🔞همـ👅ـ💋ـ👙ـسرداری🔞
#رقص_مرگ ۹ به قلم نگار مرادی به چشمهای مهربونش چشم دوخنم و گفتم: انگار حسابی رو دست خوردی. بابا با
#رقص_مرگ ۱۰
به قلم نگار مرادی
باسرعت به سمت حیاط رفتم با دیدن نگار و نگین جیغ کوتاهی کشیدم به سمتشان دویدم بعد از کلی خوش و بش چشمم به نوید افتاد و گفتم: به پسرعمو، چطوری شازده؟ نوید بامهربونی بهم نگاه کرد و گفت: چه عجب ما رو دیدی.
نگاهی به قد بلند و هیکل چهارشونهاش انداختم از اینکه تا اون لحظه ندیده بودمش به خنده افتادم اما با پررویی گفتم: تو که ماشالله مثل تیر چراغ برقی خواهی نخواهی همیشه تو چشمی.
امید در حالی که از در خارج میشد گفت: گمون نکنم مشکل از چشمای توئه که کلاً نصفه نیمه میبینه.
میدونستم منظورش اتفاق چند دقیقه پیشه اما با خونسردی گفتم: انگار دلت میخواد عمو محمود رو صدا کنم.
نوید باخنده بهم نگاه کرد و گفت: چیکارش کردی. هنوز نرسیده دارین میپرین به هم.
باخنده جریان رو واسشون تعریف کردم نگین و نوید میخندیدند اما نگار با دلسوزی گفت: خیلی بیرحمی آرزو، چرا گذاشتی بابا دعواش کنه؟ خندیدم و گفتم: حقش بود تا اون باشه دیگه به من توهین نکنه. بعد در حالی که با ابرو به نوید اشاره میرفتم گفتم: درضمن درس عبرت میشه واسه دیگران.
نوید به تیشرت سفیدش اشاره کرد و گفت: همونطور که همگی میبینن علامت صلحم رو به تن کردم.
با صدای عمه مهرنوش همه به سمت ماشینها رفتیم و بعد از سلام علیک با نسیم جون و عمه و عمو سعید سوار ماشینها شدیم.
من و نگار و نگین و عموم محمود و نسیم جون با ماشین عمو محمود، نوید و امید و عمه و عمو سعید با ماشین عمو سعید و لیلی و مجنون یا همون بابا و مامان من هم با ماشین بابا راه افتادیم.
من وسط دخترعموهام نشسته بودم تا خود اصفهان به شیطنتهای نگار و غر زدنهای نگین خندیدیم و فقط یه بار بین راه همگی برای خوردن عصرانه و استراحت ایستادیم که طبق معمول به کلکل بین من و امید گذشت دست خودم نبود وقتی ازش دور بودم دلتنگ و کلافه میشدم اما وقتی هم که کنارم بود نمیتونستم یک ثانیه هم از آزار و اذیتش بگذرم و جالب اینجا بود که همه حتی عمو سعید هم همیشه حق رو به من میدادن البته اونم کم آتیش نمیسوزوند. با رسیدن جلوی باغ آقاجون که توی یکی از مناطق ییلاقی و سرسبز اصفهان بود روح تازهای تو وجودم دمیده شد به سرعت از ماشین پایین پریدم و به سمت در ورودی ویلا جایی که آقاجون روی صندلی چرخدارش نشسته بود دویدم با رسیدن بهش ریش سفیدش که حفاظی روی گونهاش بود بوسیدم و گفتم: سلام آقاجون.
آقاجون با اون چشمهای آبی قشنگش که همیشه حسرتش رو داشتم نگام کرد و گفت: سلام به روی ماهت بابا.
@bayann
💝✨💝✨💝✨💝✨💝✨💝✨💝✨
#انتخاب_پوزیشن_صحیح_برای_افزایش_لذت_رابطه_زناشویی
هر چقدر روش نزدیکی انتخاب شده برای دونفر راحت تر و بهتر باشد لذت بیشتری از رابطه جنسی خواهند برد. بعضی از مردان به این نکته توجه نمیکنند و وضعیتی را انتخاب میکنند که در حین رابطه زن آرامش نداشته،ودرد و رنج زیادی را تحمل میکند. که درست نیست. برای راحتی میتوان از چند بالشت استفاده کرد و در زیر سر و زیر گودی کمر گذاشت تا زن در حین رابطه جنسی درد و رنج نکشد. در حین رابطه نیز باید کسی که تحریک را بر عهده دارد به گونه ای این کار را انجام دهد که طرف مقابل را هم در نظر گرفته و شدت و ضعف تحریک به گونه ای باشد که طرفین رابطه بتوانند همزمان به ارضا برسند چون مرد زودتر تحریک شده و ارضا میگردد بهتر است مرد تحریک را کنترل کند و توجه به وضعیت زن نیز داشته باشد. تا زمانی که زن امادگی لازم را پیدا نکرده باید تحریک به آرامی صورت گیرد تا از ارضای مرد جلوگیری شود. زمانی که زن به آستانه تحریک نزدیک شد و حرکات منظم واژن او شروع شد و نزدیک به جد ارضا رسید به تدریج بر شدت تحریک ها افزوده میشود تا هم زن به ارضا برسد و هم مرد به انزال برسد و ارضا شود
💞 @bayann
#خانمها_بدانند
مردها دوست ندارند که زنها آنان را سرزنش کنند و راه درست را به آنان نشان دهند.در حقیقت،به زن اندرز دهنده نیاز ندارند!!!
