#خانومها_بخوانند
☡ گاهی وقتها کمی #خودخواه بودن چیز بدی نیست.
اگر دیگران را #عادت بدهی که همیشه آب میوه ی مانده ته دستگاه آب میوه گیری #سهم تو باشد یا کتلت زیادی برشته شده،
یا بدمزه ترین آب نبات مانده در ظرف شکلات یا هر چیزی که دیگران #دوستش ندارند؛
❌❌ به مرور این می شود #سلیقه ات، می شود #سهمت!
✍ هیچ کس هم نمی گوید؛
"آه چه موجود #فداکار و دیگر #دوستی".
بد نیست گاهی برای خودت #بهترین و خنک ترین نوشابه ها را باز کنی.
چرا سهم تو نرم ترین بالش نباشد یا بهترین #یادگاری از سفر، یا سر گُل غذا یا حتی #ساعتی از برنامه ی دلخواه تلویزیونی؟
✍ گاهی باید مثل #ملکه ها رفتار کرد.
باید به دیگران فهماند در وجود هر زنی یا مردی غیر از یک موجود فداکار همیشه قانع، ملکه و #پادشاه ای زندگی می کند که گاه باید عصای #سلطنتش را بالا بیاورد محکم و شق و رق بر زمین بکوبد تا دیگران یادشان بیاید قرار نیست همیشه #سهم تو؛ پست ترین چیزها باشد.
✍ یادت باشد تو #ملکه و سلطان زندگی ات هستی.
❣سلطان #قلبها، نه فقط مُسَکن و مرهم #دردها..
https://eitaa.com/bayan230
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
💫🌟🌙🌙🌟💫
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁
🍃
حسرت
روی نقشه مشخص بود و من داشتم آمدنش را رصد میکردم. دو دقیقه تا رسیدن به من فاصله داشت، اما برای من به اندازه دو ساعت گذشت. باران تندی گرفته بود و میخواستم قبل از ترافیک به خانه مسعود برسم، با هم گپ بزنیم و به دور از هیاهوی خانواده، کمی خوش بگذرانیم. حوصله سروصدای دوقلوها را نداشتم و جا داشت گاهی برای خودم وقت بگذارم. منیر دو سه بار زنگ زد و بهانه آوردم که دیر میآیم و کار دارم.
تاکسی جلوی پایم توقف کرد. سوار شدم و کمی غرغر کردم. پیرمردِ راننده، عذرخواهی کرد و راه افتاد. انگار میخواست چیزی بگوید که تلفنم زنگ خورد و مشغول حرف زدن شدم. صحبتم که تمام شد، با لبخندی که از پشت ماسک معلوم بود، گفت: «موسیقی بذارم، اذیت نمیشید؟»
با سرم جواب منفی دادم و مشغول خواندن پیامهایم شدم. آهنگی که شروع شده بود، یک موسیقی محلی بود که از میان کلماتش «بلال بلالم» را متوجه میشدم. آنقدر غمگین بود که ناخودآگاه به پیرمرد خیره شدم. پرسیدم: «این چی میگه حاجی؟» لبخندی زد و صدای ضبط را کم کرد.
از دوری و جدایی میخونه... از غربت و بیوفایی... .
گفتم: «چارتا آهنگ خوب گوش بده دلت واشه، اینا چیه؟» ادامه داد: «گوش میدم یادم نره که تنهام گذاشت، یادم نره با من چیکار کرد، آخه این آهنگو با هم گوش میدادیم...» خندیدم و با طعنه گفتم: «شما که مال عهد باوفاها بودید، شما چرا حاجی؟» اشکی را که از گوشه چشمش سرازیر شده بود، با پشت دست پاک کرد.
ـ دنیاس دیگه! نمیذاره آب خوش از گلوت پایین بره، غروب یه همچین روزایی بود، رفت و منو با سه تا بچه کوچیک تنها گذاشت... تلفن براش یه چیز عجیب غریب بود، لباس خریدن براش حسرت بود. اون روزا کسی ماشین نداشت، عیالم خیلی دلش میخواست یه روز ماشیندار بشیم، حالا هر روز تو این ماشین کلاج و دنده عوض میکنم و میگم جات خالی، چرا یه بار به فکرم نرسید با ماشین ببرمش شهر ری زیارت، حسرت به دل نره، ولی آدم فکر میکنه عزیزاش همیشه هستن، نمیدونه غافل بشه داغشون میمونه و خودشون... داغش بعد چهل سال هنوز رو دلمه...
یک لحظه یخ کردم، انگار سرمای هوا تازه اثر کرده بود. تازه منظورش را از بیوفایی متوجه شدم. ترسیدم، از نبودن منیر، از نبودن دوقلوها، از اینکه دو هفته بود به مادرم زنگ نزده بودم. انگار همه کارهای نکردهام مثل یک حسرت عمیق خودش را رساند به گلویم و بغض شد. پدرم را به یاد آوردم و مریضیاش را، برادرم را آنسوی دنیا و فاصلههایی که دیده نمیشدند مگر با یک تلنگر!
هنوز فکرهای جورواجور توی ذهنم رژه میرفتند که راننده گفت: «بهت نمیاد مجرد باشی، اگه زنت همون دختریه که دوست داشتی بیاد تو زندگیت، اگه مادرت زندهاس، اگه پدرت...»
بقیه حرفهایش را نشنیدم، مسیرم را عوض کردم، رفتم تا به منیر که از صبح با دوقلوها سروکله زده بود، کمک کنم.
🌱 🌱 🌱 🌱
https://eitaa.com/bayan230
پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله:
الزُّهْدُ فِي اَلدُّنْيَا قَصْرُ اَلْأَمَلِ وَ شُكْرُ كُلِّ نِعْمَةٍ وَ اَلْوَرَعُ عَنْ كُلِّ مَا حَرَّمَ اَللَّهُ
زهد به دنيا ، عبارت است از: كوتاه كردن آرزو، گزاردن شكر هر نعمتى، و پرهيز از هر آنچه خداوند ، حرام كرده است.
تحف العقول ج1 ص58
🌸 سالروز میلاد با سعادت رسول گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و امام جعفر صادق علیه السلام بر شما مبارک و فرخنده باد 🌸
https://eitaa.com/bayan230