🌸☘🌸☘
☘🌸☘
🌸☘
☘
❣ خدایا ، به امید تو.......
🍃 السلام علیک یا #فاطمه سَّلام الله..
🍃 السلام علیک #یاحیدرکرار....
🍃 السلام علیک یا #کریم اهل بیت....
🍃 السلام علیک یا #اباعبدالله....
🍃 السلام علیک یا #عقیلة العرب
عمه جانم خانوم #زینب.....
🍃 و سلام بر #شــــــهـیــــــدانِ
❤️حالایقین بکن #صبحم_بخیر شده😊
☘
🌸☘
☘🌸☘
🌸☘🌸☘
101978.mp3
944.3K
🎥 زیارت امام زمان (عج) در روز جمعه
🎤با نوای استاد فرهمند
#اللهم_عجل_الولیک_الفرج
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :3⃣6⃣
#فصل_هشتم
کم کم در و همسایه و دوست و آشنا به حرف درآمدند که: «خوش به حالت قدم. چقدر صمد دوستت دارد.»
دلم غنج می رفت از این حرف ها؛ اما آن دو سه روز هم مثل برق و باد گذشت.
عصرِ روزی که می خواست برود، مرا کشاند گوشه ای و گفت: «قدم جان! من دارم می روم؛ اما می خواهم خیالم از طرفت راحت باشد. اگر اینجا راحتی بمان؛ اما اگر فکر می کنی اینجا به تو
سخت می گذرد، برو خانه حاج آقایت. وضعیت من فعلاً مشخص نیست. شاید یکی دو سال تهران بمانم. آنجا هم جای درست و میزانی ندارم تو را با خودم ببرم؛ اما بدان که دارم تمام سعی ام را می کنم تا زودتر پولی جمع کنم و خانه ای ردیف کنم. من حرفی ندارم اگر می خواهی بروی خانه حاج آقایت، برو. با پدر و مادرم حرف زده ام، آن ها هم حرفی ندارند. همه چیز مانده به تصمیم تو.»
کمی فکر کردم و گفتم: «دلم می خواهد بروم پیش حاج آقایم. اینجا احساس دلتنگی می کنم. خیلی سخت می گذرد.»
بدون اینکه خم به ابرو بیاورد، گفت: «پس تا خودم هستم، برو ساک و رخت و لباست را جمع کن. با خودم بروی، بهتر است.»
ساکم را بستم و با صلح و صفا از همه خداحافظی کردم و رفتیم خانه پدرم.
ادامه دارد...
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :4⃣6⃣
#فصل_هشتم
صمد مرا به آن ها سپرد. خداحافظی کرد و رفت.
با رفتنش چیزی در وجودم شکست. دیگر دوری اش را نمی توانستم تحمل کنم. مهربانی را برایم تمام و کمال کرده بود. یاد خوبی هایش می افتادم و بیشتر دلم برایش تنگ می شد. هیچ مردی تا به حال در روستا چنین رفتاری با زنش نداشت. هر جا می نشستم، تعریف از خوبی هایش بود. روزبه روز احساس علاقه ام نسبت به او بیشتر می شد. انگار او هم همین طور شده بود. چون سر یک هفته دوباره پیدایش شد. می گفت: «قدم! تو با من چه کرده ای! پنج شنبه صبح که می شود، دیگر دل توی دلم نیست. فکر می کنم اگر تو را نبینم، می میرم.»
همان روز با برادرم رفت و اسباب و اثاثیه ام را از خانه مادرش آورد و خالی کرد توی یکی از اتاق های پدرم. آن شب اولین شبی بود که صمد در خانه پدرم خوابید. توی روستای ما رسم نبود داماد خانه پدرزنش بخوابد. صبح که از خواب بیدار شدیم، صمد از خجالت از اتاق بیرون نیامد.
صبحانه و ناهارش را بردم توی اتاق. شب که شد، لباس پوشید و گفت: «من می روم. تو هم اسباب و اثاثیه مان را جمع کن و برو خانه عمویم. من اینجا نمی توانم زندگی کنم. از پدرت خجالت می کشم.»
