eitaa logo
بدون مرز
179 دنبال‌کننده
122 عکس
57 ویدیو
1 فایل
اینجا قرار است از آنسوی مرزهایمان بنویسیم؛ از داستان بیداری ملت‌های جهان
مشاهده در ایتا
دانلود
💢اسرائیل، صادرکننده روش‌های شکنجه در دنیا! 🔹صبح روز ششم، وقتی در باز شد، شروع به کتک زدنم کردند. بعد کیسه را از سرم برداشتند. یک بشقاب یک‌بارمصرف پلاستیکی آورده بودند، که تکه‌ای پنیر، یک قاشق مربا، سه دانه زیتون، و تکهٔ کوچکی نان در آن بود. در سلول باز و بشقاب دم در بود. وقتی خم شدم تا بشقاب را بردارم، زندانبان با پایش به صورتم زد و گفت: «برندار. کسی از تو مهم‌تر هست که باید آن را بخورد. صبر کن، نخور.» چند دقیقه بعد، سگ کوچکی را آوردند. سگ پنیر را لیسید و خورد، و بعد از آن سرباز بشقاب را با پایش جلویم انداخت. من با تنفر هرچه تمام‌تر، با وجود این همه تحقیر و ناپاک شدن غذا، مجبور بودم بعد از شش روز گرسنگی، همان تکه نان کوچک را با مربا و سه دانه زیتون بخورم. 🔹بعد از مدتی، دوباره مرا به داخل اتاق بازجویی بردند و بر روی میز چوبی خواباندند. با ریسمان مرا بستند و دوباره با کابل مرا زدند، آن‌قدر که دیگر خونی در بدنم نمانده بود و بیهوش شدم. با سطل آبی مرا به هوش آوردند و به مطب بردند، تا پانسمان خونین زخم‌ها را عوض کنند. باز مجبور شدند به من خون تزریق کنند. بعد از تزریق خون، مرا به اتاق بازجویی برگرداندند. گوشی‌های آمپلی‌فایر را به گوشم وصل کردند و صداهای وحشتناک را، تا حدی که دستگاه توان داشت، بالا بردند. سرم در حال ترکیدن بود و گوش‌هایم سوت می‌کشید. بلندم کردند و مرا به دیواری که برق به آنجا وصل بود، مصلوب کردند. فهمیدم می‌خواهند چه بلایی به سرم بیاورند. تنم از شدت درد می‌لرزید. مغزم تیر می‌کشید. از همان دست‌بندها برق به تمام بدنم می‌رسید. همهٔ سلول‌های بدنم از درد به فغان آمده بود. این وضعیت در نقاط زخمی شدیدتر و زجرآورتر بود. نمی‌دانم چند بار بیهوش شدم و مرا با سطل آب سرد به هوش آوردند و چگونه مرا به سلول بردند و داخل سلول انداختند. دیگر روز و شب را نمی‌فهمیدم. 🔹بعد از چند روز که آن پزشک پیرمرد را ندیده بودم، یکباره جلویم سبز شد و با دست محکم به سرم کوبید. با بددهنی هرچه تمام‌تر به من فحش می‌داد. تحمل نکردم و جوابش را دادم. گفت: «راستی چیزی را فراموش کرده بودم. یادم رفت اندازهٔ گلوله‌ها را بنویسم. قطر و حجم تیرهایی را که به بدنت اصابت کرده ننوشتم. فراموشم شد.» گفتم: «شما این گلوله‌ها را درآوردی. گلوله‌ها پیش شما است.» می‌دانستم شکنجهٔ دیگری در انتظار است؛ اما کاری نمی‌توانستم بکنم. دست‌هایم بسته بود؛ حتی با پاهایم نیز نمی‌توانستم از خودم دفاع کنم. کاملاً بی دفاع بودم. دکمه‌های پیراهنم را با دست‌هایش باز کرد و انگشت خود را در زخم زیر بغلم فرو کرد و چرخاند. اشکم