🍃با همین سوز که دارم بنویسید حسین
هر که پرسید ز یارم بنویسید حسین
💔ثبت احوال من از ناحیۀ ارباب است
همهی اهل و تبارم بنویسید حسین
🍃هر که پرسید چه دارد مگر از دار جهان
همهی دار و ندارم بنویسید حسین
💔من دلم را ز شکیبایی زینب دارم
همهی صبر و قرارم بنویسید حسین
#رویکفنمبنویسیدحســـــین
#در_عزای_حسین 🏴
@mamanogolpooneha💔
Javad Moghadam - Ey Khobe Man Mahboube Man [SevilMusic].mp3
5.48M
ای خوب من..☘
محبوب من ..☘
میدونی کی قلبش برات میکوبه من..☘
#نوای_حسین
@mamanogolpooneha☘
#داستان_66
#فرشته_و_بچه_خرگوش
#خدا
یه روز از روزای خدا فرشته ی قصه ی ما وقتی که داشت از اون بالای بالا بالا از بالای آسمونا زمینو نگاه می کرد صدای گریه ای نگاهشو از کوهها و دریاها و دشتها به یه جنگل کوچیک تو یه دشت سبز کشوند
صدای گریه بلند و بلندتر شنیده می شد ... خوب که نگاه کرد فهمید صدای گریه ماله بچه خرگوشیه که زیر یه درخت بلوط بلند بی توجه به اطراف بلند بلند داره گریه می کنه ...
فرشته صدای نفس زندنها و بو کشیدن حیون دیگه رو اون اطراف شنید و نگاهشو بسمت اون گرفت و دید گرگ گرسنه ای بدنبال غذا همه جا داره بو می کشه بسمت بچه خرگوش پیش می آد...
دلش گرفت با خودش گفت باید کاری بکنم سر به سجده گذاشت و از خدای مهربون اجازه خواست تا به کمک بچه خرگوش بره ....
خدای مهربون درخواست فرشته را اجابت کرد و اون بی درنگ در یک چشم بهم زدنی خودشو به بچه خرگوش رسوند ...
وقتی رسید رسیدنش همزمان شده بود با رسیدن گرگ گرسنه .
سریع خرگوشو تو بغلش گرفتو به آسمون پرواز کرد
از اون طرف گرگ گرسنه دهنش وامونده بود که چگونه بچه خرگوش داشت پرواز می کرد ..{.اخه اون نمی تونست فرشته رو ببینه} ... کم مونده بود رو سرش شاخ در بیاره
بچه خرگوش ترسیده بود و نمی تونست چشماشو باز کنه
فرشته ی مهربون بچه خرگوشو صدا زدو گفت : عزیزم چرا داشتی گریه می کردی ؟
بچه خرگوش با ترس و لرز گفت تو کی هستی منو داری کجا می بری نکنه عقاب باشی همونی که مادرم قصه اش برام گفته که برادرشو برده و ... تو عقابی ؟!
فرشته ی مهربون خندید و گفت : نه من فرشته ام ... بعد ادامه داد که منو خدا فرستاده تا به تو کمک کنم
بچه خرگوش که هنوز چشماش بسته بود گفت : فرشته
آره فرشته ام چشاتو باز کن ببین
یکی از چشاشو باز کردو و قتی دید که تو آسموناست سریع بست داد زد منو بزار زمین منو بزار زمین
فرشته با مهربونی گفت عزیزم چشاتو باز کن نترس
از اون طرف گرگ بدجنس پرواز بچه خرگوش رو به هر حیونی می رسید می گفت
شیر وقتی شنید شروع کرد قاه قاه خندیدن و حیونای دیگه گفتن بیچاره از گرسنگی زده بسرش
گرگه که دید کسی به حرفاش توجه نمی کنه راشو گرفت و غرغر کنان رفت
بچه خرگوش کم کم از لحن مهربون فرشته نرم شد و با جشمای بسته گفت من گم شدم برا همین گریه می کردم
فرشته گفت دیگه نترس من ترو به لونه ات می برم
بچه خرگوش با خوشحالی گفت : مگه لونه مارو بلدی ؟
نه تو بمن می گی
من ؟! من اگه می دونستم که گم نمی شدم
فرشته گفت : اگه چشاتو باز کنی می تونی خونتونه از ایجا ببینی باهم بریم اونجا
بچه خرگوش چشاشو باز کرد سرش رو بالا گرفت تا بتونه فرشته رو ببینه
وای خدای من تو چقدر قشنگی ؟
فرشته خندید و گفت :تو هم قشنگی حالا پائین و نگاه کنو بگو خونتون کدوم سمتیه ؟
بچه خرگوش وقتی پایین نگاه با منظره ای مواجه شد که هر گز ندیده بود جنگلی که فکر می کرد خیلی بزرگه الان می شد با یه نگاه همجاشو دید
خوب که نگاه کرد سمت غروب آفتاب خونشونه پیدا کرد و فریاد زد : اونا اونا اون همونجایی خورشید داره غروب می کنه
فرشته اونو برد جلوی خونه و روی زمین گذاشت
بچه خرگوش بدو بدو رفت تو لونه و خیلی سریع برگشت فرشته دید که باز بچه خرگوش داره گریه می کنه
مامان و بابام هم گم شدن هیچ کدومشون تو خونه نیستن
فرشته گفت اونا گم نشدن بلکه بخاطر پیدا کردن تو الان دارن تموم جنگل می گردن
یعنی الان کجان ؟
فرشته دوباره اون بغل کردو برد تو آسمونا گفت پایین نگاه کن تا بابا و مامانت رو ببینی
همون زمان گرگ بدجنس که آسمونو نگاه می کرد دوباره بچه خرگوشو تو حال پرواز دید و سریع خودشو به حیونا رسوند داد زد شما که حرف منو باور نمی کنیید خودتون بیان تا ببین که بچه خرگوش داره پرواز می کنه
جیونای جنگل دنبالش را افتادن
بچه خرگوش مامان و بابا شو دیدید که نز دیکای خونه اند و به فرشته اونا رو نشون داد
فرشته دوباره اونو جلوی خونه زمین گذاشت ...