همان روز تازه فهمیدم حامله ام. چیزی به صمد نگفتم.
ادامه دارد...
خدایا ما از شیطان بدتریم؟! - @khodahafez_refigh.mp3
647.5K
ما با بندگی مان ، بنده هایت را بخشیده ایم ،
تو با خدایی ات ، نمی بخشی؟
.
نه ، خواهی بخشید ...
می دانم ...
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
-دیدید که میگن :طرف از همون اول هم شبیه شهدا بود؟!
.
روز ازل است ...
و بندگان در مقابل الله ایستاده اند ...
برگه ایی سفید را بین خلق الله توزیع می کنند ، دارند برگه ی سرنوشت هرکس را به دستان خودش می سپارند ،
میان آن سفیدی فقط یک کلمه نوشته اند و می درخشد ، در همان خط اول : #شهادت ...
.
اما امضایش نکردند ،
یعنی نمی کنند ، ماند برای دنیا ، ماند به اینکه چگونه زندگی کنیم ، کدام مسیر را انتخاب کنیم..
.
زین پس نویسنده ی احوالتمان ، خودمانیم!
(کاش نویسنده خوبی بودیم...)
خدایا ، #کدام_گناه_ارزشش_را_دارد که این پاکی را آلوده کنم؟!
.
به دنیا می آییم ...
بعضی ها ، خالص می مانند و کلمه شهادت از آن بالا تکان نمی خورد...
.
اما برخی ها #قاطی دارند ،
عوض می شوند ، #رنگ_می_بازند ، آلوده می شوند و پی در پی کلماتی در ابتدای پرونده قرار می گیرد
که کلمه شهادت را به پایین و پایین تر هل می دهند ، می رود و در آن آخرها برای خودش جایی پیدا می کند ،
گاه کور سویی از او هست و اکثر نیست ...
غیبت ، تهمت ، دروغ ، نگاه حرام ، حرف
نادرست و الخ ، ش..ا....ت ...
و حالم/ت/مان چقدر شبیه آن برخی هاست ...
به یک بازگشت به عقب مقتدرانه احتیاج دارم/ی/یم ...
.
- هیچ وقت دیر نیست ...
این را شاهرخ ضرغام ها ، ثابت کرده اند .
.
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
#همسرانه
#همسر_شهید
#مدافع_حرم
#شهید_محمد_کامران
🌷 محمد در آخرین #پیامک برایم نوشته بود :
هرجا باشم عاشقتم .
ایران باشم یا خارج ،
هرجا باشم عاشقتم .
🌷 میگفت همسر
#سادات داشتن هم خوب است و هم سخت .
فکر اینکه همسرت دختر حضرت زهرا (سلام الله علیها) است،
اجازه بدرفتاری را به آدم نمیدهد و از طرفی قدمهایش #برکت زندگی است .
🌷در انجام وظیفه و کارهایش
#خلوص عجیبی داشت .
یادم هست که میگفت من سر کارم #ساعتی را کنار دستم گذاشتم
و مدت زمان چای خوردن و دستشویی
رفتنهایم را حساب میکنم
و از اضافه کاریهایم کم میکنم که حقی از #بیتالمال به گردنم نماند .
🌷محمد خیلی
#خوش_اخلاق بود .
واقعاً اگر بگویم #اخم او را ندیدم ، گزافه نیست .
حتی وقتی درمعراج #شهدا برای آخرینبار او را دیدم همان
#لبخند زیبا و همیشگی را روی لب داشت .
🌷خدا را شکر میکنم
که محمد من هم #شهید شد .
چون او #شهادت را دوست داشت .
خیلی #شهادت را دوست داشت .
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :5⃣6⃣
#فصل_هشتم
فردای آن روز رفتم سراغ عموی صمد. بنده خدا تنها زندگی می کرد. زنش چند سال پیش فوت کرده بود. گفتم: «عمو جان بیا و در حق من و صمد پدری کن. می خواهیم چند وقتی مزاحمتان بشویم. بعد هم ماجرا را برایش تعریف کردم.»