درآمده بود. از شدت درد دنیا پیش چشمانم سیاه شد. تصویر او به‌سان حیوان انسا‌ن‌نمای وحشتناکی جلویم سبز شد. با کمال بی‌رحمی در چشمانم نگاه کرد و گفت: «ناراحت نشو. من دارم تیرها را اندازه می‌گیرم.» خون زیادی از زیر بغلم جاری شد و درد تمام بدنم را فراگرفت. همهٔ وجودم از شکنجهٔ بی‌رحمانه‌ای که پیرمردی به‌ظاهر پزشک در حق نوجوانی ۱۶ ساله -آن هم با دست‌هایی بسته- انجام می‌داد، پر از تنفر شده بود. 🔹با شکنجه‌هایشان به شیطان‌صفتی اسرائیلی‌ها بیشتر پی بردم. مهم‌تر از همه ارزان بودن روش‌های شکنجهٔ آن‌ها بود؛ طوری که پس از تشکیل دولت اسرائیل، این رژیم جزء اصلی‌ترین صادرکنندگان روش‌های شکنجه در دنیا شد. آموزش روش‌های شکنجه در بازجویی منبع درآمدی بسیار مهم برای اسرائیل به شمار می‌رفت. روز هشتم، در حالی که آویزان بودم، سربازان به مسخره کردن و فحش دادن من پرداختند. تا اینجا مسئله خیلی عجیب نبود؛ هرچند فحاشی بیش از سایر شکنجه‌ها، اعصاب انسان را به هم می‌ریزد. برای آزار بیشتر، گوشهٔ کیسه را بلند کردند و دود سیگارشان را به داخل کیسه فوت کردند. من از شدت کمبود اکسیژن به دست و پا زدن افتادم. کمی بعد، ناگهان یک سرباز اسرائیلی جلو آمد و گفت: «می‌خواهم سیگارم را خاموش کنم؛ اگر زمین بیندازم، کثیف خواهد شد. بهتر است این عرب زحمت خاموش کردن سیگار را بکشد.» بعد سیگار روشن را روی پشت دستم گذاشت و آن را فشار داد. فریادم به آسمان رفت؛ ولی با دست و پای کاملاً مصلوب کاری نمی‌توانستم بکنم. به قدری محکم سیگار روشن را فشار داد، که هنوز بعد از سی سال جای سوختگی آن روی دستم باقی مانده است. بعد از آن، سربازان یکی‌یکی آمدند و سیگارشان را روی دستم با فشار خاموش کردند و من در میان آن همه درد چاره‌ای جز فریاد زدن نداشتم. 🟢متن بالا برشی‌ست از کتاب «حقیقت سمیر»؛ روایتی از خاطرات سمیر قنطار پ.ن: سمیر قنطار، مبارز لبنانی‌الاصل فلسطینی است که سی سال در زندان‌های اسرائیل به سر برد و در تبادل اسرا در سال ۲۰۰۸ بین اسرائیل و حزب‌الله لبنان از زندان آزاد شد. 📚کتاب: حقیقت سمیر ✍نویسنده: یعقوب توکلی 🔘ناشر: سوره مهر 🌍 با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
💢عملیاتی که اشک مناخیم بگین را درآورد! 🔹خبر بسیار تکان‌دهنده‌ای در ۱۱ تشرین‌الثانی ۱۹۸۲ منتشر شد؛ خبری که همهٔ دنیا را متحیر کرد. شهید احمد قصیر، جوان شیعه‌مذهب لبنانی و رانندهٔ یک ماشین پژو ۵۰۴ در شهر صور دست به اقدامی شهادت‌طلبانه زده و فرماندهی مقر نظامیان اسرائیلی را در شهر صور به تلی از خاک تبدیل کرده بود. با انفجار مهیبی که در مقر نظامی‌های اسرائیل اتفاق افتاد، اسرائیل به لرزه درآمد. از منابع مختلف شنیدیم که در این حادثه ۷۲ اسرائیلی کشته و بیش از ۱۲۰ نفر مجروح شدند؛ اما منابع مقاومت