eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.8هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا 🙏 ❤ دلیل آرامشم❤️ به چه تشبیه کنم ❤️ نام تـو را❤️ خدایا🙏❤️ ساده تر می گویم❤️ تـو❤️ تـمامیت❤ احساس منـی❤ 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
شهیدان قامت رعنای عشقند شهیدان صورت زیبای عشقند گذشتند گر چه از امروز دنیا شهیدان شافی فردای عشقند سلام بر شهدا 🌷 ان شاءالله نگاه شهدا بدرقه زندگی تون باشه 🌹 ♥️ 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
1_395943435.mp3
35.83M
فروغ عشق در چشم تو پیداست دلت آیینه ای شفاف و گویاست بتاب ای مظهر نور ولایت کلامت روشنی بخش دل ماست 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
🌿ته عشق ، آخر دنیا نیس ! هنوز هم هرچندوقت یه بار ،بابا خدابیامرز میاد به خواب یکی مون و مادرجان رو به ماها یادآوری میکنه. همون وقتایی که حواسمون به مادر نیس یا کمترهست...یعنی میخوام بگم که عشق اصلا ته نداره که !
🍃 ❤️ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️ 🌺 ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
💌 تفاوت عشق زمینی و آسمانی عشق، رها شدن از جاذبه زمین است. عشق به انسان قدرت بال زدن و اوج گرفتن می‌دهد. وقتی پرواز کردن طبیعی است زمین در نظرت کوچک و حقیر جلوه می‌کند. در این هنگام اگر عشقت زمینی باشد از چشمت خواهد افتاد و تازه نقص‌هایش را می‌بینی. عاشق ماه و ستاره‌ای باش که هرچه به سویش بروی به آن نمی‌رسی. «استاد پناهیان» ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️ 🌺 ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیارتنامه تصویری شهدا - تقدیم به روح مطهر شهدا ☘☘☘ 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
بـا "شهــادت" زندگـــی زیبا شود.. عاشقی با سوختن معنــا شود.. حال، آنها رفته و ما مانده ایم.. از "شهادت" ، ما همه جا مانده ایم.. تـا نفس داریم تا که زنده ایم.. "ای شهیدان از شما شرمنده ایـم" تا ابد رزمنده ایم پای ولی .. جان فدای حضــرت سیّــــد علــــــی اللهم الرزقنا توفىق الشهادت فى سبىلک.. ☘☘☘ 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
بر ســـر بازار حُســـنت از تحــــيّر مانـــده ام هركه سر مى داد در راهِ تو سامان مى گــــرفت شهید_علا_حسن_نجمه شهدا را یاد کنید با ذکر صلوات ☘☘☘ 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
✍لـیـلــے سـلـطـانــے 🌹قـسـمـت پــنــجــم (بــخــش اول) وارد مدرسه شدم،با لبخند شیطانی کنار بوفه ایستاده بود. روم رو ازش برگردوندم و به سمت سالن مدرسه قدم برداشتم. وارد سالن شدم که دستی از پشت روی شونه م قرار گرفت:چه اخمی هم کرده! بی توجه به عاطفه قدم بر می داشتم. نزدیک کلاس رسیدم،با مشت آروم روی کتفم کوبید و گفت:خبِ توام! وارد کلاس شدم و کلافه گفتم:عاطفه! همونطور که کنارم راه می اومد گفت:جونه عاطفه! چادرم رو درآوردم و پشت نیمکت نشستم. همونطور که چادرم رو تا میکردم گفتم:چیزی همراهت نداری؟معده م داره خودشو میخوره! دستش رو برد سمت کش چادرش و درش آورد. چادرش رو روی میز گذاشت و کوله ش رو برداشت،زیپ کوله ش رو باز کرد و مشغول گشتن شد. سرش رو داخل کوله کرده بود:چرا اتفاقا دیشب امین کتلت پخته بود سه چهار تا لقمه آوردم. برام جای تعجب نداشت،به آشپزی های گاه و بی گاه امین عادت داشتم! یعنی امین آشپزی کنه و عاطفه برای من هم بیاره! دستپخش رو بیشتر از دستپخت مادرم دوست داشتم! سرش رو از داخل کیف درآورد و دوتا لقمه ی بزرگ که داخل نایلون بود به سمتم گرفت و گفت:بفرمایید صادره از بهشت و حوری مخصوص! نگاهی بهش انداختم و گفتم:هه هه! با نمک! نایلون رو ازش گرفتم و یکی از لقمه ها رو برداشتم. لبخندی زدم و گاز اول رو به لقمه زدم. آروم می جویدم و خوب لقمه م رو مزه می کردم. سنگینی نگاه کسی رو احساس کردم،سرم رو بلند کردم. عاطفه و چند تا از بچه های کلاس ساکت بهم زل زده بودن. لقمه م رو قورت دادم و گفتم:چیه؟! نازنین نگاهی به جمع انداخت،سرش روی میز گذاشت و آه بلندی کشید:عاشق ندیدیم! بچه ها شروع کردن به خندیدن. جدی گفتم:الان بخندم؟ محدثه رو به نازنین گفت:دیدی چه مزه مزه میکرد لقمه رو؟! بعد رو به عاطفه گفت:پس کی شیرینی عروسی داداشتو میاری؟! عروس که آماده س! عاطفه با خنده گفت:داماد حاضر نیس! چند وقت دیگه حاضر میشه! با "برپا" گفتن کسی،همه دوییدن سمت نیمکت هاشون. خانم مرادی معلم فیزیکمون وارد کلاس شد. من و عاطفه همیشه کنار هم بودیم. خانم مرادی شروع کرد به درس دادن،کتاب و دفترم رو باز کردم. عاطفه مشغول نامه نگاری با نازنین و محدثه بود. گاهی برگه های نامه می افتاد جلوی من اما توجهی نمیکردم. ادامــه دارد... @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بـگـذار سرنوشت هر راهی را ڪه میخواهد برود مـا راهمان جداست بگــذار ابــرها هـر چه میخــــواهنــد ببــارنـد ما چـتــرمان خــداست💖 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
☯ﺣﺎلماﻥ ﺑﻬﺘﺮ ﻣﯽ‌شود ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮ ، ﺑﻪ ﺷﺮﻃﯽ ﮐﻪ ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﻧﺮﻭﺩ ﺟﺰ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ، ﺑﺮﺍﯼِ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻫﻢ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯼِ ﺧﻮﺏ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ ... بخیر 🌹☀️
ایستاده ایم پاـے آرمان هاـے امام و شھدا پس در این جبھہ ـے جنگ نرم خستگے هایمان را با شھدا دَر مے ڪنیم دلم تنگ شهــــیدان است😔 صبحتون شهدایی ☘☘☘ 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
روی تخت دراز کشیده .. ساعد دستشو گذاشته بود روی پیشونیش خیره به سقف اتاق نگاه میکرد . سمت تخت رفتم‌ پشت بهش خوابیدم و پتو رو روی سرم‌کشیدم پتو رو از روم کنار زد ، منو برگردوند سمت خودش .. دلخور پرسید : گریه کردی ؟ .. محلش ندادم پتو رو کشیدم روی سرم .. پتو از روم برداشت پرت کرد پایین تخت ... با دستش صورتمو برگردوند سمت خودش ... _ به من نگاه کن .. توی چشمهاش خیره شدم .. چرا گریه کردی ؟ با بغض گفتم ..نمی دونی ؟ .. ان شاالله خدا جوابتو بده. چشماش گرد شد .. تو منو نفرین میکنی ؟ ... می دونی من امروز به خاطر تو چه حرفهایی شنیدم .. پاشدم نشستم بغضم ترکید و با گریه گفتم .. تو نیمدونی من حامله ام .. که میزنی روی کتفم .. هلم میدی ؟... https://eitaa.com/joinchat/1335361580Cc57190d80f ❤️ 😍
"ما نسلے هستیم ڪه فلسطین را آزاد خواهیم کرد..." • سیدحسن نصرالله 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
شهیدان مدافع حرم مصطفی و مجتبی بختی شهداء عزتمندترین انسانهای در آخرالزمان هستند هدیه به این دو برادر صلوات ☘☘☘ 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
هدایت شده از حدیث عشق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ظهرتون به همین خوشمزگی😍😍😍😊 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
روبه شش گوشه ترین قبله ی عالم هر صبح بردن نام حسین بن علی میچسبد اَلسلام علَی الْحسَیْن وعلی علی بْن الْحسین وعلی اولادالحسین وعلی اصحاب الحسین ☘☘☘ 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