عمو از خدا خواسته اش شد. با روی باز قبول کرد. به پدر و مادرم هم قضیه را گفتم و با کمک آن ها وسایل را جمع کردیم و آوردیم. بنده خدا عمو همان شب خانه را سپرد به من. کلیدش را داد و رفت خانه مادرشوهرم و تا وقتی که ما از آن خانه نرفتیم، برنگشت.
چند روز بعد قضیه حاملگی ام را به زن برادرم گفتم. خدیجه خبر را به مادرم داد. دیگر یک لحظه تنهایم نمی گذاشتند.
یک ماه طول کشید تا صمد آمد. وقتی گفتم حامله ام، سر از پا نمی شناخت. چند روزی که پیشم بود، نگذاشت از جایم تکان بخورم. همان وقت بود که یک قطعه زمین از خواهرم خرید؛ چهار صد و پنجاه تومان. هر دوی ما خیلی خوشحال بودیم. صمد می گفت: «تا چند وقت دیگر کار ساختمان تهران تمام می شود. دیگر کار نمی گیرم. می آیم با هم خانه خودمان را می سازیم.»
اول تابستان صمد آمد. با هم آستین ها را بالا زدیم و شروع به ساختن خانه کردیم. او شد اوستای بنا و من هم کارگرش. کمی بعد برادرش، تیمور، هم آمد کمکمان.
ادامه دارد...✒️
🌸☘🌸☘
☘🌸☘
🌸☘
☘
❣ خدایا ، به امید تو.......
🍃 السلام علیک یا #فاطمه سَّلام الله..
🍃 السلام علیک #یاحیدرکرار....
🍃 السلام علیک یا #کریم اهل بیت....
🍃 السلام علیک یا #اباعبدالله....
🍃 السلام علیک یا #عقیلة العرب
عمه جانم خانوم #زینب.....
🍃 و سلام بر #شــــــهـیــــــدانِ
❤️حالایقین بکن #صبحم_بخیر شده😊
☘
🌸☘
☘🌸☘
🌸☘🌸☘
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :6⃣6⃣
#فصل_هشتم
تابستان گرمی بود. اتفاقاً ماه رمضان هم بود. با این حال، هم در ساختن خانه به صمد کمک می کردم و هم روزه می گرفتم.
یک روز با خدیجه رفتیم حمام. از حمام که برگشتیم، حالم بد شد. گرمازده شده بودم و از تشنگی داشتم هلاک می شدم. هر چقدر خدیجه آب خنک روی سر و صورتم ریخت، فایده ای نداشت. بی حال گوشه ای افتاده بودم. خدیجه افتاد به جانم که باید روزه ات را بخوری. حالم بد بود؛ اما زیر بار نمی رفتم.
گفت: «الان می روم به آقا صمد می گویم بیاید ببردت بیمارستان.»
صمد داشت روی ساختمان کار می کرد. گفتم: «نه.. او هم طفلک روزه است. ولش کن. الان حالم خوب می شود.»
کمی گذشت، اما حالم خوب که نشد هیچ، بدتر هم شد. خدیجه اصرار کرد: «بیا روزه ات را بخور تا بلایی سر خودت و بچه نیاوردی.»
قبول نکردم. گفتم: «می خوابم، حالم خوب می شود.» خدیجه که نگرانم شده بود گفت: «میل خودت است، اصلاً به من چه! فردا که یک بچه عقب مانده به دنیا آوردی، می گویی کاش به حرف خدیجه گوش داده بودم.»
این را که گفت، توی دلم خالی شد؛ اما باز قبول نکردم.
ادامه دارد......
.
گفت عاشقی را چگونه یاد گرفته ای؟!
گفتم : از آن شهید گمنامی که
معشوق را حتی به قیمتِ
از دست دادن هویتش ، خریدار بود.
.
پ.ن :
یک وقت های دیگر
دل به هیچی بند نیست ...
