eitaa logo
از‌لیلی‌به‌مجنون
511 دنبال‌کننده
678 عکس
29 ویدیو
3 فایل
ما دو نفریم ؛ سر و همسر عاشق و معشوق لیلی و مجنون !♥ -به کانال عاشقانه [ما♡] خوش اومدین ؛
مشاهده در ایتا
دانلود
از‌لیلی‌به‌مجنون
_کتاب کشتی پهلو گرفته🖤🌿 [قسمت دوم] اين را اكنون كه تو غسل رحلت ميكني نميگويم آن روز كه من در خيمه
!🖤🌿 [قسمت سوم] خداوند ما را فرستاده است تا ياريت كنيم در اين حال كه هر زني به زنان ديگر محتاج است، سپس ساره در سمت راستم نشست، مريم در طرف چپم، آسيه در پيش رويم و .كلثوم پشت سرم من آنجا ـ نه خودم ـ كه مقام و قرب تو را در نزد خداوند بيش از پيش دريافتم و با خودم :گفتم ــ ببين خدا چقدر اين فرزند را دوست ميدارد كه قابلههايش را گلهاي سرسبد عالم زنان .انتخاب كرده است تو را نه بدانسان كه مادران، حمل خويش ميگذارند بلكه بدان فراغت كه مادري كودكش را از آغوش خود به آغوش مادري ديگر ميسپارد، به دست آن چهار عزيز .سپردم و تو پاك و پاكيزه، قدم بدين جهان گذاردي، طاهرة مطهره! و مكه از ظهور تو روشن ... .شد و جهان از نور حضور تو تأللو گرفت ده حورالعين كه هم اكنون نيز از بهشتيان ديگر بيتابترند براي ديدار تو، به خانه فرود آمدند، هر كدام با مالحت خاصي در چشم و طشت و ابريقي در دست. آب كوثر را من اول بار در آنجا ديدم و تا نگفتند كه آن آب است و كوثر است من ندانستم، همچنانكه تا .پيامبر نفرمود كه تو زهرهاي و خدا نفرمود كه تو كوثري من ندانستم فرمود پيامبر كه به آفتاب اقتدا كنيد و از او هدايت بجوييد و آنگاه كه خوشيد غروب كرد .به ماه و آنگاه كه ماه پنهان گشت به زهره و آنگاه كه زهره رفت به دو ستاره فرقدين :و در پاسخ هويت اين انوار هدايت، پيامبر فرمود من خورشيدم، علي ماه است و فاطمه، زهره و حسن و حسين ـ سالم ااهلل عليهما ـ دو .ستاره فرقدين :و وقتي خدا به رسول من و عالميان وحي فرمود إِنَّا أَعطَيناكلْكَو ثَرَ .من فهميدم كه تو كوثري و هيچ مادري، دختري به خوبي دختر من نزاده است آن بانوان گرانقدر تو را به آب كوثر شستشو كردند و در دو جامهاي كه از بهشت آمده .بود، ـ سفيدتر از شير، خوشبوتر از مشك و عنبر ـ پيچيدند و اكنون كه تو اسماء را فرستادهاي تا آن كافور بهشتي را براي رحلت و رجعتت به بهشت آماده كند، اكنون كه بهترين جامههاي خويش را براي مالقات با خدا بر تن كردهاي، و اكنون كه رو به قبله خفتهاي و جامهاي سفيد بر سر كشيدهاي و به اسماء گفتهاي كه پس از ساعتي بيايد و ترا صدا كند و اگر پاسخي نشنيد بداند كه تو به ديدار پدر نايل شدهاي، اكنون ... اكنون من به ياد آن جامههاي بهشتي و آن آب كوثر و آن لحظههاي شيرين تولدت افتادم كه تو براي اقامتي چند روزه از بهشت به زمين ميآمدي و اكنون كه آخرين لحظات حيات دردآلودهات سپري ميشود چون مرغ پر و بال مجروحي كه از .قفسي هجده ساله رها ميگردد به سوي ما پر ميكشي دخترم! بتول من كه خدا تو را در ميان زنان بيمثل و همتا ساخت. بتول من! دختر دل گسستهام از دنيا! دختر آخرتم! دختر معادم! دختر بهشتي من! بتول من كه خدا تو را از همة آلودگيها منزه ساخت! عزيز دلم! خدا تو را چند روزي به زمينيان امانت داد تا بدانند كه راز آفرينش زن چيست؟ و رمز خلقت زن در كجاست؟ و اوج عروج آدمي تا چه پايه بلند است. ميدانم، ميدانم دخترم كه زمينيان با امانت خدا چه كردند، ميدانم كه چه به روزگار دردانه رسول خدا آوردند، ميدانم كه پارة تن من را چگونه آزردند، ميدانم، !ميدانم، بيا! فقط بيا و خستگي اين عمر زجرآلوده را از تن بگير .مالئك بال در بال ايستادهاند و آمدن تو را لحظه ميشمرند .حوريان، بهشت را با اشك چشمهايشان چراغان كردهاند .بيا و بهشت را از انتظار درآر. بيا و در آغوش پدرت قرار و آرام بگير .سالم بر تو! سالم بر پدرت و سالم بر شوي هميشه استوارت گويي تقدير چنين بوده است كه حضور دو روزة من در دنيا با غم و اندوه عجين شود، هر￾ام ابيها- سالم ااهلل عليها .چه بود گذشت و هر چه ميبود ميگذشت و من ميدانستم كه تقدير چگونه رقم خورده است و ميدانستم كه غم، نان خورشت .هميشة من است و اندوه، همساية ديوار به ديوار دل من اما آمدم، آمدم تا دفتر زنان بيسرمشق نماند، آمدم تا قرآن مثال بيابد، تفسير پيدا كند، .نمونه دهد، آمدم تا خلقت بيغايت نماند، بيمقصود نشود، بيهدف تلقي نگردد من اگر نبودم، من و پدرم اگر نبوديم، من و شويم اگر نبوديم، من و شما نور چشمان و فرزندانم اگر نبوديم، اگر ما نبوديم، جهان آفريده نميشد، خلقت شكل نميگرفت .آفرينش تكوين نمييافت، اين را خداوند رحمان و رحیم تصريح فرموده است گريه نكنيد عزيزان من! شما از اين پس جاي گريستن بسيار داريد. بر هر كدام از شما .مصيبتها ميرود كه جگر كوه را كباب ميكند و دل سنگ را آب .حسين جان! اين هنوز ابتداي مصيبت است، رود مصيبت از بستر حيات تو عبور ميكند مظلوميت جامهاي است كه پس از پدر قاعدة تن تو ميشود. تو مظلوم مضاعف تاريخ .ميشوي كه مظلوميتت نيز در پردة استتار ميماند حسين جان! زود است براي گريستن تو! تو ديگر گريه نكن! تو خود دردانة اشك !آفرينشي عالم براي تو گريه ميكند، ماهيان دريا و مرغان آسمان در غم تو ميگريند. پيامبران همه پيش از تو در مصيبت تو گريستهاند و شهادت دادهاند كه روزي همانند روز تو .نيست.
از‌لیلی‌به‌مجنون
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته!🖤🌿 [قسمت سوم] خداوند ما را فرستاده است تا ياريت كنيم در اين حال كه هر زني به
- 🌿🖤 [قسمت چهارم] بيا، از روي پاي من برخيز و سر بر سينهام بگذار اما گريه نكن .گرية تو دل فرشتگان خدا را ميسوزاند و جگر رسول خدا را آتش ميزند .اكنون كه زمان اندوه من نيست، زمان شادكامي من است، لحظة رهايي من است گاه اندوه من آنزمان بود كه بر زمين نازل شدم، آغاز دورة غمباد من آنگاه بود كه نه چون آدم ـ عليه السلام ـ به اجبار و از سر گناه بلكه چون پدرم محمد ـ صلّي الله عليه و سلم ـ به اختيار و از سر لطف و رحمت پروردگار، از بهشت هبوط كردم خلوتم اگر چه وحي بود و منزلم اگر چه منزل جبرئيل و قرارگاهم اگرچه قرارگاه عزيزترين بندة خدا و خاتم پيامبران او اگر چه آن دستها كه به استقبالم آمده بود، دستهاي برترين زنان عالم امكان بود، اگرچه اولين جامههايي كه در زمين بر تن كردم، جامههاي بهشتي بود اگر چه به اولين آبي كه تن سپردم، زالل بيهمانند كوثر بود، اگر چه ... اما ... اما محنت و مظلوميت نيز، از بدو تولد با من زاده شد، با من رشد كرد و در من تبلور يافت من هنوز اولين روزهاي همنشيني با گهواره را تجربه ميكردم كه آمد و رفت تازهمسلمانان زجر كشيده اما صبور و مقاوم به خانهمان آغاز شد. رفت و آمدي مومنانه اما هراسناك عاشقانه اما بيمزده، خالص و صميمي و شورانگيز اما ترسان و گريزان و .