💢چه کسی گفته مردم ما خسته شدهاند؟!
🔹ابراهیم، حسن و عدنان نشستهاند و نقشههایی از موشکهای با برد بیشتر جلویشان است. ابراهیم از عدنان میپرسد که آیا از نظر فنی میتواند این نقشهها را در کارگاهش پیاده کند. عدنان بعد از بررسی دقیق نقشهها، سرش را تکان میدهد و موافقت میکند. آنها سریع کار را شروع میکنند و وسایلی که آماده کردهاند را داخل ماشین میگذارند و به سمت شهر بیت حانون میروند. در آنجا موشکها را نصب میکنند و فتیله را روشن کرده و کمی دور میشوند و از خدا کمک میخواهند. بعد از چند ثانیه، موشک با صدای مهیب پرتاب میشود و از مرز عبور میکند. سه مجاهد یکدیگر را در آغوش میگیرند و با عجله برمیگردند تا موشکهای بیشتری بسازند و به دیگران در مناطق دیگر آموزش دهند.
🔹در پاسخ به هر جنایت، دهها موشک قسام و موشکهای دیگر شلیک میشوند. بعضیها از تهدیدهای اشغالگران میترسند. ابراهیم با لبخند میگوید: «آنها چه کار دیگری میتوانند بکنند؟ مگر اینکه بیشتر از این ما را بکشند و خانههایمان را خراب کنند. آنها باید دوباره بسازند تا دوباره خراب کنند.» عدنان میگوید: «فکر میکنی آنها حساب کردهاند که مردم خسته شدهاند و میخواهند استراحت کنند؟» ابراهیم با لبخند میگوید: «چه کسی خسته شده؟ تو یا من؟ یا مادران و زنهای ما که فرزندان و خانههایشان را از دست دادهاند؟ هیچکس نگفته که خسته شده است. مگر ندیدی هر مادری که فرزندش شهید میشود میگوید حاضر است همه فرزندانش را فدا کند تا قدس و مسجدالاقصی آزاد شود؟ کسانی که میگویند مردم ما خسته شدهاند، فقط عده کمی هستند که به دنبال منافع سیاسی یا اقتصادی خود هستند، اما مردم صبور ما آمادهاند که همه چیز خود را فدای عزت و شرف و مقدسات خود کنند.»
🟢پ.ن: متن بالا برشیست از رمان «خار و میخک» نوشته یحیی السنوار.
این رمان به زودی از سوی انتشارات کتابستان معرفت، با ترجمه سرکار خانم اسما خواجهزاده و همچنین انتشارات سوره مهر، با ترجمه سرکار خانم هانیه کمری، منتشر خواهد شد.
#بدون_مرز
#معرفی_کتاب
#یحیی_السنوار
#مقاومت
#ادبیات_بیداری
🌍با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
💢دلار روزبهروز گرانتر میشد و کار ما سختتر
🔹کتاب «تبسم کلارا» روایتی از «خیریه بینالمللی انفاق» از نرگس سادات مظلومی در انتشارات سوره مهر به چاپ رسید. این کتاب که به همت دفتر هنر و ادبیات بیداری منتشر شده، خاطرات سالها فعالیت فاطمه خطیب در «خیریه مردمی انفاق»، زیر شاخه «اتحادیه بینالمللی امت واحده» را مطرح میکند. «انفاق» به عنوان یک خیریه، خدمترسانی خود را به وسعت این عالم گسترش داده و از زمان تولدش طرحهای مختلفی مانند مسابقات بینالمللی تبسم، توزیع سلههای غذایی، راهاندازی مدارس در قارههای مختلف برای محرومان با هر دین و مذهب و آیین، کمک به یتیمخانهها در قاره آفریقا و کارهایی از این دست را در کارنامه کاری خود ثبت کرده است. «انفاق» همچنان فعالیتهای متنوع و اثرگذارش را ادامه میدهد و هماکنون با نام به «رنگ زیتون» دستگیر محرومان جهان در کشورهای مختلف است. «تبسم کلارا» در پنج بخش و ۱۰ فصل نگارش شده و صفحات پایانی با عنوان «و امروز» مجموعه فعالیتهای «خیریه بینالمللی انفاق» را در این روزها روایت میکند. علاوه بر فاطمه خطیب، سمانه افشاری و الهام علیاکبری به عنوان اصلیترین همراهان مجموعه انفاق از تجربیات خود در این سالها گفتهاند. ضمن اینکه نویسنده در بخشهایی از کتاب به سراغ مادر فاطمه خطیب رفته تا روایتهای کتاب را تکمیل کند.
🔹برشی از کتاب «تبسم کلارا»:
در کمتر از ۴۸ ساعت بیش از ۵۰ تراکنش داشتم؛ ششمیلیونتومان. نیاز اولیهٔ پرداخت اجارهٔ آن ماه یتیمخانهٔ کلارا در شهر نایرویی کنیا، تأمین شد. بدون معطلی، پول را جابهجا کردیم. وقتی کلارا متوجه شد، در واتساپ صوتی برای ما گذاشت که صدای گریهاش میآمد و پیدرپی از ما تشکر میکرد. اتفاق مبارکی بود و سجدهٔ شکر داشت. اما این تازه اول مسیری بود که قولش را داده بودیم. تا شش ماه باید هر ماه دوازدهمیلیونتومان جمع میکردیم و راه سختی در پیش داشتیم. مسئلهٔ دیگر این بود که دلار روزبهروز گرانتر میشد و کار ما سختتر...
📚کتاب: تبسم کلارا
✍نویسنده: نرگس سادات مظلومی
🔘ناشر: سوره مهر
🖇 کتاب «تبسم کلارا» را میتوانید از سایت سوره مهر به آدرس https://sooremehr.ir/book/54461/تبسم_کلارا/ تهیه کنید 🌱
#بدون_مرز
#معرفی_کتاب
#ادبیات_بیداری
🌍با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
💢 ایران و لبنان ندارد، اهل مقاومت چقدر شبیه همند!
🔹چراغهای قطار که خاموش شد، سرم را بلند کردم و کتاب را بستم. یک خانم بیحجاب کتاب را دید دستم و بیمقدمه گفت: نظرت؟ گفتم: تازه شروع کردم. گفت: من خیلیییی تعریفش رو شنیدم، پیدیاف خونم و نظرات در مورد کتاب عالی بوده. گفتم: ببین من انقدر غرق کتاب شدم، مترو که رسید ایستگاه آخر تازه به خودم اومدم! کتاب از هر جهت که فکرش را کنید، جذاب است. از قلم نویسنده در روایت بگیر تا اطلاعات فرهنگی، سیاسی، اجتماعی بافته شده در خاطرات راوی. خلاقیت استفاده از "کیوآرکد" هم یکی از دلایلی بود حواس دیگر را هم درگیر کتاب میکرد و اینطور انگار رفتهای توی یک کتاب ۳بعدی! ۲۴ ساعت زندگی را تعطیل و کتاب را خواندم. با مرگ ابوصادق بغض کردم، با الی ماالسفر محزون شدم و حس میکنم من هم عاشق لبخند محمدعلی عیتانی شدم!
🔹کتاب، زندگینامهی مادر است اما امان از آنجا که به خاطرات فرزند شهیدش گره میخورد، امان و صد امان. زندگینامه شهدا را زیاد خواندهام اما بعد از هر کدام دلم خواسته پسری داشته باشم که برود شهید شود و من سربلند اما اینجا عایده سرور طوری پسرش را روایت کرد که فهمیدم مادری یعنی چه... فهمیدم ساک جهاد بستن و گلویی که دیگر راهش برای کنتاکی خوردن باز نمیشود یعنی چه... من برای اولین بار سختیهای مادر شهید شدن را با این کتاب درک کردم. کتابی سرشار از دلبستگی به جهاد و مقاومت، بدون شعارزدگی... راستش کتاب که تمام شد، بسیار یاد شهید مجید قربانخانی افتادم. توصیه میکنم عایده و مجید بربری را با هم بخوانید. آن وقت از آن همه شباهت، ذهنتان قلقلک میآید که: ایران و لبنان ندارد، اهل مقاومت چقدر شبیه همند!
🟢متن بالا یادداشت خانم فاطمه سادات مظلومیست پس از مطالعه کتاب «عایده»
📚کتاب: عایده
✍نویسنده: محبوبه سادات رضوینیا
🔘 ناشر: سوره مهر
🔳 کاری از: دفتر هنر و ادبیات بیداری حوزه هنری
🖇 کتاب «عایده» را میتوانید از سایت سوره مهر به آدرس https://sooremehr.ir/book/54451/عایده/ تهیه کنید 🌱
#بدون_مرز
#معرفی_کتاب
#حزب_الله
#مقاومت
#لبنان
#ادبیات_بیداری
🌍با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
💢برگردید همان جایی که بودید!
🔹در دهسالگیام، سال ۱۳۶۱، ارتش اسرائیل به لبنان حمله کرد و تا نزدیک بیروت هم رسید. با این اتفاق، پدرم به مادرم گفت: «زودتر به محل کارم برویم؛ چون زیرش پناهگاه دارد.» با مادر و خواهربرادرهایم به ساختمان کنکورد رفتیم. دیوارهای سفید پناهگاه طبقهٔ منفی سه آنقدر ضخیم و محکم بود که اگر اسرائیلیها ساختمان را بمباران میکردند، هیچ صدایی پایین شنیده نمیشد. هنوز چیزی از آمدنمان به پناهگاه نگذشته بود که حدود بیستوپنج نفر اسرائیلی سررسیدند. سهتایشان زخمی شده بودند. دنبال رزمندههای مقاومت بودند؛ اما چشمشان به ما توی پناهگاه زیرزمینی افتاد. شوکه شده بودیم. یکی از آنها صورتش را پوشانده بود. وقتی صحبت کرد، معلوم شد کمی عربی میداند. عامل اسرائیلیها بود. گفت: «نترسید! ما شما را دوست داریم.» مادرم فوری گفت: «شما ما را دوست ندارید. شما آمدهاید کشورمان را اشغال کنید! برگردید همان جایی که بودید!» یکی از نظامیها چند آبنبات میوهای به طرف مادرم گرفت. مترجم نقابدار گفت: «اینها را بده به بچههایت. او بچههایت را دوست دارد.» مادرم شکلاتها را گرفت و روی زمین پرت کرد. بلند گفت: «ما چیزی از شما نمیگیریم!»
🔹مادرم دست ما را گرفت تا از آنجا ببرد. همانطور ایستادم و تکان نخوردم. گفتم: «من نمیآیم! میخواهم بروم چاقو بزنم این را بکشم!» ترسی توی صورت مادرم آمد که لبهایش را گاز گرفت. با کف دست چند مرتبه روی دهانش زد. برای اینکه آرام شوم، گفت: «هیس! نه. نمیشود. میدانی آن وقت همهمان را میکشند!» گفتم: «من از چیزی نمیترسم!» چشمغرهای به من رفت و دهانم را محکم فشار داد و گفت: «حرف نزن!» چیزی توی دلم میگفت باید سر سربازان سالم را هم خودم ببرم. قبلاً از مادرم شنیده بودم آنها میخواهند جوانان مقاومت را بکشند. مادرم گفت: «میگویم همهٔ ما را میکشند؛ پدرت را هم میکشند!» گفتم: «همهشان باید بمیرند.» مادرم یواش گفت: «باید از اینجا برویم بیرون.» این حرفش مرا به گریه انداخت و گفتم: «من نمیآیم! میترسم بلایی سر بابا بیاورند!» خواست آرامم کند. گفت: «نترس! آنها با بابایت کاری ندارند. دنبال نیروهای مقاومت میگردند.» اسرائیلیها داشتند سه نفر مجروحشان را جابهجا میکردند. همان وقت که مشغول این کار بودند، ما به سینمای قدیمی طبقه منفی یک رفتیم.
🔹مالک مسیحی ساختمان موسیو آنتوان قبل از آمدن اسرائیلیها و فرارش، به پدرم گفته بود: «این ساختمان را به تو میسپارم. امیدوارم خوب مواظبش باشی تا کسی دفترها را به هم نریزد.» کنکورد از دو ساختمان تشکیل میشد. بین این دو ساختمان باغی بود که راهروی مخفی زیرش به خیابان پشتی میرسید. بدون اینکه سربازهای دشمن ما را ببینند، از توی سینما به آن راهرو رفتیم. کمی بعد پشت ساختمان بودیم. جایی که نیروهای مقاومت با لباس نظامی و اسلحه دیده میشدند. بعضی هم مسلح اما با لباس شخصی برای کمک به رزمندهها آمده بودند. وقتی نزدیک آنها رسیدیم، چشمم به جوانی افتاد که توی منطقه خودمان زندگی میکرد. فوری به مادرم گفتم: «مامان، مامان، نگاه کن! این علی است! میخواهم بروم بهش بگویم اسرائیلیها توی کنکورد هستند!» همانطور که میرفتیم، مادرم گفت: «ساکت باش الان وقتش نیست. باید برویم قایم شویم. مگر نمیبینی وضع چقدر خطرناک است؟!» بدون اینکه گوش بدهم، بهسرعت طرف علی دویدم. مادرم داد زد: «برگرد! میگویم برگرد!» توجهی نکردم. مادرم ترسید. نمیخواست مرا تنها بگذارد. دست خواهر برادرهایم را گرفت و دنبالم آمد.
🔹به علی گفتم: «یک مزدور با اسرائیلیهاست که بهشان اطلاعات میدهد. عربی صحبت میکند.» علی پرسید: «میدانی چطور میشود به آنها رسید؟» مادرم زود گفت: «نه! اصلاً و ابداً! نمیشود!» وقتی دیدم قبول نمیکند، دیگر یک لحظه هم منتظر نماندم. به طرف کنکورد خیز برداشتم. همانطور سرم را به طرف علی برگرداندم و داد زدم: «دنبالم بیا!» من میدویدم و علی و یک گروه از نیروهای مقاومت به دو پشت سرم میآمدند. وقتی رسیدیم، یکی از رزمندهها خم شد سرم را بوسید. خیلی دوست داشتم بدانم با آمدن نیروهای مقاومت، چه اتفاقی توی ساختمان میافتد؛ اما یکی از جوانها مرا فوری پیش مادرم برگرداند. به خانهٔ خاله غالیه در خیابان کناری رفتیم. همه با دلواپسی و ترس منتظر پدر شدیم. نمیدانستیم زنده است یا نه. چند روز بعد از درگیری، اسرائیلیها از منطقه خارج شدند و حتی یک نفرشان هم باقی نماند. آنها از بیروت غربی به خلده و صیدا عقبنشینی کردند. پدرم هم به خانه برگشت.
🟢متن بالا برشیست از کتاب «عایده»؛ روایتی از مادر شهید علی اسماعیل از شهدای حزبالله لبنان
📚کتاب: عایده
✍نویسنده: محبوبه سادات رضوینیا
🔘ناشر: سوره مهر
🔳 کاری از: دفتر هنر و ادبیات بیداری حوزه هنری
#بدون_مرز
#معرفی_کتاب
#حزب_الله
#ادبیات_بیداری
🌍با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
💢اول باید با اسرائیل درونمان بجنگیم و بعد با اسرائیل بیرون جهاد کنیم
🔹پنجسالی از محاصرهٔ نوار غزه میگذشت و قرار بود کاروانی انسانی برای شکست حصر غزه شکل دهیم. برنامههای داخل ایران کاروان با حرکت شهر به شهر از سیستان و بلوچستان به سمت مرز ترکیه شروع شد. یعنی قرار بود کاروان قُطر ایران را طی کند. به هر شهری هم که میرسیدیم برنامههای مردمی و دانشجویی داشتیم. من از کرمان خودم را رساندم به کاروان و بعد به سمت یزد و اصفهان حرکت کردیم. تجربه نشان داده بود برای هماهنگی جزئیات برنامه باید یک نفر قبل از بقیه خودش را به شهر مقصد بعدی برساند و برنامهها را چک کند. نگرانی من عموماً از بابت فشردگی برنامهها بود و مترجمها، تا اعضای غیرایرانی کاروان متوجه بشوند در برنامه چه حرفهایی زده میشود؛ بهخصوص آنکه اعضای کاروان همهجور بودند: از سنی و شیعه گرفته تا مسیحی و بیدین و چپ و کمونیست. این یعنی باید ملاحظهٔ همه را میکردیم. رسیدیم به اصفهان و من باید برای هماهنگی برنامههای مقصد بعدی خودم را همان شب میرساندم قم. پرسیدم: «مترجم برنامههای اصفهان چه کسی است؟» یک مرد خوشپوش و مرتب را معرفی کردند. داخل گوشش هم یک هندزفری گرانقیمت داشت. چند کلمهای انگلیسی صحبت کردم و دیدم طرف کاملاً مسلط است. خیالم راحت شد و به بچهها گفتم که میروم برای هماهنگیهای قم و هتل را ترک کردم.
