eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.8هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 به پایگاه رسیدیم. از همان درون جیپ از هم خداحافظی کردیم. چون یوسف نمی خواست جلوی چشم بقیه باشیم، در خلوت و همان بین مهمات جنگی، پیشانی ام را بوسه ای زد. نقطه ای که جای بوسه اش، بود داشت گرمایی عجیب را به سرتاسر وجودم پخش می کرد. _مراقب خودت باش فرشته خانم. _چشم. سرم را از خجالت پایین گرفته بودم که با انگشت اشاره و شست، چانه ام را گرفت و سرم را بلند کرد. سیاهی سیاره ی شب گرفته ی چشمانش را به چشمانم دوخت و گفت : _ الان که رفتی تو درمانگاه، مستقیم میری پیش دکتر شهامت.... دست چپت رو می ذاری روی میزش تا ببینه... باشه؟ _نمی شه که.... خیلی خنده داره. _مثلا می خوای یه چیزی بگی.... یه جوری انگشترت رو نشونش بده دیگه. خنده ام گرفت. _خودش نگاهم کنه متوجه می شه... زمین تا آسمون قیافه ام تغییر کرده... می بینه خب. یک لحظه خوب نگاهم کرد و با لبخندی به حرفم رسید. _راست می گی... خودش می فهمه... حالا احتیاط کن اگه نفهمید برو حتما هی دستت رو بیار بالا که ببینه حلقه رو. _چشم. یک دفعه نگاهش مات شد. _چی شد؟! _تو گفتی چشم؟! _بله.... _این اولین چشمیه که بهم می گی می دونستی؟ هم خنده ام گرفت و هم حرصم. _آقا یوسف.... الان یه بمب می زنن من و تو فقط توی این جیپ موندیم، با همین مهمات می ریم رو هوا.... پیاده می شی یا نه؟ با لبخند قشنگی سرش را کج کرد و آهسته گفت : _آخه چطور برم؟.... این چند روزه بدعادت شدم از بس باهم بودیم. دیدم تا او بخواهد، حالا حالاها در جیپ ماندگاریم. دست دراز کردم و در را باز کردم و گفتم : _من اول می رم... بعد شما بیا.... از جیپ پایین پریدم و ساکم را برداشتم. یک لحظه به یوسف نگاه کردم. همچنان خیره ام بود که لبخندی برایش زدم و سمت درمانگاه حرکت کردم. 🥀 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