#سلام_صبح_زیباتون_بخیر 🌸🍃🌸
در این صبح چهار شنبه پاییزیی
براتون دوتا آرزو دارم🙏
اول سلامتی و کانونی گرم
برای شما خوبان 😊
دوم آرامش و دل خوش💕
امیدوارم خداوند هر دو را
به شما عزيزان عنایت بفرماید🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استورے🌱
|•خدا؎من🤲🙂•|
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
خونِحاجقاسمڪلیدِ
فتحقدسخواهدبودواین
ڪلیدازآنجنسڪلیدها
نیستڪہنچرخد ... !
خواهیددید♡(:"
-حاجحسینیکتا🌱
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت59
ختم آقاجون مساوی شده بود با تازه شدن داغ مهر خورده ی روی پیشونیم . نگاه همه به جای قاب عکس آقاجون روی صورت من بود.بعضی ها نگاهم می کردند و چنان به جای خودم ، آه می کشیدند که فکر می کردم شاید اونا هم تجربه ی مشابهی داشتند . بعضی ها هم که انگار منو قاتل آقا جون می دیدند و چپ چپ بهم چشم غره می رفتند. سه روز مراسم آقا جون شد ، بلای جون من .حسام هم این وسط روی اعصاب بود . یکی نبود بهش بگه :
" آخه تو که نمی تونی به یه نامحرم نگاه کنی واسه چی هی مراقبشی ؟"
این مادر منم که انگار غیر حسام کسی رو واسه پاسبونی من نداشت که مدام اونو دنبالم می فرستاد . از مراسم آقاجون که به تهران برگشتیم ، گرچه از دست کنایه ی بقیه راحت شده بودم ولی سنگینی رنگ مشکی لباسم رو ، روی قلبم احساس می کردم .
حالا من شده بودم یه تازه عروس مشکی پوش تنها. تنها تفاوتی که با قبل کرده بودم این بود که حالا داغ آقا جونم به غصه هام اضافه شده بود.خیلی دلم می خواست بدونم آرش داره توی مالزی چکار می کنه ؟ با اینهمه داغی که به دل من گذاشت و باعث مرگ آقاجون شد ، حالا چطوری داره روز و شب و شب و روز می کنه .
سه هفته از ازدواجمون با آرش می گذشت و یک هفته از مرگ آقاجون .اونقدر غصه خورده بودم که دیگه معده ام جز غم چیزی قبول نمی کرد.کم اشتها شده بودم . میل به غذا نداشتم و گاهی هم معده ام بد جوری درد می گرفت . اما باهمه ی اینها دووم آوردم تا شبی که عمو مجید و زن عمو زنگ زدند که بیایند دیدن من !
اصلا حوصلشون رو نداشتم ولی با سکوت پدر و مادر ، این دیدار حتمی شد .همون بلوز مشکی داغ آقاجون تنم بود که عمو مجید و زن عمو دیدنم اومدند.
نگاه عمو چنان غمی داشت که سعی میکرد مستقیم نگاهم نکنه . مدام از نگاه کردن به صورتم طفره می رفت .حرفی هم نبود برای زدن جز همان سلام و احوالپرسی خشک و خالی ... وقتی چند دقیقه سکوت عادی رسید به دقیقه های بیشتر و سکوتی غیر طبیعی ، پدر پرسید :
-اگراصرار شما واسه اومدن نبود ، توی این شرایط قرار نمی ذاشتم .
پدرسکوت کرد . عمو سر بالا آورد و نگاهی به پدر و بعد مادر انداخت و بالاخره چشمای سرخش رو به من دوخت :
-من اومدم امانتی الهه بدم .
-امانتی؟!
مادر پرسید و زن عمو گفت :
_با اونکه مراسم تقریبا بهم خورد ولی فامیلا زحمت کشیدند و هدیه و پاکت پول هاشون رو فرستادند ... ما هم دیدیم این تنها چیزیه که می تونیم در عوض نامردی آرش به الهه بدیم .
زن عمو پاکت بزرگی روی میز گذاشت و زد زیر گریه :
_الهه جان تو رو قسم به روح آقا جون ... آرش رو نفرین نکن ... اشتباه کرده ، غلط کرده ، جوونی کرده ، آهت می گیره ... می دونم ، ازش بگذر.