🔹عصر روز بعد، بچههای کاروان رسیدند قم. تا من را دیدند گفتند که مشکلی در برنامههای اصفهان پیش آمده است. در مراسم استقبال رسمی از اعضای کاروان، یکی از مقامات استانی بین صحبتهایش اظهار کرده بود که از این به بعد کمونیسم را باید در موزههای تاریخ جستوجو کرد و فلسطین به دست مبارزان مسلمان آزاد خواهد شد و خوب معلوم بود در جمعی که نیمیشان اصلاً مسلمان نبودند و بسیاری هم اندیشههای چپ و کمونیستی داشتند این تعابیر چه بازخوردی داشت؛ بهخصوص که مترجم حرفهای برنامه واو به واو حرفها را دقیق برایشان ترجمه کرده بود! با خودم گفتم ای کاش کار مترجم اینقدر خوب نبود. کاری نمیشد کرد و خیلی هم فرصت بحث و جدل نداشتیم. برنامههای قم فشرده بود و در رأس آنها دیداری با آیتالله جوادی آملی در مؤسسهٔ اسرا داشتیم. اوقات تلخ کمونیستهای کاروان از ریخت و قیافهشان میبارید. وارد جلسه شدیم و بعد از مدتی آیتالله جوادی هم تشریف آوردند و کمی دربارهٔ مبارزه با اسرائیل صحبت کردند و گفتند که اول باید با اسرائیل درونمان بجنگیم و بعد با اسرائیل بیرون جهاد کنیم. صحبتهایشان که تمام شد، از جایشان بلند شدند که بروند. اما یکی از همان چپهای کاروان، که اتفاقاً روزنامهنگار هم بود، با صدای بلند پرسید: «ببخشید، من یک سؤالی دارم.» پیش خودم گفتم ای داد بیداد... شد آنچه نباید میشد!
🔹این بار خودم ترجمه کردم و آیتالله جوادی برگشتند سمت او. جناب روزنامهنگار ادامه داد: «دیروز ما در اصفهان از زبان سخنران جلسه شنیدیم که میگفت این فقط مسلمانان هستند که میتوانند برای کمک به مظلومان فلسطین قدم بردارند. نظرتان دربارهٔ کسی مثل من، که اصلاً مسلمان نیستم و باوری به دنیای ماورا ندارم، اما الان زندگیام را برای فلسطین رها کردهام، چیست؟ آیتالله جوادی آملی پاسخ دادند: «اگر این فعل خوب از فاعل موحد و معتقد بود، هم نتیجهٔ دنیا دارد هم نتیجهٔ آخرت. اگر آن صاحب کار به قیامت و خدا معتقد نبود، هرچند بهرهٔ معنوی و اخروی ندارد، اثر دنیایی او ثابت است.» بعد ادامه دادند: «بعضی اعمال توصلی هستند و بعضی اعمال تعبدی.» من ماندم در ترجمهٔ توصلی و تعبدی به انگلیسی! رو به آیتالله جوادی آملی این بار خودم سؤال کردم: «استاد، ببخشید، توصلی یعنی چی؟» ایشان پاسخ دادند: «مثلاً اگر دست کسی کثیف بود و با آب شست، چه قصد قربت بکند چه نکند، دستش پاک میشود [عمل توصلی]. ولی اگر خواست وضو بگیرد و عبادت بکند، حتماً باید قصد قربت داشته باشد [عمل تعبدی]. اسرائیل زدودن مثل کثافت زدودن از دست است. قصد قربت لازم نیست. اگر این کار از غیرمسلمان هم صادر بشود، اسرائیل غارتگر را سر جای خود مینشاند. خدایی که ارحم الراحمین است قلب این غیرمسلمانان را نورانی میکند که به نور قرآن و عترت روشن بشوند.» جملات را که ترجمه کردم، خندهٔ رضایت بر لبان همهٔ اعضای کاروان نشست.
📚کتاب: از کشمیر تا کاراکاس
✍نویسنده: سرباز روحالله رضوی
🔘ناشر: سوره مهر
🟢پ.ن: متن بالا برشیست از کتاب «از کشمیر تا کاراکاس»؛ روایتگر سفرهای سرباز روحالله رضوی به کشورهای مختلف جهان
#بدون_مرز
#معرفی_کتاب
#از_کشمیر_تا_کاراکاس
#سرباز_روح_الله_رضوی
#آیت_الله_جوادی_آملی
#غزه
#ادبیات_بیداری
🌍با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
💢یا درگیر محرومیتهای جنوب کرمان بودم یا مردم فلسطین
🔹جنوب کرمان مرا پاگیر خودش کرد! دیگر نمیتوانستم دستودل بکشم از منطقه. فعالیتهای بینالمللی در امت واحده هم از طرف دیگر آرام و قرار را از من گرفته بود. روزهای جالبی را تجربه میکردم: از یک طرف منطقهٔ محروم با افراد خونگرم و پرانگیزه در گوشهای از ایران عزیز و از طرف دیگر، ارتباط با افراد در کشورهای مختلف جهان اسلام. ذهن من یا درگیر محرومیتهای جنوب کرمان بود؛ روستاهای کوچک و دورافتاده در جنوب ایران، یا به فکر فلسطینیان محروم از اولین حقوق زندگی به دلیل نژادپرستی و استعمار صهیونیستها. نمیتوانستم هیچکدام را اولویت بیشتری بدهم برای خدمت. یکی از تجربههای شیرین این تلاقی، گفتوگوهایمان با دخترکان جنوب کرمان بود دربارهٔ فلسطین. چندتا از آنها علاقهمند به مسائل فلسطین شده بودند و هفتگی مطالعههایی داشتند و با هم در جلساتمان اتفاقات را بررسی میکردیم. یک بار از تهران که رفتم کرمان، قرار بود در قلعه گنج، دوستمان علی آقا بیاید و مرا به «چاه دادخدا» ببرد. در این فاصله، در مسجد کوچک قلعه گنج منتظر بودم که یکهو چشمم به یک صندوق مقوایی کوچکی افتاد. روی آن نوشته بود: «صندوق کمک به فلسطین». فکرش هم من را به ذوق میآورد. اینها در روستای محروم با چندهزار کیلومتر فاصله در ایران دغدغهٔ کمک به مردم فلسطین داشتند.
🔹یا مثلا در انتخابات ریاست جمهوری سال ۹۲ یکی از بچههای نوجوان به من پیام داد: «خانوم، شما به کی رأی میدین؟» ما خودمان منع از صحبت سیاسی داشتیم. با این حال با هم گفتوگو کردیم و از نظر او و خانوادهاش پرسیدم. خیلی محکم و مطمئن گفت: «ما به کسی رأی میدیم که جلوی آمریکا بایستد!» پیامش را که خواندم، مبهوت این نگاه شدم! خانوادهای که در گوشهای از ایران با آن همه مشکل مالی دست و پنجه نرم میکند، دنبال رئیس جمهوری است که به شناخت خودش، محکمتر جلوی آمریکا و زورگوییهایش بایستند. این افراد بهنظر من فوقالعادهاند و نایاب. بعد همزمان در جهان اسلام، جوانهای اسلامخواه را میدیدم که در مقابل حکومتهایشان میایستادند تا زیر بار ظلم استکبار نروند. این روحیههای مشترک، انرژی مضاعفی به من و دوستانم میداد برای ادامهٔ فعالیتها.
🔹اواخر اسفند ۹۷ فرخوانی دادیم به نام «عیدی به کودکان جنگ». چند روزی هم تبلیغ کردیم. قرار بود بچهها در عیدیهای خودشان، کودکان جنگزده را هم شریک کنند. همین اتفاق هم افتاد. از شهرهای دور و نزدیک، کوچک و بزرگ عکس میفرستادند که پنجهزار تومان و دههزار تومان کمک کردهاند. دوستان ما در قلعه گنج پیام را دیده بودند و به من گفتند: «میخوایم ما هم شریک کار خوب بشیم.» سمیه و یاسمن و دخترخالههایشان، بیستودوهزار تومان جمع کرده و همگی با هم برایم عکس فرستاده بودند. سمیه بهشان گفته بود: «پولهاتون رو جمع کنین، میخوایم بدیم برای بچههای فلسطین.» بعد، از من شماره کارت گرفتند و پول را واریز کردند. من هیچوقت ندیدم در مناطق محروم جنوب کرمان مخالفتی بکنند برای حمایت از فلسطین. اتفاقا مشتاق هم بودند. اینقدر که در کرمان راحت از فلسطین صحبت میکنم. اینجا با جوانان تهرانی راحت صحبت نمیکنم.
🟢متن بالا برشیست از کتاب «تبسم کلارا»؛ روایت فاطمه خطیب از خیریه بینالمللی انفاق
📚کتاب: تبسم کلارا
✍نویسنده: نرگس سادات مظلومی
🔘ناشر: سوره مهر
🖇 کتاب «تبسم کلارا» را میتوانید از سایت سوره مهر به آدرس https://sooremehr.ir/book/54461/تبسم_کلارا/ تهیه کنید 🌱
#بدون_مرز
#معرفی_کتاب
#امت_واحده
#فلسطین
#کرمان
#اردوی_جهادی
#ادبیات_بیداری
🌍با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
💢هراس غرب از تشکیل اولین جمهوری اسلامی در اروپا
🔹با سقوط سیستم شوروی سابق و پایان جنگ به سلاح سرد، ظهور جمهوریهای کوچک در اروپا و آسیای میانه برای غرب یک مسئلهٔ اجتنابناپذیر بود. به همین جهت، از دو سال پیش، آمریکا و اروپای غربی با ملاحظهٔ واقعیتهای منطقهای، آوای آزادی سرزمینهای اشغالی توسط شوروی کمونیست را شروع کرده و از استقلال و حاکمیت ملی چنین کشورهایی مثل اوکراین، لیتوانی، استونی و غیره پشتیبانی کردند. در تجزیه و تحلیل مناقشات داخلی سیستم فدرال یوگسلاوی نیز، سیاست آمریکا و اروپا پشتیبانی از کشورهای کوچک اسلونی و کراواسی بود. ولی یک سال قبل، وقتی که بوسنی و هرزگوین، یکی از شش ملیت مختلفی که اتحادیهٔ یوگسلاوی را تشکیل میداد، تصمیم به استقلال خود گرفت، آمریکا و اروپا در سرگیجی و تردید قرار گرفتند. علت پیچیدگی این امر واضح بود. بوسنی و هرزگوین، با جمعیت قریب به چهارمیلیون و نیم، یک سرزمین و جمهوری مسلماننشین است که در قلب یوگسلاوی تجزیهشده قرار دارد و به دریای آدریاتیک و ایتالیا نزدیک و از کشورهای آلبانی، بلغارستان، رومانی و حتی مجارستان، که اقلیتهای مسلمان دارند، چندان دور نیست.
🔹با جنبشهای اسلامی، که سراسر آسیا و آفریقا را دربر گرفته، تشکیل احتمالی جمهوری اسلامی بوسنی و هرزگوین در اروپا یک تهدید سیاسی و فرهنگی برای غرب به شمار میرود. برعکس ملیتهای اسلونی و کراوات که از جنبهٔ فرهنگی و سیاسی در اروپای غربی و مرکزی ادغام شدهاند و از جنبهٔ مذهبی تحرک و تهدیدی از طریق آنها برای اروپا نیست. سرزمین اسلامی بوسنی و هرزگوین یک ملیت متشکلی است که به رغم یک قرن تجاوز از طرف همسایگانش، از جمله حملات ایدئولوژیک و فرهنگی و سیاسی ژنرال تیتو و همکارانش در چهار دههٔ گذشته توانسته است فرهنگ و جامعهٔ مخصوص اسلامی خود را حفظ کند. سارایوو پایتخت بوسنی و هرزگوین، شهر اسلامی بزرگی است. مساجد و بازار آن هر بیننده را به یاد اماکن اسلامی تاریخی اصفهان، تبریز، اسلامبول و دمشق میاندازد. خط فارسی و عربی و ترکی در اماکن مختلف آن به چشم میخورد. متأسفانه تسلط ایدئولوژی دو بلوک شرق و غرب در پنجاه سال، همراه با هجوم فرهنگی آنها در ممالک اسلامی و گرایش روشنفکران مدنی کشورهای اسلامی، فرصت آشنایی شهرهایی مثل بوسنی و هرزگوین یا تاجیکستان و ترکمنستان را در میان مردم مسلمان خاورمیانه و اروپا و آفریقا ایجاد نکرده است. نتیجهٔ این پروپاگاندای جهانی نیم قرن گذشته و غفلت رسانههای ممالک اسلامی در پوشش خبری مناطقی مثل بوسنی و هرزگوین باعث شده است که نسل جدید و مخصوصاً تحصیلکرده و دانشگاهی این روزها برای اولین بار با ممالک اسلامی و حتی اسم این نواحی آشنایی پیدا کنند. از زمان انقلاب اسلامی ایران، سیاستگذاران و دولتمردان اروپا به سرزمینهای اسلامی با دقت بیشتری نگاه میکنند. با انشعاب اسلونی و کراوات از سیستم فدرال یوگسلاوی و اروپا فکر میکردند که بوسنی و هرزگوین زیرنظر صربها ممکن است اتحادیهٔ کوچکتری تشکیل دهند، ولی اعلام استقلال بوسنی و هرزگوین و اظهارات مسلمانان این کشور، تردید و نگرانی در آمریکا و کشورهای بازار مشترک اروپا به وجود آورد.
🔹طبق آمارهایی که منتشر شده، حداقل ۷هزار و ۴۰۰نفر، که ۷۰درصد آنها غیرنظامی بودهاند، در حوالی سارایوو، در ماههای اردیبهشت و خرداد کشته شدند. صربها، که هماکنون ۳۱درصد جمعیت بوسنی و هرزگوین را تشکیل میدهند، ۷۰درصد از شهرها و روستاهای این کشور را اشغال کردهاند. کراواتها ۱۷درصد جمعیت بوسنی و هرزگوین را تشکیل میدهند. سه ماه قبل وقتی نظامیان کراوات در جنوبغربی بوسنی قسمت بزرگی از این کشور را جزء جمهوری جدید خود کرده و صربها در مرکز و شمال مشغول به ربودن قطعات این کشور بودند، آمریکا و اروپا در مقابل این تجاوزها ساکت نشستند و فقط یک اعتراض ملایم دیپلماتیک کردند. کنفرانس کشورهای اسلامی نتوانسته است جز صدور قطعنامههای اعتراض و فشار به سازمان ملل و شورای امنیت کار دیگری انجام دهد. عجیب نیست که تحت این شرایط وقتی نمایندگان صرب و کراوات در بهار امسال در اتریش جلسه تشکیل داده و تصمیم به تقسیم بوسنی و هرزگوین بین خود گرفتند، صدای اعتراض از پارلمانها و کریدورهای وزارت خارجهٔ کشورهای اروپایی و سایر کشورها بلند نشد. تراژدی سارایوو، مصیبتی که به مسلمانان بوسنی و هرزگوین وارد آمده، به خوبی تبعیضات فرهنگی و نژادی را در سیستم بینالمللی نشان میدهد.
🟢پ.ن: متن بالا برشیست از مقاله حمید مولانا در تاریخ ۱۱ تیرماه ۱۳۷۱، از کتاب «نسلکشی در قرن ۲۱؛ از بوسنی و هرزگوین تا غزه»
📚کتاب: نسلکشی در قرن ۲۱
✍نویسنده: حمید مولانا
🔘ناشر: سوره مهر
🔳 کاری از: دفتر هنر و ادبیات بیداری حوزه هنری
#بدون_مرز
#معرفی_کتاب
#بوسنی_و_هرزگوین
#نسل_کشی
#ادبیات_بیداری
🌍با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
💢زنی از سرزمین جنگ و خون
🔹«عایده» کتابی از محبوبه سادات رضوینیا و روایتگر قابی از مقاومت زنان لبنانی است. عایده یک روایت مادرانه است؛ روایتی آغشته به اشک و غرور. داستان زندگی زنی که از بدو تولد در جنگ و ستیز با دشمن بوده و در نهایت فرزندش در راه حفاظت از میهن شهید میشود. «عایده سرور»، مادر شهید علی عباس اسماعیل، از رزمندگان حزبالله لبنان، در کتابی به همین نام زندگی خود را از کودکی تا زمان مادر شدن و به شهادت رسیدن فرزندش تعریف میکند. عایده از کودکی جسور و متفاوت است. او به میل و اراده خود در راه دین و ایمان قدم میگذارد و با همت کودکانهاش به کنکاش در مفاهیم دینی و الهی میپردازد. او از کودکی شاهد جنگهای متعددی در سرزمینش بوده و دشمن را به چشم خود دیده است. در روایتی از کودکیاش از رودررویی با آنها سخن میگوید؛ از اینکه مقابل چشم غاصبان خاکش ایستاده و تنفر و بیزاریاش را بیان کرده است.