حیونای جنگل وقتی رسیدن بچه خرگوش دیگه تو آسمون نبود
گرگ به تته پته افتاد و بو ... شیر جنگل وقتی که دید گرگ دروغ گفته و اونا رو به بازی گرفته اونو از جنگل اخراج کرد و گرگ با سری پائین از جنگل رفت و رفت
والدین بچه خرگوش وقتی بخونه رسیدن با تعجب بچه شونو دیدن که جلوی خونه منتظرشونه
اهمدیگر بغل کردنو و مامانه گفت کجا بودی ما که دیگه نا امید شدیم گفتیم تو رو حیونا خوردن
گم شده بودم اما فرشته ی مهربون منو بخونه رسوند
مادر با تعجب فرشته کیه
فرشته همیجور که برا بچه خرگوش دست تکون می داد رفت بالای بالای بالا بالای آسمون
از اون روز ببعد هر روز بزرگ شدن بچه خرگوش نگاه می کرد. 🐰
#قصه_شب
@mamanogolpooneha☘
〖 - عُشاقرا
بھسختیِعشقامتحآنکُنندتوفیقِ
سربلندیازاینامتحانبدھ🍃'•.〗
@mamanogolpooneha☘
↬.•.✿.•.↫
•
•
|السَّلـامُعَلَيْڪَأَيُّهـَاالْوَلِےُّالنَّاصِحُ|
#سلـامعاشقانبرحضرتِعشق😌✋🧡
•{🏴}•
•{ #خانواده_درمانی 👨👩👧👦}•
.
.
یادتون باشہ😎👇
1⃣قدردانی کنید
2⃣غر نزنید
3⃣همسرتان را تایید کنید
4⃣شنونده خوبی باشید
5⃣کینه ورزی و قهر نکنید
#دلبرانه
@mamanogolpooneha☘
☘صبح پا میشی ...
آقا صدات میکنه:
_خاااانومی به این گلای زبون بسته آب دادی عزیزم؟؟
..(و شما که فراموش کردین😁):
_آقاجونی یادت رفته؟؟
رسیدگی به تمام گلهای خونه روی دوش شماست .
ازجمله رسیدگی به من😅
چون گل سرسبد خونه ام💕☘💕
آقایی: 😍😍امان از دست زبونِ شما
#خیلی_دلبرانه
@mamanogolpooneha☘
【• #رزق_معنوے •】
.
.
+⚠️
.
.
🍁• •
•
•
براےدلبستن ، به"خدا"♥️
باید دلتــ را بهشگــرهبزنی !
یکی زیر ... یکی رو ...
مادربزرگممیگفت :
"قالیدستبافتمرگندارد:)
#چقدرقشنگ!
@mamanogolpooneha☘
•↟❅↡•
علتــ اینڪه براۍ بسیارۍ از
انسانہا تمرڪز حواس، بہ ویژه
در نماز ڪار آسانے نیستــ بہ
این جہتــ استــ ڪه ڪارهاۍ
بیرونے از نماز، الهےونیستــ...!🌱
〖#آیتاللهجوادۍآملے〗
•
@mamanogolpooneha☘
シ↻❅.•
.
همین الان خداروشڪر ڪن ڪه چشماتــ میبینہ...[:🌈•.
|🤲🏻| #خدایاشڪرت
.
•
@mamanogolpooneha☘