#همسرانه
#خاطرات_همسران_شهداء
#همسر_شهید_محمدرضا_غفاری
شانزده سال بيشتر نداشتم كه #محمدرضا_غفاري براي #خواستگاري به منزل ما آمد، گويي كار خدا بوده كه مهر خاموشي بر لبم نشست، و او را به عنوان #همسر آينده ي خود قبول كردم .
پس از #ازدواج وقتي از او پرسيدم، اگر من پاسخ مثبت نمي دادم، چه مي كردي؟ با خنده گفت:
#قسم خورده بودم، تا #هشت_سال ديگر #ازدواج نكنم.
دقيقاً #هشت_سال بعد با #عروج #آسماني_اش سؤال بي پاسخم را جواب داد.
هنوز وجود او را در كنار بچه هايم احساس مي كنم.
درست پس از #شهادت_محمدرضا درباره ي سند خانه مشكل داشتيم، يك #شب او را در #خواب ديدم كه گفت: برو تعاوني، نزد آقاي... و بگو... در اين جا، تأملي كرد و گفت نه نمي خواهد، شما بگوييد، مشكل را خودم #حل مي كنم.
ناگهان از #خواب بيدار شدم.
چند روز بعد وقتي به سراغ #تعاوني رفتم، گفتند: ما خودمان از #مشكلتان خبر داريم، همه ي كارهايش در دست بررسي است.
#
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
#همسرانه
#خاطرات_همسران_شهداء
#همسر_شهید
#محمدرضا_مهدی_زاده_طوسی
روز تولد #امام_علی_ع بود که همراه #محمدرضا و خانوادهاش به حرم #امام_رضا_ع رفتیم تا #صیغهی_عقد ما را آن جا جاری کنند. پس از انجام #عقد، به یک #زیارت دو نفره رفتیم.
اتفاقاً آن روز #شهیدی را تشییع میکردند.
روی تابوت پیچیده در #پرچم_سه_رنگ که بر دست مشایعتکنندگان پیش میرفت، یک #شکلات افتاده بود. #محمدرضا از لا به لای جمعیت خود را به تابوت رساند، #شکلات را برداشت و طرف من بازگشت.
#شکلات را #نصف کرد و به سویم گرفت و گفت :
این اولین #شیرینی ازدواجمان است. طعم #شیرین_شکلات در دهانم دوید. هنوز که هنوز است، گویی که #شیرینتر از آن #شکلات را نخوردهام!
✨🌸✨