🔹عایده شاهد رفتن جوانان بسیاری بوده که برای پاسداری از خاکی که نامش وطن است، جان خود را از دست دادهاند و جوانیشان را در این راه گذاشتهاند. برای همین نه تنها خودش که تمام اطرافیان خود را نیز مجبور و وادار میکند در این راه فعال باشند. شجاعت و جسارت این زن لبنانی از روایتها و بخشهای انتخاب شده زندگیاش گویاست. او فعالیت در حزب مقاومت را به میل خودش انتخاب کرده است. زن داستان، حتی در انتخاب همسر هم شجاعانه رفتار میکند و با مردی که جزو مقاومت حزبالله است ازدواج میکند تا همواره در کنار مردمانی که جانشان را برای حفظ وطن گذاشتهاند حضور داشته باشد. ازدواج عایده با عباس اسماعیل، مردی که در جبهه مقاومت فعالیت دارد، دنیای عایده را پربارتر و هدفش را پررنگتر میکند. شهید علی عباس اسماعیل، دومین فرزند او است؛ فرزندی که بر خلاف برادر بزرگتر، شیطنت و جسارتهای خودش را دارد.
🔹این شهید لبنانی گویا از بدو تولد هدف و آینده خود را میدانسته است. او از همان دوران طفولیت برای پیوستن به جبهه مقاومت و پاسداری از میهن، شور و اشتیاقش را نشان میدهد و در سن هفده سالگی راه انتخاب شدهاش را با خون گرم و معطرش تا ابد گلگون میسازد. بیشک عطری که پس از شهادت این نوجوان لبنانی از خونش برخاسته و شامه حاضران در صحنه را نوازش داده، به انس با قرآن و شنیدن سورههایی که مادر در زمان پرورش او در بطنش دل به آنها میسپرده، مرتبط است. شخصیت اصلی کتاب، قصهگوی خوبی است. میداند چطور و چگونه برشهای اصلی زندگیاش را در اختیار مخاطبش بگذارد. راوی با حافظه شفاهی و قویاش، توانسته با روایتهایی از پسر شهیدش، شخصیت واقعی او را به مخاطب معرفی کند. پسر بذلهگو و پرانرژیای که در سن کم، زندگی را خوب فهمید و مهمتر از همه، آن را خوب زیست؛ شهیدی که مخاطب دوست دارد بیشتر از چیزهایی که در کتاب ذکر شده، از او بشنود و بداند.
🔹کتاب «عایده» به قلم محبوبه سادات رضوینیا که به همت انتشارات مهر روانه کتابفروشیها شده، نه تنها داستان زندگی عایده و فرزندانش، بلکه داستان یک کشور است. نویسنده با ریز شدن به جزئیات زندگی شخصیت اصلی و دیدن رسم و رسوم مردمانش، به خوبی از پس نشان دادن محیط زیسته عایده برآمده است. مخاطب به خوبی با سنت و خلقوخو و منش، همینطور خوراکیهای لبنان آشنا میشود و بوی خوش این کشورِ همیشه در جنگ را استشمام میکند. کتاب «عایده» را باید خواند، نه فقط به خاطر اینکه مادر یک شهید است. این کتاب را به خاطر تمام مردم لبنان باید خواند. برای جنگیدن و شکستناپذیر بودنشان. عایده نه تنها مادر شهید علی عباس اسماعیل، بلکه نماینده تمام مادران سرزمینش است؛ مادرانی که در جنگ و سختی فرزندان خود را بزرگ میکنند و در نهایت فروتنی و سخاوت در راه پاسداری از حد و مرزشان، آنها را به جبهههای جنگ میسپارند.
🟢متن بالا برشیست از یادداشت فاطمه رهبر بر کتاب «عایده» در روزنامه ایران
📚کتاب: عایده
✍نویسنده: محبوبه سادات رضوینیا
🔘ناشر: سوره مهر
🔳کاری از: دفتر هنر و ادبیات بیداری حوزه هنری
🔗لینک مطلب:
https://irannewspaper.ir/8608/16
#بدون_مرز
#معرفی_کتاب
#حزب_الله
#مقاومت
#لبنان
#ادبیات_بیداری
🌍با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
💢اگر حزبالله نبود، اسرائیل با چکمههایش پا روی سر همهٔ شما میگذاشت!
🔹بعد از شهادت مصطفی عبدالکریم، پیش پسردایی بیستسالهام رفتم که عضو نیروهای مقاومت بود. گفتم: «دوست دارم وارد مقاومت بشوم. میشود کمکم کنی؟ میخواهم ضداسرائیل عملیات کنم.» از این حرفم خندهاش گرفت. پرسیدم: «چرا میخندی؟» جواب داد: «آخر زنها که عملیات نمیروند.»
-اما توی وجود من انقلاب است. بهقدری که میخواهم منفجر بشوم! عاشق مقاومتم. میخواهم عملیات کنم!
-من یادت میدهم که چطور با سلاح کار کنی تا اگر مقاومت یک روز، رزمندهٔ زن خواست، این کار را بلد باشی.
بازوبسته کردن کلاشینکف و خشابگذاشتن و تیراندازی با آن را به من یاد داد. چند روز بعد، وقتی از خانه بیرون آمدم، حاج محمود را دیدم. به او هم گفتم: «من میخواهم عضو مقاومت باشم.» گفت: «تو با حجابت مقاومت میکنی، همینطور با دفاعت از مقاومت. الان نیروی زن نمیگیرند؛ ولی وقتی بیروت رفتی، میتوانی آنجا با فعالیتهایت مقاومت را کمک کنی.»
🔹سال ۱۳۶۳ در دوازده سالگیام وقتی حزبالله کمکم در منطقهٔ ما شناخته شد، سراغشان رفتم و گفتم: «من میخواهم وارد تشکیلاتتان بشوم تا بهتان کمک کنم.» گفتند: «ما حقوق نمیدهیم!»
-داوطلبانه کار میکنم و پول هم نمیخواهم.
این نوع همکاری را قبول کردم و بهطور رسمی وارد حزبالله شدم. [بعدها به عضویت «الهيئات النسائية» (هیئتهای بانوان) حزبالله درآمدم. تاریخ تأسیس این هیئت به زمستان ۱۳۷۰ برمیگردد.] هر فعالیتی که از دستم برمیآمد، انجام میدادم: توزیع پرچمها، دعوتنامهٔ مراسم دعای کمیل، برگزاری مجالس، ملاقات با خانوادهٔ شهدا و.... مادرم بهخاطر بعضی درگیریها نگرانم بود و قبول نمیکرد وارد حزبالله بشوم؛ اما برعکس او، پدرم با این کار مخالفتی نداشت. میگفت: «اینطوری میخواهی؟ خب، همین کاری را که دوست داری انجام بده.» در کفرا چون همهٔ اهالی همدیگر را میشناختند، وقتی دیدن خانوادهٔ شهدا میرفتم، مادرم چیزی نمیگفت. اما بیروت وضعیتش فرق میکرد. هر وقت میخواستم به خانوادهٔ یک شهید سر بزنم، به مادرم میگفتم پیش دوستم میروم. بعد هم با زینب که یکی از دوستانم بود، به خانهٔ شهدا میرفتم. نمیگذاشتم مادرم از فعالیتهایم خبردار شود.
🔹یک روز زن همسایه به خانهمان آمد و گفت: «تو داری برای حزبالله کار میکنی؟» گفتم: «خب ارتباطش به شما چیست؟!» مرا موقع چسباندن عکس شهدا روی دیوار یک مدرسه دیده بود. خودش از شیعیان جنوب بود؛ ولی حزبالله را دوست نداشت پسرش، عباس، با حزب شیوعی (کسی که به خداوند ایمان ندارد.) میچرخید. گفت: «چقدر از حزب پول میگیری؟ میگویند حزبالله به دلار پول میدهد! ایران برایتان میفرستد؟» دستهای مادرم به لرزه افتاد و به من خیره شد. چشمهایم را گشاد کردم و با صدای بلند به زن گفتم: «برو پسر شیوعیات را تربیت کن که خدا را نمیشناسد!» زن چند لحظه همانطور ساکت ماند. وقتی راهش را کشید و رفت، مادرم گفت: «تو سرم را درد آوردهای از همهٔ عالم!» میدانستم آن زن و کسانی مثل او دنبال شایعههایی بودند که میشنیدند؛ اما در واقعیت، حزبالله برای چادری کردن کسی به او پول نمیداد. من چند سال قبل از شکل گرفتن رسمی حزبالله، خودم چادر میپوشیدم. همین زن آن زمان هم جلوی مادرم را که دامن و روسرهای کوچک میپوشید، گرفته و گفته بود: «چرا اجازه میدهی دخترت چادر بپوشد؟ او هنوز کوچک است. ببین وقتی چادر سر میکند، سنش بیشتر نشان میدهد! به دردش نمیخوردها!» مادرم گفته بود: «عايده خودش اینطوری میخواهد.» از همان جا بود که اگر کسی میخواست مخالف حجابم صحبت کند، اصلاً در برابرش خجالت نمیکشیدم.
🔹یک روز با مادرم با تاکسی جایی میرفتیم که یک زن مسافر گفت: «تو چادر سرت میکنی که از حزبالله پول بگیری؟ آنها به دلار بهت پول میدهند دیگر، درست است؟» جواب دادم: «بله، درست است. من یکی که زیاد میگیرم؛ مثل حضرت زهرا و حضرت مریم که از خدا میگرفتهاند! حضرت زهرا برای یک چادر چقدر از امام علی پول میگرفت؟ من هم همان قدر میگیرم. البته اجر، نه اجرت.» زن اینطور که شنید، تا موقع پیادهشدن، حرف دیگری نزد. این زخم زبانها و طعنهزدنها همیشه بین همسایهها و مردم کوچه و بازار برایم پیش میآمد. وقتی جوانها و پیرمردها توی خیابان با دیدنم «حزبالله! حزبالله!» میگفتند، به آنها میگفتم: «اگر حزبالله نبود، اسرائیل با چکمههایش پا روی سر همهٔ شما میگذاشت!»
🟢متن بالا برشیست از کتاب «عایده»؛ روایتی از مادر شهید علی اسماعیل از شهدای حزبالله لبنان
📚کتاب: عایده
✍نویسنده: محبوبه سادات رضوینیا
🔘ناشر: سوره مهر
🔳 کاری از: دفتر هنر و ادبیات بیداری حوزه هنری
#بدون_مرز
#معرفی_کتاب
#حزب_الله
#لبنان
#حجاب
#ادبیات_بیداری
🌍با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
💢چرا سید حسن نصرالله در کنار سوریه ماند؟
🔹سید مقاومت معتقد است الان دفاع از دولت بشار اسد دفاع از یک دولت مقاومتی و ضداسرائیلی در منطقه است، نه دفاع از یک دولت مکتبی و ایدهآل. او میگوید الان تلاش میکنند یک حاکم خودفروخته حامی غرب که با اسرائیلیها کنار بیاید (مانند مبارک) در سوریه بر سر کار بیاورند، لذا ما با شبهات بچههای حزبالله مواجه میشویم. آنها به ما میگویند ما به کمک ارتش سوریه رفتهایم اما خیلی از آنها اهل نماز نیستند! یا شاید حتی لائیک باشند، غافل از اینکه هماکنون مقاومت در قاموس دولت بشار اسد تجلی پیدا میکند و اگر این سنگر سقوط کند، برگ برنده بزرگی به دست صهیونیستها میافتد. جالب است که (چه بسا داعشیها بیشتر اهل نماز باشند تا بعضی از افراد کادر ارتش سوریه.) سید برای شخص بشار جایگاه ویژه قائل است اگر بشار مقاومت نمیکرد، اوضاع به گونهای دیگر رقم میخورد و از حضور ایران در سوریه هم ثمری حاصل نمیشد. او ایستاد و مقاومت کرد و صحنه را ترک نکرد و ما مدیون او هستیم و باید تشکر کنیم.
🔹او میگوید وقتی مُرسی در مصر سقوط کرد ما اظهار خوشحالی کردیم (رحماندوست: مرسی با نوشتن نامه فدایت شوم به نخستوزیر اسرائیل و برخورد کاملا غیرمعمولش در ابتدای سخنرانیاش در محل اجلاس سران در ایران و ملاقات نکردن با رهبری که ناشی از ترس او از سعودیها بود و مجموع عملکردهای دیگرش خصوصا در سیاستهای اصلی و کلان مصر در برخورد با مسئله صهیونیسم دل انقلابیون مقاومتی و خصوصاً شیعیان ایران را به درد آورد.) او میگوید از سقوط مرسی اظهار خوشحالی کردیم، اما بعداً شنیدیم حضرت آقا از سقوط او ناراحت شده اند، چراکه اولین حکومت و دولتی بود که در مصر متکی به آرای مردم بر سر کار آمده بود. میگفت وقتی ناراحتی آقا را شنیدیم از خوشحالی کردنمان استغفار کردیم. از اینکه بر خلاف مرام ولیمان عمل کردهایم به درگاه خدا توبه کردیم.
🟢متن بالا برشیست از روایت مجتبی رحماندوست از ملاقات با شهید سید حسن نصرالله در تاریخ ۱۳۹۲/۱۲/۹، از کتاب رأی حلال
📚 کتاب: رأی حلال
✍نویسنده: مجتبی رحماندوست
🔘 ناشر: سروش
#بدون_مرز
#معرفی_کتاب
#حزب_الله
#سید_حسن_نصرالله
#مجتبی_رحماندوست
#سید_مقاومت
#لبنان
#رهبر
#ولایت
#ادبیات_بیداری
🌍با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
💢دشمنی با اسرائیل شیعه و سنی نمیشناسد
🔹زمزمههای جنگ ۳۳روزه شروع شده بود. تابستان ۲۰۰۶ بود. چون چند ماه قبل در سال ۲۰۰۵ خانوادهام را دیده بودم، تابستان در مشهد ماندم. جسته و گریخته خبردار شده بودیم درگیریها در مرز لبنان و فلسطین زیاد شده است. دانشجوهای ایرانی رفته بودند خانههایشان و فقط تعداد کمی دانشجوی ارشد و دکترا در خوابگاه بودند. بهشدت نیاز داشتیم اخبار منطقه را بشنویم. بیخبری وضعیت خیلی سختی است؛ مخصوصاً وقتی از خانوادهات دور باشی. با بچهها رفتیم سراغ مسئول خوابگاه و گفتیم: «ما دانشجوهای سوری و لبنانی تو کشورمون داره جنگ میشه و باید اخبار ببینیم. باید یه دیش بذاریم تا شبکههای ماهوارهای خودمون رو ببینیم.» بنده خدا حق داد به ما. مجوز گرفت و دانشگاه اجازه داد یک دیش بگذاریم؛ مشروط به اینکه جایی باشد که دیده نشود. ما هم دیش را جایی در بالکن گذاشتیم و خبرها را از شبکههای الجزیره و المنار پیگیری میکردیم. الجزیره در آن زمان شبکهی خوبی بود و اخبار حزبالله را پخش میکرد. فهمیدیم قرار است جنگ بزرگی شروع شود. برای همین تصمیم گرفتیم برگردیم. رفتیم ادارهی اتباع تا خروجی بگیریم. گفتند یک هفته طول میکشد. روالش همین بود. توضیح دادیم که در کشور ما دارد جنگ میشود و میخواهیم برویم برای دفاع. مأموری که آنجا بود، گفت: «واقعا میخواهید برید از کشورتون دفاع کنید؟» گفتیم: «بله. مثل شما که زمان صدام از کشورتون دفاع کردید.» کارمان را راه انداختند و همان روز خروجیمان آماده شد. با قطار به تهران و از آنجا با هواپیما به دمشق رفتم.
🔹سوریها انجمنهای تشکیل داده بودند تا لبنانیهایی را که به سمت سوریه میآمدند، در مدارس و مساجد و خانهها اسکان دهند. در زینبیه، تمام هتلها و رستورانها درهاشان را برای مردم لبنان باز کردند. دولت هیچ اجباری نداشت. بهتر است بگویم اصلاً کاری نداشت! کار خود مردم بود؛ سنی و شیعه هم نداشت واقعاً. همه استقبال کردند از لبنانیها. درست مثل صدر اسلام که اهل مدینه از مهاجرین استقبال کردند. یادم هست رستورانها پشت شیشههاشان زده بودند: «وجبة اللبنانی مجانی.» (غذا برای لبنانیها مجانی است.) من آن روزها دمشق بودم. همان دو روز اول فهمیدم خیلی از لبنانیها به سمت فوعه میروند. مهاجرین سمت فوعه را اول در ادلب ساماندهی میکردند. حرکت کردم سمت ادلب. شوهرخالهام برای اسکان لبنانیها در آنجا پایگاه درست کرده بود. در خود فوعه خانهی خالی کم بود؛ اما چند تا فامیل میرفتند توی یک خانه و این شکلی چند تا خانهی خالی درست میکردند برای لبنانیها. همهی کارها را شیخمحمد حسن تقی، امام جمعهی فوعه، مدیریت میکرد. پسرعموی پدرم است. در نماز جمعه به جوانها گفت: «فرماندهان لبنانی گفتند نیازی به نیروی جنگی نداریم. شما از مهاجران پشتیبانی کنید.» بعد هم به همه مردم گوشزد کرد که مبادا لباس کهنه و پاره یا رختخواب کثیف برای مهاجران بیاورید. اینها مهمان ما هستند؛ همانطور که از مهمان پذیرایی میکنید، پذیرای اینها باشید.