✍لـیـلــے سـلـطـانــے 🌹قـسـمـت پــنـجــم (بـخــش دوم) نگاهم به لقمه هایی که زیر میز گذاشته بودم افتاد. صدای معده م رو میشنیدم،آب دهنم راه افتاد. خانم مرادی برای توضیح دادن مسئله پای تخته رفت. فرصت رو غنیمت شمردم،سرم رو خم کردم و مشغول خوردن لقمه م شدم. یه چیز نوک تیز از پشت وارد کمرم شد. انقدر ناگهانی بود که مثل دیونه ها جیغ کشیدم! همه ی کلاس سرشون رو به سمتم برگردوند. خانم مرادی با اخم گفت:چه خبره اون پشت؟! دهنم پر بود،به زحمت محتوای داخل دهنم رو قورت دادم. نگاهی به محدثه و نازنین که پشتم نشسته بودن انداختم. رنگشون پریده بود،خانم مرادی با کسی شوخی نداشت! خیلی سخت گیر و کم حوصله بود،کافی بود بگم بچه ها شوخی کردن! خانم مرادی داشت به سمتمون می اومد. سریع از جام بلند شدم و با ترس گفتم:سوسک! صدام قطع نشده همه ی بچه ها با ترس از جاشون بلند شدند و جیغ کشیدن. خانم مرادی خواست چیزی بگه که عاطفه سریع گفت:اونا ها،داره میره زیر میزا. چند تا از بچه ها از کلاس رفتن بیرون. خنده م گرفته بود،لبم را گاز میگرفتم تا نخندم! مثل بقیه با عجله دوییدم به سمت در،نازنین با چند تا جیغ بلند از روی میزها پرید! دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم،از کلاس خارج شدم و گوشه ی سالن نشستم. عاطفه هم با خنده اومد کنارم نشست و گفت:دمت گرم! یه آبی ام از تو آب گرم شد هین هین! _چه خبره اینجا؟! صدای خانم فاطمی،مدیر مدرسه بود. سریع از جامون بلند شدیم،خانم فاطمی نگاهی به من و چند تا از بچه هایی که تو سالن بودیم انداخت و گفت:هدایتی توام؟! لب هام رو باز کردم چیزی بگم که عاطفه با لحن طلبکار گفت:خانم این چه وضعشه؟! هر روز سوسک و مارمولک و عقرب! از پررویی عاطفه هم تعجب کردم هم خنده م گرفته بود سرم رو پایین انداختم! عاطفه ادامه داد:این هدایتی رو ببینید! بیچاره انقد که از سوسک میترسه از داعش نمیترسه! با زانوش محکم به پشت زانوم زد! پام خم شد باعث شد بشینم. عاطفه شونه هام رو گرفت و گفت:ببینید اسم سوسک اومد کم مونده بود غش کنه! دیگه نتونستم جلوی خودم رو بگیرم با دست صورتم رو پوشوندم و شروع کردم به خندیدن. عاطفه با نگرانی گفت:فدات شم هانیه گریه نکن! سوسکه دیگه! دیگه نمیتونستم نفس بکشم،خنده هام شدت گرفت،بدنم از شدت خنده می لرزید. صدای خانم فاطمی رو شنیدم:هدایتی چی شد؟! چرا می لرزی؟! دستی روی شونه م نشست. _هدایتی حالت خوبه؟! _یکی بره آب بیاره! سرم رو چسبوندم به دیوار،عاطفه خدا ازت نگذره الان میگن دخترِ مشکل داره! نازنین گفت:دورشو خلوت کنید. عاطفه دستم رو گرفت و کنار گوشم آروم گفت:فلفل نبینه چه ریزه! بشکن ببین چه تیزه! دست هام رو از روی صورتم برداشتم،عاطفه و نازنین زیر بغلم رو گرفتن. نازنین گفت:بریم یه آبی به صورتت بزن حالت جا بیاد! خانم فاطمی و مرادی با نگرانی نگاهم میکردن. خانم فاطمی به صورتم زل زد:زنگ بزنم اولیات بیان؟! با بی حالی ساختگی گفتم:نه! نه! یکم ترسیدم! دیگه نایستادیم،عاطفه و نازنین آروم به سمت حیاط می بردنم. به حیاط که رسیدیم عاطفه نگاهی به پشت سرش انداخت و دستش رو برداشت. با حرص گفت:چه خوششم اومده! نازنین شروع کرد به خندیدن،عاطفه خودش رو انداخت زمین و گفت:هانیه وقتی مرد! نشستم روی زمین و راحت زدم زیر خنده. از ته دل! ادامــه دارد...
"ما نسلے هستیم ڪه فلسطین را آزاد خواهیم کرد..." • سیدحسن نصرالله 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❖ وقتی از ته دل "بخندی" 🍃🌻 وقتی هر چیزی را به خودت نگیری ، وقتی سپاس گذار آنچه که هست باشی ... وقتی برای "شاد بودن" نیاز به بهانه نداشته باشی ، آن زمان است که واقعا "زندگی" می کنی 🍃🌻 روزتون عالی و شاد 🦋🧚‍♀🧚‍♀🦋 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌
شهیدان قامت رعنای عشقند شهیدان صورت زیبای عشقند گذشتند گر چه از امروز دنیا شهیدان شافی فردای عشقند سلام بر شهدا 🌷 ان شاءالله نگاه شهدا بدرقه زندگی تون باشه 🌹 ♥️ 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