مراقب خدنگ اولين خبرهايي كه از وراي گهواره ميگذشت و بر گوش جگر من مينشست، .شكنجه و آزار و اذيت مؤمنان نخستين بود يك روز خبر سميه ميآمد، آن پيرزن زجر ديدهاي كه عمري در عطش باران توحيد زيسته بود و با چشيدن اولين قطرات آن از ابر دستهاي پيامبر، همه چيز خويش را فدا كرد و جان خود را سپر ايمان خالص خود ساخت. آن پيرزن مؤمني كه سختترين شكنجهها را بر تن رنجور و نحيف خويش هموار ساخت تا نداي حق پيامبر بي لبیک نماند روز ديگر خبر ياسر ميآمد؛ »ياسر را مشركان در بيابان سوزان و تفتيده حجاز خواباندهاند و سنگهاي سخت و گران بر اندام او نهادهاند تا او دست از توحيد بردارد و در مقابل بتها سر بسايد يك روز خبر بالل ميآمد، روز ديگر عمار، روز ديگر ... و من به وضوح ميديدم كه شكنجهها و آسيبها و لطمه ها نه فقط بر نو مسلمانان ايثارگر كه بر پدرم رسول خدا وارد ميشود و او چه ميتواند بكند جز اين كه هر روز بر اين مؤمنان محبوس بگذرد و آنان را ... به صبر و استواري بيشتر دعوت كند. ص ب راً يا آلِ ياسِر، ص ب راً يا بِالل .و ... بغضها و اشكها و گريههاي خويش را به خانه بياورد. در تب و تاب شكنجة پيروان مؤمن و معدود بسوزد اما توان هيچ ممانعت و دفاعي نداشته باشد خدا بيامرزد ابوطالب را و غريق رحمت كند حمزه را كه اگر اين دو حامي با صلابت و قدرتمند نبودند، آنكه در بيابان سوزان، سنگ بر شكمش مينشست پيامبر بود و آن بدن كه آماج عمودها و نيزهها قرار ميگرفت، بدن مبارك پيامبر بود، همچنانكه با وجود ايندو حامي موحد و استوار نيز آنكه شكنبة شتر بر سرش فرود ميآمد پيامبر بود و آنكه پايش به سنگ جهالت دشمنان ميآزرد، پيامبر بود ـ سالم خدا بر او ـ من هنوز شيرخواره بودم كه عرصه را بر پدرم و پيروان او تنگتر كردند، زميني را كه به بركت او و به يمن خلقت او پديد آمده بود، نتوانستند بر او ببينند، او را، ما و مؤمنان او را به درهاي كوچاندند كه خشكي و سختي و سوزندگياش شهرة طبيعت بود و زبانزد تاريخ .شد .من اولين قدمهاي راه افتادنم را بر روي ريگهاي سوزان شعب ابيطالب گذاشتم و من بوضوح ميديدم كه سختتر از آن تاولها كه بر پاهاي كودكانه من مينشست، زخمهايي بود كه سينة فراخ پدرم رسول خدا را شرحه شرحه ميكرد و قلب عالمگير او را ميسوزاند يكي ميآمد و لبهاي چون كوير، تفته و ترك خوردهاش را به زحمت در مقابل پدرم ميگشود و ميگفت: آب و پدرم بيآنكه هيچ كلامي بگويد چشمهاي محجوبش را به زير ميانداخت و اندكي فاصلة ميان دندانهاي مباركش را بيشتر ميكرد تا آن صحابي مؤمن، سنگ را در دهان او ببيندِ و ببيند كه رسول خدا هم براي مقابله با آتش جگر سوز عطش، سنگ ميمكد و آن ديگري مچاله از فشار گرسنگي، كشان كشان خود را به پيامبر ميرساند و سالم و سلامت خود را تجديد ميكرد تا رسول خدا بداند كه يارانش، محكم و استوار ايستادهاند و هيچ حادثهاي نميتواند آنان را به زمين ضعف بنشاند يا به پرتگاه كفر بكشاند و وقتي پدرم او را در آغوش تحسين ميفشرد، او تازه درمييافت كه رسول خدا هم در مقابل فشار گرسنگي، سنگ بر شكم خويش بسته است.