🔹ما رسم داریم که موقع عروسی، مادرِ پسر به پسرش فرش و رختخواب میدهد. همهی مادرها از قبل این وسایل را برای پسرهاشان آماده میکنند. پدرم به مادرم گفت: «آن فرش و پتوها را آماده کن که ببریم ستاد جمعآوری کمکها.» مادرم دلش نمیآمد. گفت: «نه. من اینها رو نمیدم. اینها برای پسرامه.» پدرم ناراحت شد و گفت: «باشه، اشکالی نداره، نده. پس من جمیل و محمد رو میبرم بجنگن تا شهید بشن.» تا این حرف را زد، مادرم گفت: «نه، نه، ابوجمیل! بیا، بردار ببر. فرش و پتوها را الان آماده میکنم.» پدرم هر شب جلوی تلویزیون مینشست تا خبر پیروزی را بشنود. میگفت: «نذر کردم اگر حزبالله پیروز شد، همهتان را ببرم لاذقیه برای تفریح و استراحت.» تا آخر جنگ ماندم سوریه. فردای خبر پیروزی، یک ماشین کرایه کردیم و رفتیم لاذقیه. از بنّش، همان شهر سنیهای متعصب نزدیک فوعه، که رد میشدیم، همه داشتند شیرینی پخش میکردند. دشمنی با اسرائیل در سوریه شیعه و سنی نمیشناسد. تمام شهرها پر شده بود از پرچم حزبالله و تصاویر سیدحسن نصرالله. سید بعد از آزادی جنوب لبنان در سال ۲۰۰۰ برای ما یک قهرمان بود، حالا ببینید بعد از پیروزی در جنگ ۳۳روزه چطور در قلوب مردم محبوبتر شده بود؛ کسی که دروغ نمیگفت و حامی واقعی جبههی مقاومت بود. دوستش داشتیم؛ با تمام وجودمان.
🟢متن بالا برشیست از کتاب «خبرنگار غیراعزامی»؛ روایت جمیل الشیخ از سه سال محاصره در فوعه و کفریا
📚کتاب: خبرنگار غیراعزامی
✍نویسنده: سجاد محقق
🔘ناشر: خط مقدم
#بدون_مرز
#معرفی_کتاب
#سید_حسن_نصرالله
#حزب_الله
#لبنان
#سوریه
#ادبیات_بیداری
🌍با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
56.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢جهان اسلام مرز نمیشناسد
🔹نام کتاب «تبسم کلارا» برگرفته از دو طرحِ مجموعه بهنام طرح تبسم (آموزش کودکان جنگ) و کلارا (خیریهای در کنیا) گرفته شده است. دوستان خیریهی رنگ زیتون در کنار فعالیتهای جهادی برای محرومیتزدایی در کشور، ذیل مجموعهی امت واحده فعالیتهای بینالمللی خود را دنبال میکنند؛ چرا که جهان اسلام مرز نمیشناسد. کتاب روایتی از نخستین خیریهی بینالمللی ایرانی است. از تصور اینکه آیا میشود یک خیریهی فرامرزی راه انداخت؟ شروع شده و مسیر قوت و رشد مجموعه را روایت میکند.
🔹کتاب شامل روایت سه طرح اصلی این خیریه است.
۱. طرح تبسم: استعدادیابی کودکان کشورهای جنگزده و محروم.
۲. یتیمخانهی کلارا در کنیا.
۳. مدرسهی شیشُمِلا: آموزش آوارگان میانماری و تاثیر این طرحها بر پیوند و محبت افراد با ایران و اهل تشیع.
🔹فعالیتهای این خیریه در ۱۵ کشور جهان برای حمایت از کودکان جنگ، تعریف میشود. این جملهی رهبری که فرمودند: «هیچ استعدادی نباید از بین برود»، سرلوحهی این گروه برای آغاز طرحهای آموزشیشان در سراسر دنیا قرار گرفت که برای مثال بعد از ماجرای طوفان الاقصی، تنها چهار مدرسه در غزه برای آموزش کودکان، برپا نمودند.
🔹کتاب «تبسم کلارا» از جدیدترین آثار دفتر هنر و ادبیات بیداری است که توسط انتشارات سوره مهر و در ۳۲۲ صفحه به چاپ رسیده است.
🟢معرفی کتاب «تبسم کلارا» توسط نرگس سادات مظلومی، نویسنده کتاب در برنامه به توان مردم، شبکه یک
#بدون_مرز
#معرفی_کتاب
#ادبیات_بیداری
🌍با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
💢تصور کنید تا یکی دو روز بعد شهرتان اشغال میشود، بیشتر از همه از چه چیزی میترسید؟!
🔹شنبه روز جهانی مادر بود؛ ۲۱ مارس ۲٠۱۵ (اول فروردین). من این سفر را آمده بودم تا با یک سنگ دو کبوتر بزنم؛ اولی برای مادرم و دومی هم خواستگاری از پدر همان دختری که هیبا معرفی کرده بود. میخواستم مدارک تحصیلی موسی را هم ببرم ادلب و مرخصی یکسالهاش از سربازی را تمدید کنم. روز عید مادر، برق نداشتیم. خواهرم منتظر بود برق بیاید تا با فر برقی کیک بپزد. من هم رفتم میوه، شیرینی و خمیر ژله خریدم و خواهرم ژلهها را درست کرد. برای مادرم پول آورده بودم. حدود پنجاه هزار لیره در ظرفی گذاشتم و هدیه دادم. حدود ۲۵ دلار میشد و با آن میتوانست یک مانتوی خوب برای خودش یا یک بخاری برای خانه بخرد. برای حسین هم یک موبایل خریده بودم. آن روزها توی خانه، من و حسین و مرفد و زینب با پدر و مادرم بودیم؛ دو دختر و دو پسر. فقط یک عکس ناواضح از آن روز دارم که با دوربین گوشی گرفتهام. برق نبود و شمع روشن کرده بودیم و همه کنار پدر مادرم نشسته بودیم. شاید این آخرین باری بود که کنار هم خندیدیم و شاد بودیم.
🔹روز یکشنبه برای کار سربازی موسی رفتم ادلب؛ اما شهر خالی بود. هیچ ماشینی داخل ادلب رفتوآمد نمیکرد. ادارهی مربوط به سربازی هم کارم را انجام نداد. دوشنبه دوباره با دوست پدرم که نظامی بود، رفتیم تا یکی از آشناهایش مرخصی موسی را تمدید کند. ادلب از همهطرف بمباران میشد. جیشالفتح از سمت بنّش و فیلون (یکی از روستاهای ادلب) و معرةالمصرین ادلب را بمباران میکرد. آن روز اوضاع شهر را که دیدم، مطمئن شدم دیگر کار ادلب تمام است؛ اما به خانه که برگشتم، چیزی به پدر و مادرم نگفتم. همان شب اخبار اعلام کرد ادلب سقوط کرده است. اخبار را توی بیمارستان فوعه شنیدم؛ چون فقط آنجا برق داشت. البته حرف دربارهی ادلب زیاد است. در ادلب خیانت شد. برخی معتقد بودند ادلب توسط روسیه، ایران و دولت سوریه معامله شد و آن را به اردوغان دادند. چون روسیه میخواست مسلحین را قلعوقمع کند و بالاخره آنها باید جایی میرفتند و برای همین، ادلب انتخاب شد. البته این حرفها هیچوقت اعلام رسمی نشد. واقعیت این است که ما هم دقیقاً نمیدانیم چه اتفاقی افتاد، فقط حدس میزنیم؛ اما چیزی که همه آن را قبول دارند، این است که جیشالفتح بدون درگیری جدی وارد ادلب شد. ادلب همچون بسیاری از مناطق دیگر، مقاومت واقعی نکرد، نجنگید و فقط خودش را تسلیم کرد.
🔹دوشنبه ۲۳ مارس (۳ فروردین ۱۳۹۴) یک اتوبوس از طرطوس آمد فوعه. چند نفر را پیاده کرد و چند نفر را هم به مقصد دمشق سوار کرد و رفت. دوستم، یکی از هماتاقهای دوران دانشگاه در مشهد، داخل آن اتوبوس بود. گفت: «جمیل، بیا بریم دمشق.» پدرم هم همین را گفت؛ اما دلم به رفتن نبود. نرفتم و این آخرین اتوبوسی بود که توانست بدون دردسر از فوعه خارج شود. دوشنبه شب، بعد از سقوط ادلب خبر رسید که شهرک صنعتی ادلب هم توسط جیشالفتح اشغال شده است. این یعنی آنها به ما نزدیکتر شده بودند. شما هیچوقت این مسئله را درک نمیکنید؛ چون در این موقعیت نبودهاید. اما میدانید، وقتی تصور میکنید تا یکی دو روز بعد شهرتان اشغال میشود، بیشتر از همه از چه چیزی میترسید؟ نه از مردن میترسید و نه از جنگ؛ آدم از این میترسد که آخرین نفری باشد که میمیرد؛ آدم از این میترسد که فکر کند مرگ همهی عزیزانش را ببیند، نابودی و اشغال وطنش را ببیند، تسلط آدمهای بیخدا را بر مال و ناموسش ببیند و بعد هنوز در این دنیا نفس بکشد. صبح سهشنبه، یک اتوبوس دیگر هم از فوعه رفت؛ اما مسلحین به آن شلیک کردند. با این حال، راننده توانست اتوبوس را نجات دهد و از معرکه بگریزد.
🔹همان صبح، دو تا از فامیلهایم، عبدالهادی و راعد، در خاکریز بین فوعه و منطقهی صنعتی ادلب شهید شدند. عبدالهادی شیخ با تکتیرانداز به وسط پیشانیاش شهید شد. یکی دو تا خاکریز و حدود چهل شهید، چیزی بود که ما در روز اول در دست دادیم. جنازهی عبدالهادی را دیدم. پدرش خیلی پیر بود. آمد بالای سر جنازهی پسرش گریه کرد؛ اما خدا را شکر، صبور بود. هوا که تاریک شد، بدون هیچ نوری یواشکی رفتیم و شهدای آن روز را توی قبرستان خاک کردیم. خودمان قبر کندیم و خودمان رویشان خاک ریختیم؛ توی ظلمات. همان سهشنبه شب، یعنی ۲۴ مارس (۴ فروردین) محاصرهی فوعه کامل شد و دیگر تمام راهها به فوعه قطع شد؛ نه کسی میتوانست برود و نه کسی میتوانست بیاید. ما زندانی شده بودیم توی شهر خودمان؛ بدون دادگاه و محاکمه.
🟢متن بالا برشیست از کتاب «خبرنگار غیراعزامی»؛ روایت جمیل الشیخ از سه سال محاصره در فوعه و کفریا
📚کتاب: خبرنگار غیراعزامی
✍نویسنده: سجاد محقق
🔘ناشر: خط مقدم
#بدون_مرز
#معرفی_کتاب
#سوریه
#ادبیات_بیداری
🌍با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
💢دیگر شهادت به من حرام شد!
🔹هیچکدام از کسانی که توی خانه بودند؛ نمیدانستند درست روز بعد از شهادت علی، وقتی هنوز جنازهاش نیامده بود، محمدعلی برای اینکه دیگر نمیتوانست به جبهه برود، چقدر از ناراحتی گریه کرده بود. طبق قانون حزبالله تکفرزندها یا تکپسرها به جبهه اعزام نمیشدند؛ مگر اینکه رضایتنامهٔ رسمی از طرف خانوادهشان داشتند. آن روز وقتی عباس از محمدعلی پرسید: «پسرم، چرا گریه میکنی؟» گفت: «دیگر شهادت به من حرام شد!» من گفتم: «پسرم، فردا یک برگهٔ رضایتنامه از مسئولت بگیر.» وقتی برگه را آورد، روی آن نوشتم: «انی موافقة لذهاب ولدی محمدعلی الی سوریة.» (با رفتن پسرم محمدعلی به سوریه موافقم.) و امضا کردم. عباس گفت: «جنازهٔ علی هنوز برنگشته!» گفتم: «مگر سیدحسن نصرالله نمیگوید هرجا لازم است، عباس هستیم؟ بعدش هم جز آن چیزی که خدا نوشته، نصیبمان نمیشود.»
🔹عباس صدمهٔ روحی زیادی خورده و از نظر روانی واقعاً به هم ریخته بود. تا یک سال روی تخت علی میخوابید و هروقت بالکن میرفتیم، صندلی خالی علی را روبهروی خودش میگذاشت و گریه میکرد. عباس دل نازکی داشت و علی این را میدانست. وقتی سوریه بود، پای تلفن به من میگفت: «به بابا نگویی اینجا دارند ما را بمباران میکنند!» توی دوره هم اگر از چیزی ناراحت بود، باز تأکید میکرد: «عایده، بابا نفهمد ها!» خود محمدعلی هم مدام اشک میریخت و میگفت: «مامان، این فاصله تولد تا شهید شدن علی انگار یک مهمانی بود که داداشم آمد پیش ما و با عجله هم رفت. من نتوانستم فرصت زیادی همراهش باشم. بهش غبطه میخورم. امیدوارم خدا مرا از شهادت محروم نکند.»
🔶پ.ن: محمدعلی، فرزند اول عایده سرور، در ایام جنگ در جنوب لبنان به شهادت رسید. بیش از یک ماه بود که خانوادهاش از او خبر نداشتند. چند روز پس از آتشبس جنگ میان حزبالله لبنان و اسرائیل، خبر شهادت ایشان به اطلاع خانوادهاش رسید. فرزند دوم عایده سرور، علی عباس اسماعیل نیز سال ۹۴ در سوریه به دست تکفیریها به شهادت رسید.
🟢متن بالا برشیست از کتاب «عایده»؛ روایتی از مادر شهید علی عباس اسماعیل از شهدای حزبالله لبنان
📚کتاب: عایده
✍نویسنده: محبوبه سادات رضوینیا
🔘ناشر: سوره مهر
🔳 کاری از: دفتر هنر و ادبیات بیداری حوزه هنری
#بدون_مرز
#معرفی_کتاب
#سید_حسن_نصرالله
#مقاومت
#سوریه
#لبنان
#ادبیات_بیداری
🌍با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
💢عینِ عشق، عینِ «عایده»
🔹«عایده» سرگذشت یک زن است. زنی از دیار لبنان. دختری متولد سال ۱۹۷۱ میلادی. وقتی جهان، گرفتارِ جنگ سرد میان دو قدرت متوحش در دو سوی عالم بود و میلیونها نفر، حیرانِ این جنگِ دیوانهوار، حرکتِ جهان بر مداری پوچ را تماشا میکردند و برای بازگشت انسان به مدار ایمان، در انتظار معجزه بودند. معجزهای که در پایان همان دهه از راه رسید. درست در روزهای کودکی عایده و همنسلانش، حلاوت یک انقلاب روحافزا به کام مستضعفانِ جهان نشست، مردم ایران را از سلطنتِ یک دیکتاتور نجات داد و به فاصلهای کوتاه، راه خود را تا مدیترانه گشود. عایدهی قصهی ما که به نوجوانی رسید، نسیم انقلاب خمینی تا ساحل بیروت رسیده بود. او، فرزند خانوادهای محترم اما معمولی، تصمیم گرفتهبود امامخمینی را دوست داشتهباشد، همانطور که امام موسی صدر را دوست داشت. او در چشمان خمینی کبیر، همان برقی را میدید که از نگاه موسیصدر نمایان بود. عایده شیفتهی این نگاه شد و «زندگی در مدار مقاومت» را انتخاب کرد. انتخاب کرد و در مسیری دراماتیک، همسرِ مردی از حزبالله لبنان شد. فرزندانی بهدنیا آورد یکی از یکی رشیدتر. و همه، شیفتهی جبههی مقاومت و سربازِ حزباللهِ لبنان که یکیشان، در هجده سالگی، وسطِ معرکهی دفاع از حرم، آسمانی شد. کتاب «عایده» قصهی این شیرزن است؛ طرحی از زندگیِ حسرتبرانگیز یک مادر شهید. قصهای واقعی اما شبیه افسانهها. و عجب قصهای!
🔹داستان «عایده» از کودکی و نوجوانی بانو «عایده سرور» آغاز میشود، در حال و هوای لبنان دههی ۷۰ و ۸۰ میلادی؛ سرزمینی گرفتار جنگهای داخلی پیاپی و بیثباتی گسترده. در این میان، تولد «حزبالله» عرصهای برای شیعیان لبنان میگشاید تا برای دفاع از سرزمین و باورشان، پا پیش بگذارند. «عایده» زیستن در زیستجهانِ مقاومت را انتخاب میکند و برای انتخاب بزرگش، سخت هزینه میدهد؛ هزینههایی که در کتاب به شکلی جذاب و دلکش روایت شدهاند. فرزند کوچک او «علی عباس اسماعیل»، متولد ۱۹۹۶ میلادی، به یکی از جوانترین شهدای حزبالله لبنان بدل میشود و کتاب «عایده» روایتگر رابطهی صمیمانهی این جوان و مادرش است؛ رابطهای خواستنی و دلنشین.