صدای گریه ی زن عمو باحرفایی که زد ، مثل تینری بود که روی تنم ریخته شد و شعله ای کشید به وسعت گرفتن جانم .نفسم حبس شد که عمو اول حرفش رو اینطوری بیان کرد:
_دستم به آرش نمی رسه ... رفته ، ویلاها رو هم که گذاشته واسه فروش ، خونه هم که تا آخر همین ماه فروخته میشه ... به خدا رو سیاهم ... حتی فکرشو هم نمی کردم ، پسرمن ، همچین کاری کنه ! ... الهه جان ، عمو ... مارو شریک غمت بدون ... بخدا ماهم شب و روز نداریم ، بخدا حرفایی که پشت سر تو می زنن ، پشت سر ماهم می زنن ... تو بگو الهه جان ....من چکارکنم عمو؟
📝 به قلم نویسنده محبوب #مرضیهیگانه
🌸🌼🌸🌼🌸
#کــپـــی_حـرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
کربلآ خونَـمہ.. - @ashganehzinbevn.mp3
6.46M
#مداحے💚
بارونہ بارون
چشماےِ گریون...|
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
#یڪروایتعاشقانہ
جعبہ شیرینے رو جلوش گرفتم
یکے برداشت و گفت :
میتونم یکے دیگہ بردارم؟
گفتم : البته سید جون
این چہ حرفیه؟
برداشت ولے هیچکدوم رو نخورد
کار همیشگیش بود🥰
هر جا کہ غذاےِ خوشمزه
یا شیرینے یا شکلات تعارفش
مےکردند برمیداشت اما نمےخورد
مےگفت : برم با خانومو
بچـہ ها میخورم
مےگفت : شما هم
این کارو انجام بدین
اینکہ ادم شیرینے هاے زندگیشو
با زن و بچه ش تقسیم کنہ
خیلے توے زندگے خانوادگے
تاثیر میذاره♥️
#شهید سید مرتضے آوینے
کتاب دانشجویے ، ص²¹
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
#مدافعان_وطن
💠💠💠💠💠💠💠
شهادت اتفاقی نیست
قلبت که بوی دنیا را دهد، رهایت می کنند...
🔸شهیدان: جعفرخانی، پرورش، موسوی
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
#شهید شهیدت میکنه
رفیق شهیدم هم روستایی
افتخار روستام.
شهیدحاج -احمد-مایلی
وشهید-قاسم-غریب
درکنارمزارهمرزمشان
#شهید-حاج -محمد-جعفری خانی
#پدر با بصیرت شهید حاج محمد جعفرخانی اجازه نداده بودکه ایشان رادر#گلزارشهدای-قزوین دفن کنند. علتش این بودکه ایشان اعتقاد داشتند که از این پس خیلی ها قراراست که نمایندگان #مجلس و#دولت و... بیایند و بر سر مزارمحمد ادای احترام کنند پس چه بهترکه به
#روستای-ولازجردبیایندتا به #برکت #خون این#شهیدجاده و#روستا هم آبادتر گردد.
اری ب راستی بایددست#پدران شهیدرا بوسید که با#صبرت پای #ارزشها و#انقلاب ایستاده اند .
مزار شهید در استان #قزوین،شهرستان #تاکستان روستای#ولازگرد فرار دارد.
#صابرین
#یگان ویژی صابرین
#شهدای صابرین
#رفیق
#همرزم
مدافع وطن
#مدافع حرم
#یا_ذبیح_العطشان
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت60
گلوم شده بود کویر لوت .خشک و بی آب . به زحمت با صدایی خفه گفتم :
_کاری از دست هیچ کس بر نمیآد عموجان ... اون پاکت رو هم بردارید ... من از اولشم برای پول با آرش ازدواج نکردم که حالا بخوام بخاطر پول ببخشمش ... از من بخشش هم نخواید ، نفرینش نمی کنم ولی ببخششی در کار نیست .
صدای گریه زن عمو بلندتر شد :
_نگو الهه ... به خدا نادونی کرده ...تا تو نبخشی من یکی آروم نمی شم ... این پاکت پول هم اصلا قابلتو نداره ...اگه نگیری شرمندگی ما بیشتر می شه .
سکوت کردم که زن عمو پاکت کوچکتری روی میز گذاشت وگفت :
-اینم ...
و باز بغض کرد:
_عکساتونه ... خواستم بندازم دور ولی عموت نذاشت .
آهی کشیدم و سمت پاکت عکس ها رفتم .نمی دونم چرا دلم می خواست اون عکس های ممنوعه رو یه بار دیگه ببینم . چرا؟ چرا میخواستم خودمو با دیدنشون حسابی زجر بدم ؟ یکی از عکس ها رو از پاکت بیرون کشیدم . با زوم به بازوی آرش ،چسبیده بود و رو به دوربین ، لبخند زده بودم .چشمم توی حلقه های روشن نگاه آرش خشک شد . نگاهی که توی اون عشق رو تصور میکردم و در واقع نقشه ای بود برای فریب من .
دستانم لرزید .طاقتم کم شد . با همون پاکت عکس ها از روی مبل برخاستم و گفتم :
_ببخشید من حالم بده .. با اجازه .