از‌لیلی‌به‌مجنون
-#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته 🌿🖤 [قسمت چهارم] بيا، از روي پاي من برخيز و سر بر سينهام بگذار اما گريه نكن .گ
🌿🖤 [قسمت پنجم] غمِ خدیجه (س) همين خرمايي كه مشتياش انساني را سير نميكند، آن زمان يك دانه اش در دهان چهل نسان ميگشت تا چهل مرد را در مرز ميان زندگي و مرگ ايستاده نگاه دارد من شير آميخته به اندوه مادرم خديجه را در كوران و تالطم اين دردهاي درهم پيچيده نوشيدم. سفرة چشم اهل دره روزها و روزها منتظر ميماند تا مگر محموله خوراكي از ميان چنگالهاي محاصره كنندگان شعب عبور كند و از البالي سنگ و كلوخهاي دامنه،به سلامت بگذرد و چند روز قناعتآميز را پر كند دوران شعب پيش از آنكه طاقت زندانيان به سرآيد تمام شد، اما آنچه تمام نشد، آسيبها و آزارهايي بود كه برجسم و جان پيامبر فرود ميآمد اين بارهاي طاقت فرسا تا آن زمان كه مادرم خديجه حيات داشت بسيار هموارتر مينمود وقتي پيامبر پا از درگاه خانه به درون ميگذاشت، مالطفتها، مهربانيها، همدرديها ودلداريهاي خديجه آنچنان او را سبكبال ميكرد كه پدرم حتي تا وقت وفات هم او را به ياد ميآورد و گهگاه در فراق او ميگريست يادم نميرود، يكبار عايشه از سر حسادت، نام مادرم را به تحقير برد و پدرم آنچنان بر اونهيب زد كه عايشه، هيچگاه ديگر جرأت نكرد در حضور رسول الله، از خديجه به بي احترام ياد كند خبر رحلت مادر، براي من بسيار دردناك بود بخصوص كه زخم شعب ابيطالب هنوز التيام نيافته بود و اندوه تنهايي پدرم كاستي نپذيرفته بود من وقتي به يكباره جاي مادرم را در خانه، خالي يافتم سرآسيمه و آشفته به دامن پدر آويختم كه !ــ مادرم كجاست؟ پدرم غم آلوده و مضطرب به من مينگريست و هيچ نميگفت، شايد هيچ لحني كه بتواند آن خبر جانسوز را در آن بريزد نمييافت جبرئيل از پس اين استيصال فرود آمد و به پدرم از جانب خدا پيام داد كه » سلام مرا به فاطمه ام برسان و بگو كه مادر تو را در قصري از قصرهاي بهشت جاي داديم كه از طال ياقوت سرخ فراهم آمده است و او را با مريم دختر عمران و اسيه همخانه ساختيم و من به يمن اين پيام خداوند، آرامش يافتم، خداوند، را تقديس و تنزيه كردم .و گفتم كه سلام ها و سلامتی ها همه از اوست و تحيتها همه به او باز ميگردد كلام خدا اگر چه تسلاي دل من شد اما فقدان خديجه در كوران حوادث، چيزي نبود كه براي پيامبر و من تحمل كردني و تاب آوردني باشد دلداري خديجه نبود اما تيرهاي تهمت و افترا و آسيب و ابتالي پيامبر همچنان به شدت قوت خود باقي بود. يك روز ديوانهاش ميخواندند، يك روز ساحرش لقب ميدادند. يك روز دروغگو و الفزن و عقب مانده اش ميناميدند و هر روز به وسيله اي دل مبارک او را ميآزردند البته اصل و ريشه پيامبر استوارتر و شاخه و برگش در آسمان گسترده تر از آن بود كه عصيانها و كفرانها و تهمتها و اذيتها بتواند خدشه و خللي در دعوت او پديد بياورد يا ملول و خسته اش كند و از پايش درآورد او تا بدانجا در دعوت به هدايت ثبات ميورزيد و از دل و جان مايه ميگذاشت كه گاهي .خدا به او فرمان توقف ميداد و او را به مواظبت از جسم و جانش ملزم مينمود آنچه دل پيامبر را ميآزرد، نه آزار دشمنان كه جهالتشان بود، پيامبر نه از آنان، كه بر آنان غمگين ميشد كه چرا تا بدان پايه بر جهالت خويش، پاي ميفشرند، و پا از احصار كفر و شرك بيرون نميگذارند، چرا در فضاي حياتبخش توحيد تنفس نميكنند، چرا حلاوت .شيريني عبوديت را نميچشند و در اين غمخواري، مشاركتي كه ابوطالب موحد و خديجة مهربان با او ميكردند از دست و دل هيچ ايثارگري جز همين دو بر نميآمد وقتي ابوطالب و خديجه رفتند، وقتي ابوطالب و خديجه، هر دو در يكسال با پيامبر وداع كردند، پيامبر بسيار بيش از آنچه تصور ميكرد، تنها شد و من اگر ميخواستم فقط دختر او باشم، باري از دوش تنهايي او برنميداشتم. پدرم با انهمه مصيبت و سختي، نياز به مادر داشت، مادري كه پروانهوار گرد شمع وجود او بگردد .و با بالهاي محبت و ايثار، اشكهايش را بسترد و من تلاش كردم كه براي پدرم ـ محبوبترين خلق جهان ـ مادري كنم و موفق شدم. .پدرم مرا به مادري قبول كرد و به لقب »اُم اَبيها« مفتخرم ساخت . اين شايد يكي از شيرينترين لقبهايي بود كه خدا و پيامبرش به من داده بودند