🔹کتاب «عایده» اولین روایت فارسی از زندگی مادر شهیدی غیر ایرانی است. این کتاب را نویسندهی مشهدی، خانم محبوبهسادات رضوینیا نوشته و در خلق روایتی روان از زندگی این مادر شهید قهرمان، به توفیق قابل توجهی رسیده است. رضوینیا قلمش را کاملاً در خدمت روایت خاطرات و احوالات خانم «عایده سرور» قرار داده و بدون اطناب یا پیچیدهنویسی، کتابی خلق کرده که مخاطب را گامبهگام در مسیر سرگذشت این بانوی مقاوم پیش میبرد. توصیف شوخطبعیهای شهید «علی عباس اسماعیل» و رابطهی دوستانهاش با مادر، از جمله نقاط قوت کتاب است که «عایده» را به اثری ویژه در ادبیات پایداری تبدیل کرده است. حفط یکدستی روایت و خلق اثری خوشخوان، آن هم در شرایطی که خاطرات راوی به زبان عربی بازگو شده و سپس به متن فارسی تبدیل شده است، کاری دشوار بوده که نویسندهی کتاب به خوبی از پسِ آن برآمده است. «عایده» تجربهای تازه در ادبیات ماست. داستان زندگی زنی از لبنان که در کنار روایت «زندگی» این بانو، تصویری واقعی از «زمانه» او نیز هست؛ زمانهی رشد و بلوغ شجرهی طیبهای به نام «حزبالله لبنان» که با تلفیق چارچوبِ تشکیلاتیِ دقیق، فعالیت نظامی حرفهای و البته کار فرهنگی بلندمدت و موثر و روادارانه، بسیاری از جوانان لبنانی را در ساختاری فکرشده و هوشمندانه، جذب خود کرده و از آنها سربازانی شجاع، بهروز و فداکار برای جبههی حق ساخته است. «عایده» در کنار تعریفکردنِ داستان زندگی بانویی مقاوم، روایتگرِ احوالاتِ سرزمینی مقاوم است؛ راویِ «حزبالله» و آدمهایش؛ مردان و زنانی که زندگیکردن را خوب بلدند و از دلِ یک زندگیِ شیرین و رشکبرانگیز، بزرگترین فداکاریها در مسیر مقاومت را رقم میزنند.
🔹بانو «عایده سرور» یکی از بیشمار زنانی است که حرکت در مسیر مقاومت را با پرورش فرزندانی متدین و شجاع، به معنای کلمه محقق کردهاند. خانم سرور که این روزها فرزند دیگرش در جنگ با صهیونیستها سربازِ حزبالله است و همسرش نیز در همین مسیر جهاد میکند؛ یکی از ستارگان آسمان نورانی مادران شهدا در «جغرافیای بدون مرز مقاومت» است. زنی شبیه مادران شهید ایرانی، فلسطینی، لبنانی، سوری، عراقی و یمنی. جبهه مقاومت جبههای پر از عایده و عایدهها؛ زنانی که مردان مجاهد از دامانشان به معراج میروند. جبههای که چنین مادرانی صبور، زیبا و مقتدر داشتهباشد؛ بیتردید محکوم به پیروزی است.
🟢متن بالا برشیست از یادداشت محمدصالح سلطانی بر کتاب «عایده»
🔗لینک مطلب:
https://B2n.ir/g89607
#بدون_مرز
#معرفی_کتاب
#حزب_الله
#لبنان
#ادبیات_بیداری
🌍با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
💢برآورد کنید میزان آواری که در غزه تولید شده و زمان لازم برای آواربرداری را!
🔹اولین کتاب جنگی که خواندم یادم نمیآید چه بود، فقط یک جملهاش تمامیت ذهنم را نخکش کرد. نوشته بود: «جنگ همهٔ مفاهیم پوستهای را شکافت و هستهای کرد.» شاید به همین دلیل است که توی کتاب «لهجههای غزهای» گیج و گم میشوم. توی صف طویل آرایشگاهی که دم در بیمارستان پناهندهها تشکیل شده، لابهلای سروصدای صف آب که صدای موشک و خمپارهها را به پسزمینه رانده، و توی بوی اشتهاآور چند حبه سیر و گوجهای که پناهندهها در تابه تفت میدهند و بر بوی ضدعفونیکنندههای بیمارستانی، غلبه کرده.
🔹سعی می کنم اشکهای راوی را موقع نوشیدن یک لیوان آب آشامیدنی بعد از هفتهها درک کنم. همینقدر دستم میآید که قضیه حسبنا الله گفتنها و از زیر آوار بیرون آمدنهایی که در شبکههای اجتماعی فیلمش را دیده بودیم، خیلی پیچیده است. در خلال روایت رنجها، نویسنده از فلافل میگوید. خدا میداند گونی نخود از کجا، ظرف برای خیساندن آن نخودها، برق برای چرخ کردنشان، روغن سرخ کردن و دستمال کاغذی عوض ظرف برای توزیع کردنش از کجا آماده شده. چه جمعیتی چه اضطرابی! فاتنه فقط میگوید: «آه خدا کمک میکند.» با همان لهجهای که توی فیلمها حسبنا الله می گویند و کار را جمع میکند.
🔹راوی که پس از پانزده سال زندگی در اروپا، چند روز قبل از شروع جنگ، سر از غزه درآورده، شهادت میدهد در این مدت چند ماهه جنگ، کودکان خیلی به خشونت گرایش پیدا کردهاند، چون تنها خشونت دیدهاند. بعد از جنگ مدتها باید خدمات حمایتی مشاورهای دریافت کنند. و ذهنم میرود به مسالهای که یک استاد فیزیک در امتحان طرح کرده بود: برآورد کنید میزان آواری که در غزه تولید شده و زمان لازم برای آواربرداری را. جواب: چهل میلیون تن... سالها.
🟢پ.ن: متن بالا برشیست از یادداشت خدیجه آقائی بر کتاب «لهجههای غزهای»
#بدون_مرز
#معرفی_کتاب
#غزه
#ادبیات_بیداری
🌍با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
💢ما سهم خود را از مرگ و ویرانی اسرائیل گرفتهایم!
🔹رفعت العرعیر: من شش فرزند دارم و تا الان ما از هفت حملهٔ بزرگ اسرائیل بیانکه صدمه ببینیم جان به در بردهایم. ما یک خانوادهٔ معمولی هستیم. همسرم، نسیبه خانهدار است، دو فرزند دارم که به کالج میروند و کوچکترین فرزندم، امل، هفتساله است. ما یک خانوادهٔ معمولی در غزه هستیم اما سهم خود را از مرگ و ویرانی اسرائیل گرفتهایم. از ابتدای دههٔ هفتاد میلادی تا الان من بیست نفر (و تا هفتهٔ گذشته پانزده نفر) از اعضای خانوادهٔ درجه دوم خود را در حملات اسرائیل از دست دادهام. در سال ۲۰۱۴ اسرائیل خانهٔ هفت طبقهٔ خانوادگیمان را خراب کرد و برادرم محمد را کشت. در سال ۲۰۱۴ اسرائیل حدود بیست نفر از اعضای خانوادهٔ همسرم را کشت. روی هم رفته من و همسرم بیش از پنجاه نفر از اعضای خانوادهمان را در جنگ و ترور اسرائیل از دست دادهایم. جنگ ۲۰۲۳ متفاوت است. با محاصرهٔ کامل غزه و قطع کردن برق و منابع آب و جلوگیری از کمک یا واردات، اسرائیل نهتنها فلسطینیها را به یک رژیم غذایی وادار کرده، بلکه آنها را گرسنه نگه میدارد. در خانهٔ مایی که مرفه هستیم، من و همسرم کنار کودکان نشستیم و شرایط را برایشان توضیح دادیم، خصوصاً برای کوچکترها: «ما باید جیرهبندی کنیم. باید یکچهارم از مقداری را که معمولاً مصرف میکنیم بخوریم و بیاشامیم. نه به این دلیل که ما پول نداریم، بلکه به این دلیل که غذا دارد تمام میشود و آب هم تقریباً نداریم.» و موفق باشید با توضیح این مسئله به کودک هفتسالهتان که نمیتواند صبحها دو تخم مرغ بخورد و بهجای آن سهمش یکچهارمِ بمب است! بهعنوان پدر احساس درماندگی و بیچارگی میکنم. نمیتوانم عشق و مراقبتی را که قرار بود به کودکانم بدهم برایشان فراهم کنم. بهجای اینکه به فرزندانم بگویم «دوستتان دارم»، در تمام این دو هفتهٔ اخیر تکرار میکردم که: «بچهها کمتر بخورید، کمتر بنوشید.» و به این فکر میکردم که این آخرین چیزی است که به آنها میگویم؛ و این ویرانگر است.
🔹رفعت العرعیر (متولد ۲۳ سپتامبر ۱۹۷۹ غزه) مسیر دانشگاهی خود را از دانشگاه اسلامی غزه آغاز کرد و آنجا ادبیات انگلیسی خواند. سپس برای کارشناسی ارشد به دانشگاه کالج لندن رفت و در همان رشته تحصیل کرد. او برای دکتری هم به دانشگاه پوترای مالزی رفت. در آخر اما به غزه بازگشت و همان جایی که مسیر خود را آغاز کرده بود استاد شد. حملهٔ اسرائیل در سال ۲۰۰۸ برای او نقطهعطفی جدی در مسیر دانشگاهی و سیاسیاش بود. همان دوران بود که پروژهٔ ما عدد نیستیم را آغاز کرد؛ پروژهای که در نهایت به تلاشهای او برای آموزش داستاننویسی به جوانان فلسطینی منتهی شد. او طی مصاحبهای به تجربهاش از حملهٔ نظامی اسرائیل در سال ۲۰۰۸-۲۰۰۹ اشاره کرد: «فهمیدم کارهای بیشتری هست که میتوانم برای مقاومت در برابر اسرائیل و نژادپرستی آن انجام دهم.» برای العرعیر این به معنای نوشتن در وبلاگش و منتشر کردن مقاله در موندویس و انتفاضهٔ الکترونیک بود. العرعیر به قدرت داستان و توانایی آن برای مقابله با استعمار باور داشت. به همین دلیل بود که عمر خود را وقف آموزش داستاننویسی کرد تا جوانان بهشکلی قدرتمند و بهمثابهٔ کنشی سیاسی روایتگر داستانهای خود باشند. رفعت دانشجویانش را آموزش میداد تا با داستان گفتن، خصوصاً به زبان انگلیسی، محاصرهٔ غزه توسط اسرائیل را بشکنند. با کمک او حالا سایت انتفاضهٔ الکترونیک بستری شده برای منتشر کردن روایتهایی از تجربهٔ زیستهٔ اهالی غزه از جنگ و نسلکشی روزانه. او فقط یک استاد دانشگاه، ادیب یا شاعر ساده نبود، او فعال سیاسی بود که در جامعهٔ مدنی نحیف غزه ایستاده بود، به کارهای جمعی شکل میداد و سنگر ادبیات را بالا نگه میداشت. سرانجام رفعت العرعیر همراه با برادرش، پسر برادرش، خواهرش، سه فرزند خواهرش و همسایگانشان در ششم دسامبر ۲۰۲۳ در حملهٔ هوایی اسرائیل کشته شد. در بیستوششم آوریل ۲۰۲۴ اولین فرزند العرعیر، شیما، در حملهٔ اسرائیل همراه با همسرش محمد عبدالعزیز و پسر سهماههشان عبدالرحمن کشته شدند. نوزاد پس از کشته شدن رفعت به دنیا آمده بود و اولین نوهٔ او میشد.
🟢متن بالا برشیست از یادداشت عطیه توسلی درباره رفعت العرعیر
پ.ن: کتاب «غزه از بازگشت مینویسد» شامل مجموعه داستانهای کوتاه از ۱۵نویسنده فلسطینی است که هرکدام بخشی از آنچه در سرزمینشان در حال رخدادن است را در قالب داستان روایت کردهاند. این مجموعه با انتخاب رفعت العرعیر گردآوردی و منتشر شده و امیرحسین حیدری آن را به فارسی ترجمه کرده است. این اثر در سال ۱۳۹۵ در قالب ۲۴۸ صفحه، توسط نشر آرما به چاپ رسیده است.
🔗لینک مطلب:
https://B2n.ir/p05428
#بدون_مرز
#معرفی_کتاب
#غزه
#ادبیات_بیداری
🌍با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
💢 آن کسی که باعث میشود به حضرت زهرا سلام کنی منم، نه محمدعلی!
🔹«عایده» کتابیست خوشخوان و حدودا ۲۵٠ صفحهای. نویسندهاش خیلی خیلی محکم دست میدهد. قسمتم نشد توی رونمایی کتاب شرکت کنم ولی فردایش، نویسنده و عایده را چند دقیقهای ملاقات کردم. من کتاب را یک روزه خواندم یعنی یک شب تا صبح. نزدیک اذان صبح که کتاب تمام شد هر چه منتظر بویِ خوش شدم، چیزی احساس نکردم. چشمهایم پف کرده بود آنقدر گریه کردم.
🔹کتاب در چهارده فصل تنظیم شده و منطق توزیع محتوا در آن کاملا رعایت شده است. نویسنده خیلی خوب از پسِ این کار برآمده و البته کشش کافی برای کشاندن خواننده، تا انتهای آن، بعد از دو سه فصل را هم دارد. اول که کتاب را شروع کردم انتظار داشتم با روایتی داستانی همراه با چند راوی مواجه شَوَم، چون عنوان کتاب را خوب نخوانده بودم؛ خاطرات عایده سرور مادر شهیدِ حزبالله علی عباس اسماعیل، جلوتر که رفتم با مجموعه خاطراتی مواجه شدم که چینشِ خوبِ آنها این انتظار را در من ایجاد کرد. به نظرم «تافکا، دختر مهربان همسایه...» انتخاب خوبی برای شروع نبود چون تا آخر و همین الآن، به سوالاتی که در زمینه تافکا در ذهن خواننده ایجاد شده، جوابی داده نمیشود و چیزی که از تافکا دستمان را میگیرد همان پاراگراف اول است. من اگر میخواستم بنویسم از همان ۵ سالگی عایده و افتادن موشک توی خانهشان شروع میکردم یا از خوابی که دو ماه قبلش دیده بود. به نظرم اوج کتاب، فصل دوازدم بود که از شهادت علی گفته و صحبتهایی که قبل از شهادت با مادرش، عایده میکند. با خواندن این کتاب، صبرِ زیادی که از جانب خدا به عایده میدهند کاملا احساس میشود و هر مادری به حال عایده غبطه میخورد. اگر بخواهم یک جمله از کتاب را برای خودم پررنگ کنم این جملهی شهید است: «آن کسی که باعث میشود به حضرت زهرا سلام کنی منم، نه محمدعلی!»
🔹به جز یکی دو مورد، بیشتر تکرار خاطرات در تدوین متن ندیدم. کتاب که تمام شد اطلاعاتم در مورد لبنان، جنگهای آن، اقلیم و سبک زندگی مردمش هم بیشتر شد و تنظیم خوبِ زیرنویس صفحات و دقت نظر روی آنها باعث میشود خواننده تحلیل تاریخی هم داشته باشد و به نظرم این خیلی خوب است که با وجود کراماتِ زیاد شهید، نویسنده تنها با احساسات خواننده بازی نکرده و درام و محتوا را درهم تنیده. دوست داشتم در مورد حجِ عایده و عباس و حتی کرامت شهید در موردِ حج نیابتی خودش هم، بیشتر بدانم؛ اما نویسنده بدجنسی کرده و هیچ توضیحی در این موارد ننوشته و فقط ماجرای حج مادربزرگ عایده را تعریف کرده است. کتاب در مورد حاضرجوابی عایده خیلی خوب مثال زده و خواننده حتی ضرب آهنگ صدای عایده را هم احساس میکند و آوردن بعضی کلمات عربی داخل متن هوشمندی نویسنده را میرساند، هرچند که برگردانِ بعضی قسمتها به فارسی خیلی خوب انجام نشده مثل عبارت «صحنههایی از ظلم اسرائیلیها» یا «حقیقتهای دور و برم» و به نظرم نویسنده همانقدر که در مورد عایده خوب مثال زده و نقل قول آورده، در مورد علی و شوخ و شنگ بودنش برای خواننده مثالهای خوبی نیاورده و بیشتر گفته تا نشان دَهد. من طنزِ کلام علی را در وصیتنامه وقتی در مورد موتورش سفارش میکند، لمس کردم و نه در فصلهای کتاب.
🔹در مورد مادرِ عایده هم بگویم جایی که هستههای خرما را برای عباس جدا کرده بود واقعا دوست داشتم ولی جایی که موهای عایده را کشید واقعا سرم تیر کشید. من اگر جای نویسنده بودم عکسی از مادرش در انتهای کتاب نمیآوردم؛ به جایش برای جذبِ جوانها، از عکسهای علی و مدل موهای جذابش بیشتر انتخاب میکردم؛ البته جای عکسِ تکی ذوالفقارِ خونی هم انتهای کتاب خیلی خالیست. بعضی صفحات کتاب رمزینههایی دارد که با اسکن آنها میتوان سرود گوش داد و حتی فیلم دید؛ و به نظرم این فرامتنها خواننده را موقع خواندن حسابی به وجد میآورد. در کل، خواندنِ کتاب عایده را به همه پیشنهاد میکنم. از این کتاب میشود هم فیلم ساخت و هم داستانها نوشت. میتوان با این کتاب به لبنان رفت، سوار بنزِ ابوجمیل شد و دوازده ساعت جاده را احساس کرد. میتوان اسم غذاهای لبنانی را یاد گرفت و پُخت. مهمتر از همه، میتوان در وجودِ یک مادر شهید نفس کشید و احساس افتخار کرد.
