.
دلم می خواهد ...
از ماشین پیاده شوم !
پنجاه متری را قدم بزنم ...
گوشه ای از درب ورودی ،
کفش هایم را در بیاورم ...
و قدم هایم را بر روی زمین گرم ،
کِشان کِشان بکشانم ...
سرم به زیر باشد ... چشمانم ببارد...
از شوق ، از درد ، از #سنگینی_قلبم ،
از مظلومیتِ امامم ...
آفتاب گرم بر سر و صورتم بتابد ،
تا بیشتر بسوزم که رنج را بیشتر حس کنم ...
سنگ تیزی در پایم را فرو برود
تا بلکه کرب و بلا برایم بیشتر تداعی شود ...
.
سرم را بالا بیاورم ، رقص پرچم ها را
در میان بادهای سرگردان ببینم ،
بادهایی که حاملِ پیام اند اما
کجایند گوش های شنوا؟ ،
بشنوم صدای #خنده_های_شیرین شان را
که به حالِ دنیا و دنیاییان می خندند
و اما قرار بر نشنیدن است ... تا ابد ...
.
حتی دلم می خواهد ببینم آنانکه به انتظارم
برای خوش آمد ایستاده اند و جلویم را
آب و جارو می کنند ، اما چشم هایم را
در کدامین گناه از دست داده ام؟
.
بروم بر بالای یک بلندی بیاستم ،
صدایم را آزاد کنم ، از تمام وجودم،
با تمام سلول های بدنم ، فریاد بزنم که :
آی شهدا ، قلبم را اینجا به امانت گذاشته بودم
و قرار بر صد دله شدنش نبود ،
چه شد آن امانت؟
آی شهدا ، ما بی توان در مبارزه ایم
و شما اما مرد نَبَردید ، برگردید
زمان زمان رجعت است که انقلاب
به دست نااهلان افتاده ،
که انقلابی های دهه پنجاه ،
ضد انقلاب های دهه نود هستند... و...
.
بر روی خاک بنشینم ، فکر کنم ،
اندکی خاک بازی کنم ، تا که خاکی شدن
و خاکی بودن را یاد بگیرم ، بفهمم که انتهایش
مشتی خاک است که بر صورتم خواهند ریخت ،
بدانم که آخر این مسیر اگر شهادت نباشد ،
مرگی است که ننگ یک بسیجی است ...
.
آری ، دلم می خواهم همین الان ، در همین گرما ،
آنجا باشم ، شلمچه قطعه ای از بهشت ،
تا که شاید سبک شوم ...اما چه کنم که
دچارِ اما و ولی و شاید و کاش هستم ...
.
پ.ن:
درد دارم ...
دردِ انقلاب روح الله ...
که از هر دردی ، دردناک تر هست ...
و دیدن نااهلان که از هر رنجی ، دشوار تر است...
اما جز اشک و آه چه در بساط دارد
دلِ گرفته ی ملتهب ...
#حرکت_کنیم
#امام_خامنه_ای
#فکریات
🔻به این فکر می کردم که مثلا سی چهل سال دیگر!
هنگامی که #شوقی برای مناجاتِ با خدا نیست
و برای از نو شروع کردن هم ، #دیر خواهد بود
آنچه #سرمایه_ام است ، چیست؟!
.
خوانده ها و شنیده ها و دیده هایم را جمع بندی می کنم و #نتیجه اش می شود:
آنچه که در #جوانی انجام می دهم!
هر آنچه که با آنها #مأنوس هستم
هر آنچه که #وقتم با آنها می گذرد
هرآنچه که #قلبم را مشغول خود کرده
هر آنچه که از #طعم_لذتش می چشم
هر آنچه که #برنامه ریخته ام برای بندگی
هر آنچه که #خدا_خواست و در جوانی گفتم #چشم!
🔸اینها می شوند سرمایه های دوران از کار افتادگی حال!
تمام آنچه که با #خون و پوستت عجین شده اند...
هر چه در جوانی و هنگام داشتن قدرت بدنی و فکری انجام دادیم ...
می شود #عصایِ خستگیِ دورانِ پیریِ ما!
#قدر_جوانی_بدانیم
دعا کنید که بدانیم #غافلم ...
#برنامه_بریزیم_برای_جوانی ...
.
( هیچ گاه دعای #پیر شوی جوان برایم دوست داشتنی نبوده ، آنچه که دوست داشتنی است #پریدن در جوانی ست هنگامی که دنیا هنوز در وجودت ریشه ندوانده)
#فکریات
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