رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت383
_او دستم را کشید و مرا سمت اتاق برد ... بوسه اش خواستنی تر از همیشه بود ... و لب هایم بیشتر از همیشه محتاج بوسه اش .... دستش که سمت تاج روی سرم رفت ...
با همون اخم پر جذبه پرسید :
_اینارو کجا نوشتی ؟ ...چرا من پیداش نمی کنم !
خندیدم و همه چی لو رفت . متعجب به من خیره شد که جواب دادم :
_واقعا فکر کردی من خصوصی ترین حرف ها و کارها مون رو می نویسم ؟!
اخماش باز شد و شونه هاش از اون ابهت افتاد و کلافه نگاهم کرد . تازه فهمید که دستش انداختم که بلندتر از قبل خندیدم . که برگه های توی دستش رو تو هوا تکون داد و گفت :
_بخند .... اگه اینا رو بهت دادم .
بعد همراه برگه ها از اتاق بیرون رفت . با اون شکم گنده که نمیذاشت تند بدوم ، با نهایت سرعتی که داشتم ، دویدم پشت سرش :
_حسام ... تو رو خدا ... کلی زحمت کشیدم نوشتم ... نندازیشون دور .
ایستاد و گفت :
_باید بندازمشون دور تا شوهرت رو دست نندازی .
-بده به من ...
دستم رو سمتش دراز کردم که سرش رو برایم پایین گرفت و جلوی صورتم گفت :
-تو یه بوسه ی مطلوب و پسندیده بهم بده تا من برگه هاتو بدم ... از صبح همه کار کردم ، ظرف ها رو شستم ، خونه رو جا رو زدم ، دستشویی رو شستم ... ناهار هم درست کردم .... بابا به خدا ، امروز روز استراحت من بوده انگار.
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