رفتم به اتاقم تا توی تنهایی خودم زار بزنم . در اتاق رو قفل کردم و پاکت عکس ها رو روی زمین خالی . چهار زانو نشستم بالای سر خاطرات پر پر شده ام . تک تک عکس ها رو برداشتم و با دقت نگاه کردم . هرعکسی که می دیدم ، پتک محکمی توی سرم فرود میومد.گاهی آغوش آدم ها گرمه اما نه از عشق ، گرمای فریبنده ای داره که تنت رو می سوزونه و تو عشق تفسیرش میکنی . گاهی نگاه آدما ، تعبیری داره که فریبه ولی تو به محبت تاییدش میکنی ... چرا؟شاید نباید زیادی هم خوش باور بود .گاهی باید حتی گمان بدهم داشت . تا غافلگیر نیت شوم بعضی ها نشویم . وقتی به خودم اومدم ، همه ی عکس هارو دور تا دورم چیده بودم و با چشمانی بارونی بهشون خیره شده بودم . لبانم از هم باز شد و زبانم خودش با عکس آرش درد و دل کرد:
-چطوری آقای فریبکار ! مالزي خوش میگذره ؟ اونجا آدماش نامردن یا هنوز مرد پیدا می شه؟ تو که می دونستی من دوستت دارم ... اونقدر که حاضر شدم تموم پشتوانه ی زندگیمو ، مهریه ام رو ببخشم ... پس چرا باز رفتی ؟ لااقل به دل این عاشق رحم می کردی ؟
حس کردم معده ام تیر کشید . درد گرفت .سوخت . دستمو محکم روی معده ام فشردم .صدای خوش آمدگویی پدر و مادر همزمان با حال دگرگون شدن حال من برخاست . عمو و زن عمو در شرف رفتن بودند . تحمل کردم و باز برای فراموشی درد معده ام ، چشم به عکس ها دوختم که یک لحظه حالت تهوعی عجیب سراغم اومد. سرم چنان سنگین شد که حس کردم سنگینی کره ی زمین روی سر من است .فوری در اتاق رو باز کردم و به سمت دستشویی رفتم . پاهایم سست شده بود و قدم هایم کند . به در دستشویی که رسیدم ، حالم بهم خورد.
خون بود که روی روشویی را قرمز کرد . ترسیده فریاد زدم :
_مامان!!
📝 به قلم نویسنده محبوب #مرضیهیگانه
🌸🌼🌸🌼🌸
#کــپـــی_حـرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
#فاتحان_تپه_جاسوسان
در تاریخ سیزدهم شهریور 1390 در ارتفاعات جاسوسان منطقه سردشت و در درگیری مستقیم با گروهک تروریستی پژاک 13 تن از دلاورمردان یگان ویژه صابرین سپاه(نخبه ترین رسته تکاوری دنیا) به نام های
سردار شهید محمد جعفرخان(محل دفن قزوین)،
شهید محمد محرابی پناه، (محل دفن آران و بیدگل کاشان)،
شهید علی بریهی (محل دفن روستای میثم تمار شوش دانیال)،
شهید مجتبی بابایی زاده (محل دفن اندیمشک)،
شهید سید محمود موسوی (محل دفن بابل)،
شهید مسلم احمدی پناه (محل دفن فرادنبه بروجن)،
شهید حسین رضایی (محل دفن قروه کردستان)،
شهید محمد منتظر قائم (محل دفن نکا)،
شهید صمد امیدپور (محل دفن امامزاده هاشم،رشت)،
شهید حسن حسین پور (محل دفن قزوین)،
شهید یوسف فدایی نژاد (محل دفن سروان سنگر رشت)،
شهید مصطفی صفری تبار (محل دفن بابل)،
شهید محمد غفاری (محل دفن همدان)
به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
هر چه امروز کشور ما دارد و هرچه در آینده
بدست بیاورد به برکت خون این شهیدان است.
شهیدان از نفس افتادند تا ما از نفس نیفتیم،
قامت راست کردند تا ما قامت خم نکنیم، به خاک
افتادند تا ما به خاک نیفتیم😔😔😔
سالروز شهادت این مرد بزرگ شهید سردار محمد
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
هدایت شده از 🌱 حـــديثــــ عـــشـــق (رمان)
🍃🍁پـروردگارا !
بہ مـا بـردبـاری، فروتنـی
و تسلیم و رضا در برابر خواست خودت
عـطا فرما و بر ما منت گذار
و تمام گرفتاریها، سختیها و غـمها را
از ما و همهٔ بنـدگانت دور بگـردان
💫شبتون در پناه الهی💫
─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─