خسارت دشمن را بیش از پانصد کشته اعلام کردند. در میان کشته‌شدگان جمعی از بهترین و برجسته‌ترین افسران تیپ ۵۳ کوهستانی و بازجویان اطلاعاتی اسرائیل حضور داشتند، که با انتشار عکس‌های آن‌ها در مطبوعات اسرائیلی، اسرا عدهٔ زیادی از آن‌ها را شناختند. جمعی از افسران اطلاعات ارتش اسرائیل، شین‌بت (سازمان اطلاعات ارتش اسرائیل) هم در این انفجار کشته شد. در مجموع، ساختار اطلاعاتی ارتش اسرائیل ضربهٔ شدیدی خورده بود. ژنرال یکوتل آدام از کشته‌شدگانی بود که در جریان جنگ از فرماندهان برجستهٔ حمله اسرائیل به لبنان به شمار می‌رفت. مناخیم بگین در مرگ این نظامیان به‌شدت گریست و روحیهٔ ارتش اسرائیل هم متزلزل شد. 🔹عملیات شهید احمد قصیر اقدامی بسیار بزرگ بود. او روحیهٔ از دست‌رفتهٔ لبنانی‌ها و مقاومت اسرا را بازگرداند، و ثابت کرد که با خروج انقلابیون فلسطینی از عرصهٔ مقاومت در برابر اسرائیل، مردم لبنان روند جدید و بسیار متفاوتی را در مقاومت علیه اسرائیل آغاز کردند؛ مقاومتی که نه تنها فرصت استراحت به دشمن نمی‌دهد، بلکه خواب را از چشمان آن‌ها می‌گیرد. تعداد تلفاتی که ارتش اسرائیل در یک لحظه، آن هم از کیفی‌ترین و بارزترین نیروهای اطلاعات ارتش، یک‌جا از دست داده بود، تاکنون در هیچ یک از وقایع و عملیات‌های گذشته اتفاق نیفتاده بود. این عملیات بود که نظامیان و سیاستمداران اسرائیل را واداشت تا به خروج از مناطق لبنان بیندیشند. چون این واقعیت ثابت می‌کرد فضای متفاوتی از مقاومت در حال شکل‌گیری است، که قادر خواهد بود انتقام‌های بسیار سخت و جان‌فرسایی از نیروهای اسرائیلی بگیرد. این چیزی نبود که ارتش اسرائیل توان و تحمل مواجه با آن را داشته باشد. وقتی متوجه شدیم تشکیلات ویژه‌ای از مقاومت در برابر اسرائیل در لبنان شکل گرفته است، بسیار خوشحال شدیم و روند مثبتی در زندگی اسرا به وجود آمد. احساس قدرت می‌کردیم. آن‌قدر سر و صدا کردیم که زندانبانان را به خشم درآوردیم. 🔹ابتدا اسرائیل اعلام کرد این انفجار در اثر اشکال در سیستم گاز و انفجار چند کپسول گاز بوده است؛ اما همه می‌دانستند که این ادعا دروغی آشکار است؛ چون بیشتر افرادی که در زندان بودند، یا عملیات‌های تخریبی و قدرت‌های انفجاری آن آشنا بودند و می‌فهمیدند که کپسول‌های گاز چنین قدرت تخریبی سنگینی ندارند. آنچه در عملیات شهید احمد قصیر برای ما اهمیت داشت، آسیب‌های سنگینی بود که بر دشمن صهیونیستی وارد شده بود؛ هرچند بعدها معلوم شد که این عملیات کار گروهی شیعی در لبنان بوده است. به دنبال آن، ۴ کانون‌الثانی ۱۹۸۳، عملیات دیگری در شهر صور اتفاق افتاد. در این عملیات نیز مقر فرمانداری نظامی ارتش اسرائیل هدف قرار گرفت و ۲۷ نظامی اسرائیلی کشته شدند. سال جدید اسرائیلی‌ها به عزا تبدیل شد و غم سراسر اسرائیل را