🟢متن بالا برشیست از یادداشت حمیده کاظمی بر کتاب «عایده»، در بهخوان
🔗لینک مطلب:
https://B2n.ir/u09622
#بدون_مرز
#معرفی_کتاب
#حزب_الله
#مقاومت
#لبنان
#ادبیات_بیداری
🌍با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
💢من مانده بودم و وسعت نگاه آن خانم!
🔹ماه مبارک سال ۹۶، دوستان پیشنهاد دادند به خانوادهٔ شهدای نهضت اسلامی نیجریه کمک کنیم. سه سالی میشد که در روز قدس و سپس آخرین روز ماه صفر و در سالگرد کشتار زاریا در اربعین سال بعدش، مسلمانان مظلوم نیجریه بهطور مکرر هدف حملات خونبار ارتش این کشور قرار میگرفتند و حدود هزار شهید و بیش از هفتصد اسیر و صدها مجروح به جای گذاشته بود. یافتن رابط امین برای نیجریه، آن هم از بین شیعیان آنجا کار سختی نبود. ما در ایران طلاب اهل نیجریه زیاد داریم و در مجموع ارتباطمان با آنها نسبتاً زیاد است. در ابتدا پیگیر خانوادههای بسیار محروم شمال نیجریه هم بودیم که مدام با بوکوحرام (گروه تروریستی بوکوحرام یکی از گروههای سلفیه جهادی است که اقدامات نظامی فراوانی علیه دولتها و ملتهای مسلمان و غیرمسلمان بهخصوص در شمال و شمالغرب آفریفا انجام دادهاند.) درگیری داشتند و بسیار تحت فشار بودند. البته اکثرشان هم اهل تسنن هستند. متاسفانه توفیق پیدا نکردیم و فراخوانمان مختص خانوادههای شهدای زاریا شد که تازه در کشتار راهپیمایی، عزیزانشان را از دست داده بودند. مردم هم برای کمک به این خانوادهها استقبال خوبی کردند. طی مدت پنجروزهای که گذاشته بودیم، هر روز فراخوان را به یکی از شهدای کشتار تقدیم میکردیم و اسم و عکسشان را میگذاشتیم. این ایده باعث شد که همراهی بیشتری را ببینیم و اتفاقاً بارها مخاطبانمان سوالهایی پرسیدند دربارهٔ شهدا که نشان میداد چقدر ذهنشان درگیر این مسئله شده و یک فضای ذهنی از پیش تعیین شدهای برایشان شکسته است. بعضی میپرسیدند: مثلاً شهید عمر محمد شیعه نبود؟ این سوالها راهی بود تا گفتوگو کنیم و وحدت را بهتر برایشان جا بیندازیم که اصلاً اسم نشاندهندهٔ مذهب در آن فرهنگ نیست و ما هم دنبال شناسایی و تفکیک شهدای اهل تسنن و تشیع از هم نیستیم. و این همانی بود که ما میخواستیم و به برکت خون شهدا اتفاق بیفتد و افتاد. الحمدلله خرید و توزیع این بستهها هم به خوبی پیش رفت و با گزارشهای تصویری که به دستمان رسیده بود، در کانال بازتاب دادیم.
🔹ما در فراخوان سوم و چهارم دو طرح متفاوت را پیگیری کردیم: یکی بستهٔ رمضانیهٔ سوریها یا به قول خودمان توزیع بستهٔ ارزاقی که در ایران هم در ایام ماه مبارک مرسوم است؛ دیگری فراخوان کمک به خانوادههای شهدای زاریا در نیجریه. به لطف خدا و با همکاری مردم، از هر دو طرح سربلند بیرون آمدیم و آن مقداری که نیاز بود، به مقصد رسید. اتفاقا همان روزها یک دختر خانمی به من پیام پر از محبت و تشکری فرستاد و نوشته بود که: «من همیشه دوست داشتم به نیازمندی آفریقایی کمک کنم. اما هیچوقت راهی برای این کار پیدا نمیکردم و برایم یک آرزوی دور از دسترس شده بود. فراخوان نیجریهٔ شما رو که دیدم، انگار همهٔ آرزوهام به ثمر نشسته! نمیدونید با چه خوشحالی مشارکت کردم! خدا خیرتون بده!» من مانده بودم و وسعت نگاه این خانم جوان که همیشه ذهنش درگیر کمک به آفریقا بوده است. یا همان روزها یک آقایی با ظاهر بسیار شیک به من پیام داد: «دمتون گرم! ما مدتی بود دنبال راهی بودیم برای کمک به مردم محروم آفریقا و به بنبست خورده بودیم. اما با فراخوان سانغاری (فراخوان قبلی درباره کمک به پسربچهای به نام سانغاری بود. سانغاری اهل ساحل عاج بود و از بیماری هیدروسفالی رنج میبرد) دلمون گرم شد که میتونیم کمکی بکنیم و البته با از دست دادن اون بچه باز هم داشت امیدمون ناامید میشد که با این فراخوان جدید فهمیدیم میتوانیم روی شما حساب باز کنیم و کمک به آفریقاییها رو در برنامهمون گنجوندیم.» و چقدر برایمان شیرین بود. و از این دست بازخوردها که میگرفتیم، به راهی قدم در آن گذاشته بودیم، مطمئنتر میشدیم.
🟢متن بالا برشیست از کتاب «تبسم کلارا»؛ روایت فاطمه خطیب از خیریه بینالمللی انفاق
📚کتاب: تبسم کلارا
✍نویسنده: نرگس سادات مظلومی
🔘ناشر: سوره مهر
🖇 کتاب «تبسم کلارا» را میتوانید از سایت سوره مهر به آدرس https://sooremehr.ir/book/54461/تبسم_کلارا/ تهیه کنید 🌱
#بدون_مرز
#معرفی_کتاب
#امت_واحده
#زاریا
#نیجریه
#خیریه
#ادبیات_بیداری
🌍با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
15.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢فیلم کامل صحبتهای خانم عایده سرور، مادر شهیدان علی و محمدعلی عباس اسماعیل از شهدای حزبالله در دیدار اقشار مختلف بانوان با رهبر معظم انقلاب اسلامی.
.
🔹ایشان در بخشی از صحبتهای خود به کتاب "عایده" پرداختند و گفتند:
دوست دارم درمورد دو فرزند شهیدم صحبت کنم.
وَ أَمَّا بِنِعۡمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثۡ
(و نعمتهای پروردگارت را بازگو کن)
خدا را شاکرم، خدا بر من منت گذاشت که مادر شهیدی باشم که در دفاع مقدس به شهید رسید؛ یعنی "شهید علی کرار"
او از مدافعان حرم سیده زینب(سلام الله علیها) بود.
انشاءالله اگر کتاب عایده را بخوانید، با همه قصههای شهید آشنا میشوید.
🔹این کتاب بنا به توصیهی حوزه هنری و توسط خانم محبوبه سادات رضوینیا نوشته شده است.
به توصیه ولی فقیه، این حق شهدا بر گردن ماست که قصههایشان را منتشر کنیم و دربارهی آنها بنویسیم.
زیرا اگر حضرت زینب(علیها السلام) نبرد کربلا را بازنمایی نکرده بود، اخبار حوادث کربلا امروز به ما نمیرسید.
📚کتاب: عایده
✍نویسنده: محبوبه سادات رضوینیا
🔘ناشر: سوره مهر
🔳 کاری از: دفتر هنر و ادبیات بیداری حوزه هنری
#بدون_مرز
#معرفی_کتاب
#سید_حسن_نصرالله
#مقاومت
#حزب_الله
#لبنان
#ادبیات_بیداری
🌍با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
💢چهکار باید کرد که بین مسلمانان و مسیحیها وحدت به وجود بیاید؟!
🔹اواخر تعطیلات تابستانی هشت سالگیام به صور (شهری باستانی در جنوب لبنان که در نزدیکی دریای مدیترانه است و چهارمین شهر بزرگ این کشور محسوب میشود. صور به شهر سیدموسی صدر نیز مشهور است؛ چون مرکز فعالیت ایشان و شروع حرکت المحرومین بوده است.) رفتیم تا به مادربزرگ پدریام سر بزنیم. پدربزرگم کمی قبلتر فوت شده بود. توی شهر عکسهای زیادی از سیدی روحانی که نمیشناختمش، این طرف و آن طرف به چشمم خورد. توجهم را خیلی جلب کرد. قرار بود برایش مجلس بزرگداشت برگزار کنند. (روز ۳۱ آگوست ۱۹۸۰ برابر با ۹ شهریور ۱۳۵۸. به احتمال زیاد این مراسم اولین سالگرد ربودهشدن امام موسی بوده است.) از مادرم پرسیدم: «مامان، چرا دارند مراسم میگیرند؟» گفت: «این آقا سیدموسی صدر هستند و امروز سالگرد دزدیدهشدنش است. یک عالم دینی و انقلابی بودند که برای گرفتن حق آدمهای فقیر و ضعیف تلاش میکردند.»
_ چرا؟ دلیلش چه بود؟
_ چون کسی نبود به آنها کمک کند.
_ مامان، من دوست دارم بروم مراسمش!
_ نمیشود. باید برویم با مادربزرگت خداحافظی کنیم و برگردیم بیروت. من وقت دکتر دارم.
مادرم هفتماهه باردار بود و شکمش درد داشت. میترسید زودتر زایمان کند.
🔹آشنایی من با شخصیت امام موسی اینطور شروع شد، اما کنجکاو بودم چیزهای بیشتری بدانم. از دایی بزرگم، رامِز، خواستم برایم درموردش حرف بزند. گفت: «سیدموسی روحانی بیمثل و مانندی بود. توی اخلاق و رفتار و روابطش با همه یکطور رفتار میکرد.» پرسیدم: «یعنی چه؟»
_ توی صور، هم مسیحیها هستند هم مسلمانها. یک روز، یک نفر که میخواسته بین مسلمانها فتنه کند، به شیعهها میگوید از بستنیفروشی کرّیت خرید نکنند؛ چون صاحبش، یوسف انتیبا، مسیحی و نجس است! یوسف که درآمدش فقط از همین راه به دست میآید، با این حرف یکییکی مشتریهایش را از دست میدهد، طوریکه برای خرجی زن و بچهاش میماند. او مرد خیلی خوبی بوده است. وقتی امام موسی این خبر را میشنود، با خودش میگوید چهکار باید کرد که بین مسلمانان و مسیحیها وحدت به وجود بیاید و تصمیم میگیرد سراغ مرد بستنیفروش برود. به یوسف میگوید: «لطفاً برای من یک بستنی بیاور. یک صندلی هم بده. میخواهم همینجا بیرون مغازه بستنیام را بخورم.» همانطور که کنار یوسف مینشیند و با آرامش بستنی میخورد، با صاحب مغازههای اطراف هم سلام و علیک میکند. وقتی مغازهدارها و بقیهٔ مردم میبینند و تعجب میکنند، امام موسی بهشان میگوید: «بله، ما همهمان با هم زندگی میکنیم و همهمان هم از بستنیهای این مرد میخوریم. بستنیهایش حرام نیست.» عایده! فکر کنم تو هم وقتی بچه بودی، از این بستنی خوردهای! یادم آمد بستنیفروشی کرّیت کنار خانهٔ پدربزرگم بود. من چند سال اول بچگیام را در صور گذرانده بودم. اصلاً متولد صور بودم. بعد از شنیدن ماجرای مرد بستنیفروش، بیشتر از قبل به شخصیت امام موسی علاقه پیدا کردم. از آن وقت، هر سال به مراسم سالگرد ربودهشدنش میرفتم.
🟢متن بالا برشیست از کتاب «عایده»؛ روایتی از مادر شهید علی اسماعیل از شهدای حزبالله لبنان
📚کتاب: عایده
✍نویسنده: محبوبه سادات رضوینیا
🔘ناشر: سوره مهر
🔳 کاری از: دفتر هنر و ادبیات بیداری حوزه هنری
#بدون_مرز
#معرفی_کتاب
#امام_موسی_صدر
#لبنان
#وحدت
#ادبیات_بیداری
🌍با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
💢خبرنگاری که بزرگترین ضربه را از پشت به مسلمانان زد!
🔹از زمان سقوط امپراتوری عثمانیها در جنگ جهانی اول، قدرت نظامی و سیاسی ممالک اسلامی در اروپا از بین رفته است. این تنها بوسنی و هرزگوین در این قرن نیست که مورد هجوم یک ملیت اروپایی قرار گرفته و بقیه در مقابل آن سکوت اختیار کردهاند. در سالهای بین ۱۹۲۲ تا ۱۹۲۷ میلادی فرانسه و اسپانیا، که بهطور مشترک مراکش را در ساحل دریای مدیترانه بهعنوان تحتالحمایه در اختیار داشتند، علیه نهضت اسلامی مراکش، که قصد تأسیس یک جمهوری اسلامی تحت رهبری عبدالکریم را داشت، وارد جنگ شدند. اسپانیا که چند سال قبل از این جنگ معاهدهٔ عدم استفاده از اسلحههای شیمیایی را امضا کرده بود، برای اولین بار این معاهده را نقض و علیه مسلمانان دست به استفاده از سلاح شیمیایی زد که درنتیجه جنگ به نفع اسپانیا تاثیر بسیار گذاشت. تاسیس جمهوری اسلامی در مراکش به عقیدهٔ تاریخنویس آلمانی، گنترات، در آن زمان تهدید بزرگی علیه نفوذ اروپاییها در مدیترانه محسوب میشد. نهتنها مطبوعات اروپا در آن زمان در مقابل وحشیگریهای اسپانیا و فرانسه و استعمال اسلحههای شیمیایی علیه مسلمانان سکوت اختیار کردند، بلکه خبرنگار تایمز لندن در آن زمان، که برای خبرنگاری به مراکش روانه شده بود، جاسوس سرویس انگلستان از آب درآمد که به گفتار عبدالکریم، رهبر مراکش، بزرگترین ضربه را از پشت به مسلمانان وارد کرد. سی سال بعد، فرانسویها علیه جنبش استقلالطلبی و تأسیس جمهوریاسلامی در الجزیره وارد جنگ شده و تحت لوای «حفاظت و دفاع از تمدن مسیحیان» مسلمان را قتلعام کردند.
🔹حقیقت این است که سیستم سیاسی بینالمللی عصر ما بر اساس وجدان و شئون تمدن و ارزشهای انسانی حکومت نمیکند، بلکه طمع و ریاکاری و منافع فردی و ملیگرایی دولتها و مخصوصاً قدرتهای بزرگ و جهانگرایی آن حاکمیت دارد. روزنامهٔ نیویورک تایمز، رهبر صربها، اسلوبودان میلوسویچ را که به کشتار مسلمانان بوسنی و هرزگوین دست زده، هیتلر نمیداند، چراکه طبق گفتهٔ نیویورک تایمز، هیتلر تمام اروپا را تهدید میکرد، ولی میلوسویچ فقط مسلمانان را تهدید میکند! تراژدی بوسنی و هرزگوین را نباید به تنهایی و در انزوای کشمکشهای ملیتی و حتی اروپایی و بالکانی دید؛ وگرنه این خونریزی مثل مسئلهٔ اسلونی تا به حال خاموش میشد. مهم این است که کشتار و شکنجه و آوارگی مسلمانان بوسنی و هرزگوین فقط فصل جدیدی از کتابی است که سالها و حتی دهههای جلوتر شروع شده است. در ده سال گذشته، بهرغم ادعای غرب دربارهٔ صلح بینالمللی و پایان جنگ سرد و غیره، نزدیک به ۲ میلیون نفر در جنگهای مختلف کشته شده و بیش از ۵ میلیون مجروح و حدود ۵ میلیون دیگر آواره و پناهنده بینالمللی شدهاند. هشتاد درصد از این تلفات در مسلمانان بوده و اغلب این جنگها در کشورهای اسلامی بوده که بدون استثنا یک یا چند قدرت اروپایی و آمریکایی یا متفقین آنها، به طور مستقیم یا غیرمستقیم، در آن دخالت داشتهاند: حملهٔ اسرائیل به لبنان و کشتار مسلمانان، جنگ تحمیلی علیه ایران و استعمال سلاحهای شیمیایی و پشتیبانی آمریکا و اروپاییها از صدام، اشغال افغانستان توسط شوروی سابق و کشتار و آوارگی مسلمانان، بمباران لیبی، مبارزات مسلمانان در فلسطین، کشمیر، الجزیره، سودان، مصر، تونس، اتیوپی و جماهیر آسیای میانه، مخصوصاً آذربایجان، و بالاخره کشتار مسلمانان در جنگ خلیجفارس و هماکنون در بوسنی و هرزگوین در اروپا.