همه چیز و همه شخص در مقابل چشمانت به یک شکل رژه می روند ، طوری شبیه آیه کل من علیها فان ...
چقدر خوبه که آدم ، دل بسته نباشد ...
کاش واقعا ، دل بسته نباشیم ...
کاش نَفس آدم ، قطعه ای بود در بدن ، تا جدایش کنیم و بیاندازیم در گوشه ی برای خود خاک بخورد ، نه اینکه در وجود مان ، روح مان را لِه کند ...
.
الهی
قدرت مبارزه با خودمان را
بده ..!
.
هدایت شده از گسترده معراج✔
#لاغری_سریع_تا_عید 😱 بـرای افراد:
پـــراشتها، تیروئیدی، کم تحرک،استپ وزن
بــدون👈 #دمنوش❌ #ورزش #رژیــم❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌
✅نسخه عجیب لاغری شکم➕پهلو➕ران
✅رفع افتادگی شکم و ترک ولک زایمان
بهتـــــــریــــن چـــربی ســوز دنیـــــــا💪
بـــــدون ورزش ❌ بــــــدون رژیــــم
🌈 تو هم به من بگو چی شد که چاق شدی، تا بهت بگم چطور#لاغـــــر کنی👇
http://eitaa.com/joinchat/4237623322C446661627d
🔴 مهلت باقیماندۀ : فقط ۲۰نفر🔴
هدایت شده از 💜تبلیغات همسران موفق💜
🔴نسـخه عجـیب حکیم طب سنتی ایران که همه اروپایی ها رامتعحب کرد😳😱
جهت دریافت نسخه اینجا را لمس کنید
❌بـــدون رژيــم/دمنوش/ورزش❌
🉐 روی وزن خود کلیک کن تا بهت بگم چطور با نسخه جدیدطب سنتی وزن ایده عال برسی‼️
💣 🔥 وزن ۵۰ تا ۷۰ 👈 مشاهده
💣🔥 وزن ۷۰تا ۹۰ 👈 مشاهده
💣 🔥 وزن ۹۰ تا ۱۵۰ 👈 مشاهده
✅ برنامه تخصصی لاغری تاعید👇
مشاوره👈آقایان(اینجا را لمس کنید)
مشاوره👈خانم ها(اینجارا لمس کنید)
⭕️صدها نتیجه عجیب با این روش ببین🔥☝️
حالم خوب نیست
چکار کنم ؟!
از خدا دور شدم
چکار کنم؟!
از زندگی نا امیدم
چکار کنم؟!
از خودم هم خسته شدم
چکار کنم؟!
و...
.
- گریه کنید !
قبل از اذان صبح !
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
🔰خواب شهیدحاج همت که تعبیرشد
🔹حاج ابراهیم همت، محسن را خواست و به او گفت: محسن، تو به #شهادت میرسی، محسن كه كمی جا خورده بود گفت: چطور مگه حاجی حاج همت ادامه داد: من #خواب ديدم كه تو به شهادت ميرسی، شهادتت هم طوری است كه اول اسيرت میكنن و بعد از اينكه #آزار و شكنجهات دادن و تو خواستههای اونها رو برآورده نكردی، تو رو تيرباران میكنند و به شهادت میرسی
🔸سه روز بعد خواب #حاج_همت تعبير شد، در عمليات والفجر ۳ در مرداد ۶۲و در آزاد سازی #مهران، ماشين تويوتايی كه سرنشينان آن نورانی، برقی، پكوك و چند نفر ديگر از پاسداران لشگر ۲۷ بودند در منطقه #قلاجه به كمين منافقين خورد، پس از آن منافقين ناجوانمردانه سرنشينان تويوتا را به رگبار بستند همه سرنشينان جزء #يك_نفر جلوی چشم يكديگر در حاليكه زخمهای عميق گلوله برداشته بودند با تير خلاص، به #شهادت رسيدند
#شهید_محسن_نورانی
#شهید_محمدابراهیم_همت
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