فراگرفت. این عملیات نیز احساس زنده بودن را در ما بیشتر کرد؛ طوری که هر روز در انتظار وقوع عملیات جدیدی بودیم. مدتی طول کشید تا فهمیدیم این عملیات را هم جوان شیعی به نام علی صفی‌الدین در مدرسهٔ «الشجره»‌ی شهر صور، که مقر فرمانداری نظامی اسرائیل بود، انجام داد. بعد از آن خبرهای دیگری از عملیات‌های مختلف دریافت کردیم، که شرایط جدیدی را در خاورمیانه به ما نوید می‌داد. 🟢متن بالا برشی‌ست از کتاب «حقیقت سمیر»؛ روایتی از خاطرات سمیر قنطار پ.ن: شهید احمد قصیر که سیدحسن نصرالله او را امیرُالاستشهادیین نامید، اولین عملیات شهادت‌طلبانه حزب‌الله لبنان را علیه رژیم صهیونیستی انجام داد. سالروز شهادت احمد قصیر در لبنان «روز شهید» نام گرفت. 📚 کتاب: حقیقت سمیر ✍نویسنده: یعقوب توکلی 🔘 ناشر: سوره مهر 🌍 با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
💢شهادت آقازاده‌ای که دنیا را متحیر کرد 🔹دوازدهم سپتامبر ۱۹۹۷ تلویزیون‌های اسرائیل جنازهٔ جوانی بلندبالا با ابروانی پرپشت را در لباس نظامی حزب‌الله مکرر نشان داد و این کشته را پیروزی بزرگی اعلام کرد. تا اینکه بعد از مدتی، متوجه شدیم این جوان سیدهادی، پسر سیدحسن نصرالله است که در منطقهٔ عملیاتی جبل‌الصافی در خطوط تماس نبرد با دشمن وارد منطقهٔ اشغالی شده و همراه یکی از هم‌رزمانش به شهادت رسیده بود. ابتدا اسرائیل این حادثه را به فال نیک گرفت و هیاهوی بسیاری به راه انداخت. هنگامی که تصاویر سیدهادی از تلویزیون پخش شد، حزب‌الله و سیدحسن تأیید کردند که این جنازهٔ سیدهادی است. اسرائیل هم از اینکه غنیمت گران‌بهایی را به دست آورده بود، بسیار خوشحال بود. 🔹وقتی همهٔ لبنانی‌ها و فلسطینی‌ها و جهانیان فهمیدند که دبیرکل حزب‌الله پسر ارشد و جوان خود را، که به تازگی ازدواج کرده بود، در خط مقدم جبهه از دست داده است، موجی از تأثر و همدردی به همراه احساس سربلندی و عظمت سیدحسن نصرالله را فراگرفت. بسیاری از شعرای عرب در وصف فداکاری سیدحسن شعر سرودند. سران دولت‌های عربی برای او نامهٔ تسلیت فرستادند. همهٔ گروه‌های فلسطین و اسلامی با سیدحسن همدردی کردند و یکپارچه به صداقت ایمان وصف‌ناپذیر او ایمان آوردند. اما شهادت سیدهادی نصرالله لایه‌های تأثیرگذار دیگری داشت. تا آن‌ موقع هیچ یک از رهبران عرب و فلسطینی فرزندانشان را به اعماق خطر نفرستاده بودند و تجربهٔ حضور فرزندانشان را در میدان نبرد با اسرائیل نداشتند، اما فرزند برومند سیدحسن در مبارزه‌ای بسیار مستقیم، پیشتازانه به شهادت رسید و جنازه‌اش در اسارت و گروگان دشمن افتاد. 