🔹این جنگها، تلفات و خسارات در سرزمینهای اسلامی درست در دههای صورت میگیرد که نهضتها و جنبشهای اسلامی در نقاط مختلف، پایههای حکومتهای غیرمردمی و وابسته به اروپا و آمریکا را مورد تهدید و حمله قرار دادهاند. علاوه بر این، کشورهای اسلامی مورد هجوم از حمله سرزمینهای سرشار از منابع طبیعی هستند. تراژدی بوسنی و هرزگوین تنها این نیست که در کشتار مسلمانان این سرزمین کشورهای اروپایی یا سازمان ملل نخواستهاند دخالت و از آن جلوگیری کنند، بلکه تاسف بزرگ این است کشورهای اسلامی، با منافع اقتصادی و جغرافیایی و فرهنگی که در اختیار دارند، نخواستهاند مشترکاً در مقابل سکوت آمریکا و اروپا کار موثری یا دخالت مناسبی که از این خونریزی جلوگیری کند انجام دهند. برعکس، اقدامات بعضی از کشورهای اسلامی در اختلافات و جنگهای ده سال گذشته، جز پشتیبانی از ابرقدرتها و سیاستهای تجاوزکارانهٔ روز چیز بیشتری نبوده است.
🟢پ.ن: متن بالا برشیست از مقاله حمید مولانا در تاریخ ۲۲ مرداد ۱۳۷۱، از کتاب «نسلکشی در قرن ۲۱؛ از بوسنی و هرزگوین تا غزه»
📚کتاب: نسلکشی در قرن ۲۱
✍نویسنده: حمید مولانا
🔘ناشر: سوره مهر
🔳 کاری از: دفتر هنر و ادبیات بیداری حوزه هنری
#بدون_مرز
#معرفی_کتاب
#بوسنی_و_هرزگوین
#ادبیات_بیداری
🌍با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
💢عالم وهابی که بر دستان رهبر انقلاب بوسه زد!
🔹زمستان سال ۸۷ ما با پدیدهٔ مهمی در جهان اسلام مواجه شدیم. خبر حمله به غزه و اتفاقات جنگ بیستودو روزه همه را متلاطم کرده بود. حالا دیگر نه فقط منی که عاشق فلسطین بودم، بلکه جمعهای کوچک و بزرگ پیگیر اخبار و اتفاقات فلسطین بودند. گزارشهای مربوط به فلسطینیان و مقاومت و شهادت مردمش صدر اخبار بود و هر گروه کوچک و بزرگ سعی داشت بیتفاوت نماند و کاری کند. مجلس شورای اسلامی ایران تحت تأثیر ماجرای جنگ بیستودو روزه برنامههایی تدارک دید و رؤسای مجالس اسلامی را دعوت کرد تا گردهمایی بزرگی برگزار شود و حمایتی برای فلسطینیان رقم بخورد. طبیعتاً مثل هر برنامهای در کنار مهمانان رسمی، مهمانان ویژه هم بودند. یهودیان ضدصهیونیست و علمای جهان اسلام و فعالان منطقه. موضوعی که در آنجا بیشتر فهمیدم، این بود که لزوما همهٔ مهمانان، افراد متخصص و فعال در رابطه با منطقه و پیگیر فعالیتهای متنوع و پارتیزانی نیستند؛ بلکه خیلی وقتها فقط سخنرانیهای رسمی و بیانیههای عمومی خوانده میشود و تمام. فهمیدم که از اساس غلط است که دنبال اتفاق مبارک و خاصی در این برنامههای عمومی باشم. در این نوع مراسم همین که میدیدیم افراد مختلف با نژادهای متفاوت حتی برخی از دینهای مختلف، همه نگران مسائل منطقه هستند خدا را شکر میکردیم.
🔹یادم نمیرود در افتتاحیهٔ مراسم، رهبری به عنوان میزبان برنامه، سخنرانی مهمی داشتند. صحبتهایشان که تمام شد و از پشت جایگاه پایین آمدند، بسیاری از مهمانان آقا و خانم که از کشورهای مختلفی بودند، خودشان را نزدیک آقا رساندند. هرکس جملهای، التماس دعایی، حرفی، نامهای داشت. من هم خیلی دوست داشتم بروم، اما نتوانستم خودم را راضی کنم که در آن ازدحام بین آقایان نزدیک شوم. همین بود که از کمی دورتر، ناظر آن صحنههای زیبا بودم. پدرم هم با ذوق و شوق بسیار، با یکی از همراهانش به میان جمعیت رفت و از نزدیک رهبری را دید. وقتی برگشت، حسابی سرحال بود. میدانستم که الان چقدر خوشحال است، اما چیز عجیبتری دیدم: آن آقایی که دوست پدرم بود، از علمای وهابی تانزانیا حساب میشد. وقتی برگشت، شور و شوق را در صدای بلند و هیجانانگیزش حس میکردم! رو کرد به پدر و گفت: «احمد، دست خامنهای رو گرفتم و بوسیدم! عجب معنویتی داشت!» هر آشنایی را که میدید، با ذوق تعریف میکرد که دست فلانی را گرفتم و بوسیدم. همان روزها پدرم برایم تعریف کرد: «بعد از جنگ بیستودو روزه ما در دارالسلام با همکاری علمای شیعه و سنی و حتی همین بزرگوار وهابی، راهپیمایی بزرگی در حمایت از فلسطین و فلسطینیان تدارک دیدیم که تیتر یک رسانهها شد: «اینجا دارالسلام است نه غزه!»
همایش تمام شد، ولی حس امیدی که در من زنده کرد و نورش را روشن نگه داشت، اتفاق مبارکی بود. افراد زیادی را با دین و مذهبهای مختلف دیدم که در کنار ما ایرانیان نگران مسائل منطقه هستند. هیچوقت آن خانم و آقای یهودی را فراموش نمیکنم که سر میز ناهار با هم نشستیم و به جنایات صهیونیستها معترض بودند!
🟢متن بالا برشیست از کتاب «تبسم کلارا»؛ روایت فاطمه خطیب از خیریه بینالمللی انفاق
📚کتاب: تبسم کلارا
✍نویسنده: نرگس سادات مظلومی
🔘ناشر: سوره مهر
🔳 کاری از: دفتر هنر و ادبیات بیداری حوزه هنری
🖇 کتاب «تبسم کلارا» را میتوانید از سایت سوره مهر به آدرس https://sooremehr.ir/book/54461/تبسم_کلارا/ تهیه کنید 🌱
#بدون_مرز
#معرفی_کتاب
#امت_واحده
#فلسطین
#غزه
#رهبر
#ادبیات_بیداری
🌍با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
تقدیر از نویسنده و راوی کتاب "تبسم کلارا" در افتتاحیهی پانزدهمین جشنوارهی مردمی عمار.
🔗لینک مطلب:
https://www.mehrnews.com/news/6329032/آیین-افتتاحیه-پانزدهمین-عمار-آغاز-شد
#بدون_مرز
#معرفی_کتاب
#تبسم_کلارا
#خیریه_رنگ_زیتون
#ادبیات_بیداری
🌍با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
💢رنج را تنها رنج میتواند بسراید!
قسمت اول
🔹درد خویشاوند خود را میشناسد. ژنهای درد در هر نقطه که باشند یکدیگر را پیدا و جذب میکنند و درد این هزار توی بیانتها مثل شاخههای ترد پیچک راه خود را میگیرد و بالا میآید و این روایت رنج است. رنج را تنها رنج میتواند بسراید! لهجههای غزهای مرثیه سرایی نمیکند. رسالتش این است که روایت کند. هر چه هست را روایت کند. نه کمتر نه بیشتر! راوی قابل اعتماد حتی پس یا پیش نمیگوید فقط هر چه هست را میگوید حالا اگر تو رنج را میخوانی، بهخاطر اصالت رنج و درد است نه ملال. لهجههای غزهای مماس با واقعیت و بیپرده روایت شده است از زاویه و دوربین نگاههایی که هنوز در بهت و تحیر ماندهاند. از مردمک چشمهایی که هنوز تنشان از داغ گرم است و وقتی نداشتند تا هرم آتش افتاده در آبادیهایشان را خوب حس کنند. روایتهایی درست از دل حادثه. با فاصلهای نزدیک. روایتهایی زنده و در راستای واقعیتی که قدمتی بیش از هفتاد سال دارد. لهجههای غزهای زخم روباز ماندهای است که خون روی آن دلمه نمیزند... خون جوشان است. خون غزه، جبالیا، خانیونس و خون زمین...
🔹مهمترین نکته در این اثر خالص بودن آن است. راوی از چیزی روایت میکند که هم به چشم دیده و هم آن را چشیده است. یک گزارش تمام عیار جنگی که تحتثاثیر زمان قرار نگرفته اما پایبند مکان است. چیزی که در قلم یوسفالقدره و فاتنه الغره به چشم میخورد، «قدرت بیان مستقیم» است. مرزی میان جهان روایت با جهان واقعی در لهجههای غزهای وجود ندارد. اثر واژه اضافه ندارد و صاعقهوار و در ایجاز کامل ایراد میشود و قبل از آنکه تو بتوانی تجزیه و ترکیبش کنی به پایان میرسد. روایتی که اثرش به این راحتیها از ذهن پاک نمیشود و مخاطب را در یک تفکر عمیق نسبت به جهان واقعی فرو میبرد. روایتها در لهجههای غزهای بهگونهایست که در هر ورق راوی یک لحظه از واقعیت را ثبت میکند ولی عمق کلمات به واسطه خلوص و البته فرم روایی در ذهن مخاطب ژرفا دارد و ما به عنوان مخاطب میتوانیم خودمان در ذهن خودمان واقعیت بیکم و کاست گفته شده در بیان مستقیم و صریح نویسنده را بارها و بارها تصویر کنیم. نوشته: «آواره از درد خودم به درد دیگران، و در حالی که گریهام را به تعویق انداختهام، در گریه بزرگتر و گستردهتری به اندازه کل باریکه غزه غرق میشوم» شاید اگر خوب دقت کنیم در ژرفای همین چند جمله معنای انسان نمایان است. انسانی کوچک به وسعت تمام زمین.
🔹جان کتاب برخواسته از خبر است. بر اصل آنچه انسان از لحظهای که تفکرش آغاز میشود در حال روایت خویش است و تشکیل لایههای شناختیاش قبل از شروع به فرآیند حل مسئله از خبر آغاز میشود. خبر در حقیقت یک رکن اساسی در برقراری ارتباط بین انسانهاست. رکن اصلی و بهتر است بگویم رسالت کتاب «خبر» است. شاید دلیلش این باشد که کتاب در نسبتی نزدیک به حادثه رسالت نخست خود را تبیین خبر درست در میان اخبار ریز و درشت واقعه در موقعیت جنگی میداند. این که راوی چه نسبتی با واقعه دارد و چه موقعیتی نسبت به زمان و مکان واقعه دارد، بر اصالت خبر تاثیر میگذارد. در دنیایی که رسانه تاثیر گستردهای بر واقعیت دارد و بنابر سیاست گاهی از شدت و حدت میکاهد یا به آن اضافه میکند، تمییز دادن روایت خالص از ناخالص سخت است اما اگر به ساختار و فرم روایی کتاب برگردیم و در میان کلماتش غور کنیم درخواهیم یافت که با راویان قابل اعتمادی سر و کار داریم که به چیزی بالاتر روایت فکر میکنند. در لحظه روایت، راویان به خاطر ایستادن در وسط معرکه به حاشیهها فکر نمیکنند و کتاب محصول پیاوویهای مختلف اما خالص از شرایط کنونی غزه است.
🟢متن بالا برشیست از یادداشت لیلا مهدوی بر کتاب «لهجههای غزهای»، در بهخوان
#بدون_مرز
#معرفی_کتاب
#مقاومت
#غزه
#ادبیات_بیداری
🌍با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
💢روایت مریمهایی که هر روز خون مسیح را از در و دیوار بیتالمقدس پاک میکنند
قسمت دوم
🔹در جنگ یکی از ابزارهای برای انتقال و هدایت کنشهای جمعی روایت است. آن چیزی که روایت را در لهجههای غزهای بارز میکند گوش شنوا و نیاز اکثریت جوامع به شنیدن گزارش و روایت از واقع هفتم اکتبر به بعد است. این که جامعه تشنه شنیدن باشد و نویسنده دست بگذارد روی «برهه حساس کنونی» به معنای واقع در شرایطی که چشم همه جهان به نوار باریک غزه دوخته است، روایتهای جمع شده در لهجههای غزهای را بارز میکنداما اگر به ساختار و فرم کتاب برگردیم نویسندهها از اجزایی روایت کردهاند که در راستای یک کل منسجم هستند. نویسندهها برای بیان موقعیت خاص منطقه از زاویه نگاهها و نقطهنظرهای مختلف دست به روایت میزنند. و واقعه را از زوایای مختلف تصویر میکند. در کتاب لهجههای غزهای ما شاهد جهانهای روایی مختلفی هستیم که عقاید ساده و متنوعی دارند. شاید برای همین است که یوسف القدره و فاتنهالغره برای اثری که گردآوری کردهاند عنوان لهجههای غزهای را انتخاب میکنند. زیرا در پس لهجههای مختلف یک اتحاد محکم به نام غزه یا وطن وجود دارد. در روایتهای غزهای راویان از نیازها حرف میزنند. از نیازهای اولیه برای بقا، نیاز به «یک قرص نان».
🔹در جریان روایتها کمکم میبینیم که مردم غزه برای رسیدن به نیازهای بدیهیشان سخت میگذرانند و به این سختی خو گرفتهاند. یاد گرفتهاند که وقت باز کردن گره فقط به آن گره فکر کنند. یاد گرفتهاند درکنار تهدید بزرگی به نام ترس و محنت از دست دادن داشتههای فیزیکی و معنوی خود را از زیر آوارهها بیرون بکشند و زندگی کنند مثل ما که قریب یک سال است که به رنجی که آنها میبرند، عادت کردهایم و خاموش ایستادهایم و گاهی چند خطی بشر دوستانه برایشان مینویسیم و دست تکان میدهیم. یکی دیگر از محورهایی که در این اثر مشاهده میشود، جان گرفتن کنشهای جمعی در راستای فردیتهای قوامگرفته است. کنش جمعی همیشه از محورهای اصلی زندگی و معیشت برمیخیزد اما در لهجههای غزهای کنش جمعی قدمی فراتر و بالاتر از چیزی است و درباره جنگ و بقا حرف میزند. این که یک حرکت زیرجلدی در جامعه امروز باریکه غزه در حرکت است که همه را در راستای یک هدف مشترک قرار داده و به واسطه همین کنش جمعی عنصر امید در اهالی جامعه خاموش نمیشود.
🔹پایان هر روایتی خاصه روایت رنج، دلیل آن روایت باید معلوم باشد. شاید دلیل روایت از روزهای خونین غزه عنصری باشد به نام امید. لهجههای غزهای از اصلی به نام اصل بقا حرف میزند، از نیاز حرف میزند نه از خواسته! و تکان دهندهترین نکته در باره این اثر این است که از روزمره مردم فلسطین حرف میزند.
روزمرهای که آماج کمانه تیرهای پس و پیش شر مطلق است و مردم گذشته از تابآوری دارند روزمره خود را زندگی میکنند. چیزی فراتر از سیاست یا قدرت نظامی. لهجههای غزهای روایت مریمهاییست که هر روز خون مسیح را از در و دیوار بیتالمقدس پاک میکنند...
«طبق اعلام وزرات بهداشت ۱۲۵۰ بچه زیر آوارند: ۱۲۵۰ داستان درد و رنج و احساس انقراض دنیا با انقراض وحشیانه کودکان بیگناه به شکلی وحشیانه که تنهایی را در دل بازماندگام زنده مانده آنها به ارث میگذارد.
«مادرجان، بهخدا هیچکس جز اونایی که رفتن پیش خدا نجات پیدا نکردن. خدا از این دنیای ظالم نسبت به اونا مهربونتره. مایی که زندهایم هر روز هزاربار میمیریم، هزار بار میمیریم مادر!»»
🟢متن بالا برشیست از یادداشت لیلا مهدوی بر کتاب «لهجههای غزهای»، در بهخوان
🔗لینک مطلب:
https://B2n.ir/d66038
#بدون_مرز
#معرفی_کتاب
#مقاومت
#غزه
#ادبیات_بیداری
🌍با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
💢عایده، روایت استواری یک مادر
🔹کتاب «عایده» روایت یک مادر فداکار و مجاهد و مهربان لبنانی است که از اولین جوانههای ادبیات بدون مرز رشد و نمو کرده است. این اثر روایتی از زندگی مادر شهید «علی اسماعیل» شهید مدافع حرم در سوریه و عضو حزبالله لبنان است که از دوران کودکی تا زمان شهادت پسرش بیان شده؛ استواری این مادر شهید مطالبی خواندنی را به مخاطب ارائه میکند. شخصیت این مادر شهید، سبک زندگی ویژهای را معرفی میکند، او دو پسر و یک دختر دارد، اما داستان زندگیاش که از زبان خودش بیان میشود فراز و فرود بسیاری را دارد. او زنی از اهالی لبنان است و از کودکی علاقه ویژهای به حجاب دارد، گرایش مذهبیاش سبب شد با یکی از اعضای حزبالله ازدواج کند و یکی از دو پسرش یعنی «علی اسماعیل» زمانی که هفده سال دارد را به عنوان یکی از شهدای مدافع حرم در سوریه از دست بدهد.
🔹در این کتاب تلاش کردم تا فضای حزبالله و جغرافیای آن منطقه همچنین آداب و رسوم مردم لبنان را انعکاس دهم. شیوه نگارش این اثر خاطرات شفاهی است و کاملاً مستند نوشته شده؛ دارای ۱۴ فصل است که اغلب شخصیت عایده را معرفی میکند. تربیت فرزندانش و شهادت المهندس شهید محمدعلی عباس اسماعیل «حیدر» که فرزند بزرگش هست حکایتی خواندنی و تامل برانگیز دارد؛ و همکاری خوبی از سوی حوزه هنری برای نوشتن کتاب با من انجام شد. برای نوشتن کتاب «عایده» یک هفته به لبنان سفر کردم بعد از آن عایده سرور به ایران آمد و ادامه مصاحبهها را با او گرفتم و سپس به تنظیم کتاب پرداختم. خوشبختانه همراهی زیادی با من برای تولید این کتاب انجام شد.
🔹این کتاب همانند منشوری است که در آن پیامهای متعددی برای مخاطب مطرح میکند، اما یکی از مهمترین آنها معرفی توانمندیها و رشد یک انسان را به قلم میکشد. صبر و استواری او در مقابل سختیها قابل تامل است. حتی از فرزندش که عزیزتر از جانش است به خاطر دفاع از اسلام میگذرد. این امر به سبب انتخابهای خاص او در مراحل متعدد زندگی بوده که به کمال و رشد این شخصیت اشاره دارد. استواری شخصیت این زن، زمینه را برای پرورش فرزندان مومن و متعهد و شهادتطلب فراهم میکند. ارادت او به سید حسن نصرالله سبب شد تا بتواند در سایه چنین شخصیتهایی فرزندان قهرمانی را تربیت کرده و به نیروی مقاومت تقدیم کند.
🔹مدتی قبل کتاب «عایده» رونمایی شد و این زن شجاع در مراسم رونمایی تاکید کرد حتی اگر چندین پسر داشت همه آنها را در راه اسلام در راه رضای خدا فدا میکرد. تا اینکه چند روز بعد، خبر شهادت دومین پسرش در جبهه لبنان بر اثر بمبارانهای رژیم صهیونیستی در مرز لبنان و رژیم جنایتکار صهیونیستی اعلام شد. مدت دوماه و نیم بود که محمد به همراه سایر همرزمانش «مدافعان قدس» به آن منطقه رفته و از او اطلاعی در دست نبود و اکنون خبر شهادتش به مادرش رسیده است. با این حال استواری او شگفتی من به عنوان یک نویسنده را برانگیخت. اگرچه نوههایش در غم فقدان پدر بیقراری میکردند، اما او استوار ایستاده بود.
🟢متن بالا برشیست از یادداشت محبوبهسادات رضوینیا، نویسنده کتاب «عایده» در خبرگزاری میزان
📚کتاب: عایده
✍نویسنده: محبوبه سادات رضوینیا
🔘ناشر: سوره مهر
🔳کاری از: دفتر هنر و ادبیات بیداری حوزه هنری
🔗لینک مطلب:
https://B2n.ir/m13655
#بدون_مرز
#معرفی_کتاب
#حزب_الله
#مقاومت
#لبنان
#ادبیات_بیداری
🌍با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
💢وقتی مقامات مصری از دیدن حاج قاسم شوکه شدند!
🔹بعد از انتخاب محمد مرسی به ریاست جمهوری مصر، قرار شد در خصوص همکاریهای مشترک بازرگانی بین ایران و مصر مذاکراتی انجام شود. آن زمان من معاون وزیر امور خارجه بودم. در سفری به قاهره با حلقه اول اطرافیان آقای مرسی _تیم اصلی ریاست جمهوری_ ملاقات کردم. دیدار حدود پنج ساعت به طول انجامید و ما به توافقات اولیه برای همکاریهای بازرگانی و توریستی بین دو کشور رسیدیم. در ادامه قرار شد حلقه اصلی پیرامون آقای مرسی هم به ایران بیایند و موضوع را نهایی کنیم. پس از مدتی این کار صورت گرفت و آنها به ایران آمدند و توافق نهایی حاصل شد.
🔹این نکته را باید بگویم که مردم مصر در موضوع فلسطین بسیار حساس هستند. من در این سالها بیش از هفت یا هشت بار به مصر سفر کردهام. هر بار که در قاهره کنفرانس مطبوعاتی داشتم، رئیس دفتر حفاظت منافع وقت ما در قاهره تأکید میکرد که در حمایت از قدس و فلسطین جملهای بگویید. زمانی از چند رسانه مصری علت را پرسیدم، سردبیران رسانهها گفتند مردم مصر به شدت نسبت به آزادی فلسطین و قدس شریف علاقه و توجه دارند و از اینکه جمهوری اسلامی ایران، در عالیترین سطح یعنی مقام معظم رهبری _به تعبیر آنها امام خامنهای_ به صراحت اعلام میکند در جنگ ۲۲ روزه غزه و جنگ ۳۳ روزه لبنان، ما در کنار مقاومت ایستادیم و حمایت همه جانبه کردیم، بسیار شادمان میشوند. لذا به این دلیل مردم مصر علاقه خاصی به جمهوری اسلامی ایران دارند.
🔹در هر صورت هیئت عالیرتبه مصری به ایران آمدند. از آنجا که پرونده حمایت از فلسطین و مبارزه با رژیم صهیونیستی را سردار سلیمانی دنبال میکرد، ملاقات با ایشان برای هیئت مصری خیلی مهم بود. به هر حال آنها از جریان اخوانالمسلمین بودند و خودشان را انقلابی میدانستند. وقتی توافقات انجام شد، رئیس هیئت مصری به من گفت ما خواهشی از شما داریم و میخواهیم ژنرال سلیمانی را ولو برای پنج دقیقه ببینیم. گفتند برای ما خیلی مهم است که ژنرال سلیمانی را به دلیل عملکرد موفق و نقش ایشان در مبارزه با صهیونیستها ببینیم. به سردار سلیمانی تلفن زدم و موضوع را اطلاع دادم. ایشان گفت اگر جمعبندی شما این است که ملاقات انجام شود، من وقت میدهم.
🔹وقتی به محل ملاقات رفتیم، سردار جلوی در اتاق منتظر بود. من آنها را به ترتیب مقام معرفی و هدایت کردم که وارد اتاق شوند. بعد از احوالپرسی، به سردار سلیمانی اطلاع دادند که تلفن فوری دارید. سردار به من گفتند یکی دو دقیقه با این آقایان بنشینید تا من تلفن را جواب بدهم و بیایم. کمتر از یک دقیقه که گذشت، مسئول هیئت مصری به من گفت سردار سلیمانی هنوز نیامده؟ به او گفتم سردار سلیمانی همان آقایی بود که جلوی در با شما احوالپرسی کرد. او تعجب کرد. احتمالاً ابتدا تصور کرد من برای اینکه صحنهسازی کرده باشم اینها را جایی بردهام و فردی را معرفی کردهام و گفتهام او ژنرال سلیمانی است.
🔹بعد از چند دقیقه که سردار آمد و اعضای هیئت مصری نگاه راهبردی ایشان به جهان اسلام، امت اسلامی و احیای تمدن اسلامی را دیدند، تازه متوجه شدند جای درستی آمدهاند. وقتی ملاقات تمام شد و خارج شدیم، مصریها به من گفتند: ما تصورمان از سردار سلیمانی یک ژنرال بداخلاق، اخمو و خشن بود. اصلاً ما در زندگی سیاسیمان یک ژنرال عالیرتبه در این سطح از شهرت بینالمللی که هیچ، در طراز داخلی هم ندیده بودیم که اینقدر متواضع و دارای تفکر عالی در حوزه جهان اسلام باشد و وقتی صحبت میکند، عمیق و راهبردی سخن بگوید.
🟢متن بالا برشیست از کتاب «صبح شام»، روایتی از بحران سوریه خاطرات حسین امیرعبداللهیان
📚 کتاب: صبح شام
✍️نویسنده: محمدمحسن مصحفی
🔘 ناشر: سوره مهر
#بدون_مرز
#معرفی_کتاب
#صبح_شام
#حاج_قاسم
#امیر_عبداللهیان
#فلسطین
#ادبیات_بیداری
🖇 کتاب «صبح شام» را میتوانید از سایت سوره مهر به آدرس https://sooremehr.ir/book/3980/صبح_شام/ تهیه کنید 🌱
🌍 با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
💢زنی که ملکه خیابانها بود!
قسمت اول
🔹یه خانم آمریکایی ماجرای زندگیش رو اینطور تعریف میکنه که: «وقتی توی خیابون قدم میزدم، موهام آرایش خاص داشت و لباسهام رو به دقت انتخاب کرده بودم. بوی عطرم همهجا رو پر میکرد و با هر حرکت بدن، چشمها بهطرفم میچرخید؛ در یک کلام، ملکهی خیابان بودم! در مقطع دانشآموزی موفق بودم و برای ورود به دانشگاه میتونستم از چند بورس تحصیلی استفاده کنم. همزمان با دانشجویی، روزنامهنگاری هم میکردم. به دلیل تعصبات مذهبی به شهرها و ایالتهای مختلف میرفتم و مردم رو به مسیحیت دعوت میکردم. یه ترم، به اشتباه یه واحد درسی انتخاب کردم و بهدلیل مسافرت به اوکلاهاما، با دو هفته تأخیر از موضوع مطلع شدم. هیچ راهی جز شرکت توی کلاس اون درس نداشتم. عدم حضور توی کلاس مساوی بود با محرومیت از بورس تحصیلی. این در حالی بود که هیچ علاقهای به اون درس نداشتم.»
🔹نگرانی این خانم وقتی زیادتر میشه که میفهمه اکثر دانشجوهای اون کلاس، مسلمان و عرب هستن. همراهی با عربهای مسلمان که دین اونها رو ساختگی میدونسته براش آزاردهنده بوده. دو شبانهروز با ناراحتی فکر میکنه و در آخر هم شوهرش قانعش میکنه که: «شاید اراده خدا تو رو برای یه مأموریت برگزیده باشه. برو و اونها رو به مسیحیت دعوت کن!» با این انگیزه به دانشگاه برمیگرده. از همون روزهای اول، با هر بهانهای با دانشجوهای مسلمان گفتوگو میکنه و از اونها میخواد که با تبعیت از مسیح خودشون رو نجات بدن. او خودش تعریف میکرد که: «اونها با احترام به حرفهام گوش میدادند؛ ولی درباره تغییر دین، تسلیم نمیشدند. برای همین، راه دیگهای به ذهنم رسید. تصمیم گرفتم با کتابهای خودشون، باطل بودن عقایدشون رو ثابت کنم. یه نسخه قرآن و چند تا از کتابهای اسلامی رو از دوستم خواستم.» او قرائت قرآن رو شروع میکنه و بعد در فاصله یهسال و نیم، پانزده کتاب اسلامی رو مطالعه میکنه و دوباره به قرائت قرآن مشغول میشه. در این مدت هر چیزی که میتونسته بهانهای برای ایراد و اشکال باشه رو یادداشت میکنه. اما به مرور زمان دچار ابهامات بیشتری میشه. ناخودآگاه ذهنش با موضوعاتی درگیر میشه که تصورش رو هم نمیکرده. آرام آرام تغییراتی در رفتارش پیدا میشه دیگه به پارتیها نمیره و مشروبات الکلی رو کنار میذاره. گوشت خوک نمیخوره و سعی میکنه توی مهمونیهای مختلط شرکت نکنه. او میگفت: «شوهرم فکر میکرد من با مرد دیگهای رابطه دارم؛ نمیتونست بپذیره که این همه تغییر در من رخ بده!» با وجود این همه تغییر او همچنان مسیحی بود.
🔹یه روز چند نفر مسلمان به سراغش میان. او میگفت: «وقتی در خونه رو باز کردم، دیدم چند نفر مسلمان عرب روبهروی من ایستادهان. اونها گفتن ما انتظار داشتیم شما مسلمان بشین! گفتم: من مسیحیام و هیچ تصمیمی برای تغییر دینم ندارم! با این وجود شروع به صحبت کردیم. هرچه پرسیدم، اونها با تسلط پاسخ دادن. به هیچ وجه حرفهای عجیب من درباره قرآن رو مسخره نکردن و از انتقادهای تند من به اسلام عصبانی نشدن. اونها میگفتن که معرفت، گمشده مؤمن هست و سؤال یکی از راههای رسیدن به معرفته. وقتی اونها رفتن، احساس کردم درونم اتفاقی رخ داده! تا اینکه ۲۱ می ۱۹۷۷ مقابل یک روحانی این کلمات رو تکرار کردم: اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله.
🟢متن بالا برشیست از کتاب «ستارهها چیدنی نیستند»، برگرفته از زندگی یک دختر آمریکایی
📚کتاب: ستارهها چیدنی نیستند
✍نویسنده: محمدعلی حبیباللهیان
🔘ناشر: معارف
#بدون_مرز
#معرفی_کتاب
#اسلام
#ادبیات_بیداری
🌍با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
💢ابراهیموار فرزندانش را به قربانگاه بندگی برد!
قسمت دوم
🔹وقتی او علناً از مسلمون شدنش حرف زده و حجاب رو انتخاب کرده، موضوع طلاق هم بهطور جدی مطرح میشه. او باوجود علاقه به همسرش، قبول کرد که تنها زندگی کنه و با حضور بچههاش دلگرم باشه. پسر و دخترش رو خیلی دوست داشت و میدونست طبق قانون حق نگهداری بچهها رو داره ولی قاضی گفت که به دلیل تغییر دین، نمیتونه از بچهها نگهداری کنه. قاضی وقتی با اعتراض او مواجه شد، به او بیست دقیقه فرصت داد تا بین بچهها و دین جدید، یکی را انتخاب کنه! او در مقابل قاضی یاد آیاتی افتاد که داستان امتحان حضرت ابراهیم رو نقل میکنه. از خودش میپرسه چقدر توی ایمان صادقی؟ و با تمام وجود حس میکنه که باید ابراهیموار فرزندانش رو با دست خودش به قربانگاه بندگی ببره! میخواسته ضجه بزنه اما سکوت میکنه و سعی میکنه از خودش ضعفی بروز نده. زنی که حتی برای یه روز نمیتونسته از بچههاش جدا بشه باید اونها رو رها میکرد. او که بعداً اسمش رو به «امینه سلما» تغییر داد، میگه: «با تمام وجود به خدای بزرگ رو کردم. میدونستم جز او کسی نمیتونه از بچههام حمایت کنه. تصمیم گرفتم در آینده به فرزندانم نشون بدم که تنها راه سعادت راه خداونده.» امینه میگه: «از دادگاه بیرون اومدم اما میدونستم زندگی بدون بچههام، بینهایت تلخ و دردآوره. احساس میکردم از قلبم خون میریزه! اما مطمئن بودم تصمیم درستی گرفتهام.»
🔹او بعد از مسلمان شدن، انسانی دیگر بود و با توجه به قابلیتها و تجربهاش در فعالیتهای تبلیغی، عده زیادی در آمریکا و جهان را هدایت کرد. او به طرف آمریکا میرفت و در ایالتهای مختلف شهرهای گوناگون درباره اسلام سخنرانی میکرد. در عین حال از خانوادهاش هم غافل نبود. او میگه: «برای همه اعضای خانواده، کارت تبریک میفرستادم و جملاتی زیبا از آیات و احادیث رو بدون ذکر منبع برای آنها مینوشتم.» تلاش امینه بینتیجه نموند و بعد از مدتی اتفاقاتی غیرقابل تصور در زندگی او رخ میده. مادربزرگش تمایل خودش رو برای مسلمان شدن اعلام میکنه و بعد پدر مادر و خواهرش؛ شیرینتر از همه زمانی بود که شوهرش تلفن زده و میگه ترجیح میده تا دخترشون مثل مادرش باشه و اسلام رو انتخاب میکنه و بهخاطر همه اتفاقات گذشته ازش عذرخواهی میکنه! امینه میگه: «با همه اتفاقاتی که برام رخ داده بود، شوهرم رو بخشیدم؛ من مزد خودم رو گرفته بودم و همه کسانی که روزی من رو با اون وضع طرد کرده بودن، خودشون به حقیقت رسیدن و حالا فرزندان دلبندم هم در کنارم بودن.» امینه که روزی به خاطر حجاب از کار اخراج شده بود، حالا رئیس «جمعیت بینالمللی زنان مسلمان» بود و دائم از این ایالت به اون ایالت دیگه و از این کشور به اون کشور میرفت و پروژههای جدید اجتماعی و دینی رو افتتاح میکرد و برای مردم سخنرانی میکرد.
🟢متن بالا برشیست از کتاب «ستارهها چیدنی نیستند»، برگرفته از زندگی یک دختر آمریکایی
📚کتاب: ستارهها چیدنی نیستند
✍نویسنده: محمدعلی حبیباللهیان
🔘ناشر: معارف
#بدون_مرز
#معرفی_کتاب
#اسلام
#حجاب
#ادبیات_بیداری
🌍با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz