد
از سرزمین سبز شمالِ دلم تا خطه خونگرم جنوبِ چشمان تو مملو از هوای پاکِ بودن خواهد شد
من تو را در خیال خویش شهید پرورانده بودم و این زمستان را دست به دامانِ شهیدانه ات می آویزم که دوام بیاوری
بهار که بیاید هوا که گرم شود شقایق از گوشه گوشه ی دلت خواهد رویید
کمی طاقت بیاور اشکهای مرا واسطه قرار بده که اشک غریبانه خریدار دارد
نمی توانم تو را با خاطراتم یکجا جمع کنم تو برای من همیشه حاضری و اگر تا آمدن بهار صبر کنی شهید خواهی شد آنگاه می توانم با خیال راحت تو را در همه جا حاضر ببینم
چقدر یک دفعه این زمستان سرد و بی روح شد و هر چه سردتر می شود نابودی پررنگ تر
در این زمستانِ بی حاج قاسم ؛ مراقب نور و گرمای دلت باش و تا رسیدن بهار صبر کن
صبر کن
صبر کن...
#کرونا
#شفای_بیماران
#جوان
#بهار
@bavareparvanegi