گاه زنها اشتباهات مردها را به آنها گوشزد میکنند.این کار به خصوص اگر در مقابل دیگران انجام شود فاجعه است.
💞 @bayann
🔞همـ👅ـ💋ـ👙ـسرداری🔞
#رقص_مرگ ۱۰ به قلم نگار مرادی باسرعت به سمت حیاط رفتم با دیدن نگار و نگین جیغ کوتاهی کشیدم به سمتشا
#رقص_مرگ ۱۱
به قلم نگار مرادی
امید از پشت با صدای بلندی گفت: آهای خودشیرین تو باز چسبیدی به آقاجون. واسه اینکه لجش رو در بیارم گفتم: به کوری چشم بعضیها بله مگه میشه آدم خودشو جلوی این دو تیکه دریای آقاجون لوس نکنه. امید خواست چیزی بگه که آقاجون در حالی که لبخندن میزد گفت: کوتاه بیا امیدجان وگرنه الان تا شب باید بهش توضیح بدم چرا هیچکدوم از بچههام چشم رنگی نیستن و به مادر خدابیامرزشون رفتن.
نگار ساکش رو روی زمین گذاشت و گفت: الا من.
راست میگفت تنها کسی که بین ما رنگ چشماش روشن بود و موهای بوری داشت نگار بود که همش هم به آقاجون رفته بود. آقاجون آغوشش رو به روی نگار باز کرد و گفت بدو بیا ببینم تهتغاری محمودخان.
نگار به آغوش آقاجون پناه برد و بعد از اون هم کمکم همگی وارد شدند و سلام علیک کردند. با دعوت آقاجون همگی وارد ویلا شدیم ویلای کوچیک اما مرتبی بود که دو خواب طبقهی بالا و یک اتاق طبقهی پایین داشت و طبقهی پایین هم یه سالن بزرگ و یه آشپزخونهی نقلی بود اتاق طبقهی پایین که متعلق به آقاجون بود و دو اتاق بالا به پیشنهاد بزرگترها یکیش به دخترها و دیگری به امید و نوید رسید البته نه واسه اینکه خیلی عزیزدردونه بودیم دلیل کارشون این بود که تجربه ثابت کرده بود ما که کنار هم قرار میگیریم غیرکنترلیم و شبزندهداریهای زیادی داریم و برای اینکه مزاحمشون نشیم این پیشنهاد رو دادند. اتاق بزرگتر که یه پنجرهی بزرگ رو به درختهای باغ داشت و وسایل اون شامل یک کتابخونهی کوچیک، یک تخت یکنفره گردویی و یک آینه قدی بود به ما رسید. مثل همیشه تصمیم گرفتیم نگین روی تخت بخوابه و من و نگار روی زمین. وقتی خوب وسایلمون رو جابهجا کردیم هرکدوم یه دوش گرفتیم و به طبقهی پایین برگشتیم همه بودند بهجز امید، رو به عمو سعید که مشغول صحبت با عمو محمود بود پرسیدم: عمو امید کجاست؟
عمو صحبتش رو قطع کرد و گفت: بالاست، خسته بود خوابید.
ناخودآگاه یه لبخند شیطانی اومد رو لبم و آروم از جا بلند شدم مامان که متوجه شد به سرعت پرسید: کجا میری؟
دستی به چشمهام کشیدم و گفتم: میرم بخوابم.
و به سرعت از جلوی نگاه مشکوک مامان دور شدم میخواستم از آشپزخونه یه لیوان آب بردارم که نگاه تیزبین مامان اجازه نداد واسه همینم به طبقه بالا رفتم وارد حمام شدم
هیچ چیزی به نظرم نیومد داشتم پشیمون میشدم که چشمم به قوطی شامپو افتاد که بعد از استحمام این همه آدم تقریباً تموم شده بود پر از آبش کردم و پاورچین پاورچین رفتم اتاق پسرا درو که باز کردم با دیدن چهرهی معصومش یه آن پشیمون شدم اما با یادآوری صبح با بدجنسی تمام به سمتش رفتم
@bayann
#پر_شدن_صورت
✨🍃ماساژگونه ها با روغن خراطین ویا روغن زفت روزی 2بار
🌸🍃عرق یونجه با عسل 1فنجان قبل از نهاروشام دم کرده میل کنید
💦🍃عرق رازیانه را باعسل مخلوط کرده تا3ماه روزی 1لیوان میل کنید
💞 @bayann
✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃
⛔️هفت معیار اشتباه در انتخاب همسر
⚜ عدم مشاوره
⚜ انتخاب هیجانی
⚜ احسـاس تنهـایی
⚜ انتخاب از روی اجبار
⚜ ازدواج به امــید تغییر
⚜ انتخـاب از روی ظاهـر
⚜نداشتن شـناخـت کـافی
💞 @bayann