🔹این مسئله که این بار نیز سیدحسن _که آن همه بر ادامهٔ راه امام حسین علیه‌السلام تأکید می‌کند_ در به شهادت رسیدن فرزندش پیشتاز شده است، همهٔ رهبران عرب و فلسطینی را شرمنده کرد. این پیشتازی بسیار معنادار بود؛ چه اینکه خود سیدحسن ۳۸ ساله بود و پسر هجده‌ساله‌اش اولین فرزند او، و تازه به سن مبارزه رسیده بود. او اولین میوهٔ نوبرانه شیرین زندگی خود را در راه آرمان‌هایش هدیه کرده بود. جالب اینکه شخصیت‌های غیرمذهبی عرب نیز در برابر این فداکاری سیدحسن به زبان آمدند. اشخاصی چون محمدحسنین هیکل و رهبران سیاسی عرب چاره‌ای جز خضوع و کرنش در برابر سیدحسن نداشتند. از طرف دیگر، برخورد بسیار کریمانه و بزرگ‌منشانهٔ سیدحسن و خانواده‌اش در برابر شهادت هادی همه را به تعجب واداشت. آن‌ها به‌هیچ‌وجه اجازه ندادند بیشتر از سایر شهدا به هادی توجه شود. 🔹بعد از شهادت هادی، سیدحسن اعلام کرده بود: «من همیشه از اینکه با خانواده‌های شهدا روبه‌رو می‌شدم، شرمنده بودم؛ از اینکه فرزندان یا برادرانشان به شهادت رسیده‌اند. اما امروز خدا را شاکرم که ما را در ردیف خانواده‌های شهدا قرار داده است.» این بیانات را پدری می‌گفت که جنازهٔ فرزند شهیدش در دست دشمن بود، و در واقع می‌بایست در برابر این ضربه احساس غم و اندوهی شدید داشته باشد. اما او جمله‌ای را از قول امام سجاد علیه‌السلام نقل کرد که برایم بسیار تکان‌دهنده بود: «الحمدلله الذی جعل کرامتنا الشهادة، شکر خدایی را که کرامت و بزرگی ما را در شهادت ما قرار داد.» همان امامی که تنها مرد باقیمانده از شهدای کربلا بود. و این چیزی نبود که از چشمان من دور مانده باشد و به آنها بی‌توجه باشم. من رهبران زیادی از فلسطینی‌ها و اعراب را می‌شناختم که در وضعیت فعلی فرزندانشان را برای تحصیل و شروع زندگی متفاوت به اروپا و کشورهای عربی فرستاده بودند؛ اما سیدحسن فرزندش را به جبل‌الصافی در جنوب لبنان فرستاده بود. روزها به این فداکاری بزرگ سیدحسن و خانواده‌اش فکر کردم و تنها پاسخی که یافتم، ایمان متفاوت او بود؛ ایمانی که در بین اعراب و مسلمانان کمتر پیدا می‌شود و می‌بایست با تأمل بیشتری به این فداکاری و صبر و گذشت فکر کرد. پ.ن: سیدهادی نصرالله در نبرد جبل‌الرفیع، میان نیروهای حزب‌الله لبنان با ارتش غاصب صهیونیستی، که قصد نزدیک شدن به روستای عربصالیم را داشت، به همراه دو دوست خود، علی کوثرانی و هیثم مغنیه و شش نفر از اعضای حزب‌الله لبنان به شهادت رسیدند. جسد شهید سیدهادی نصرالله و علی کوثرانی ابتدا به بیمارستانی در مرجعیون و سپس به فلسطین اشغالی انتقال داده شد. سرانجام در تبادل ۲۵ ژوئن ۱۹۹۸ پیکر این شهید و علی کوثرانی در میان چهل پیکر شهید دیگر به لبنان بازگشت، و در «روضه‌الشهیدین» مقاومت اسلامی لبنان در ضاحیهٔ جنوبی دفن شد. 🟢متن بالا برشی‌ست از کتاب «حقیقت سمیر»؛ روایتی از خاطرات سمیر قنطار 📚کتاب: حقیقت سمیر ✍نویسنده: یعقوب توکلی 🔘ناشر: سوره مهر 🌍با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz