eitaa logo
بدون مرز
337 دنبال‌کننده
322 عکس
184 ویدیو
2 فایل
اینجا قرار است از آنسوی مرزهایمان بنویسیم؛ از داستان بیداری ملت‌های جهان "بدون مرز در شبکه های مجازی" بله ble.ir/join/6VCosAGYUH اینستاگرام https://www.instagram.com/bedone_marze?igsh=MTVkam52ZWthb2FlbA== تلگرام https://t.me/bedun_e_marz
مشاهده در ایتا
دانلود
💢دلت برای چه چیز ایران تنگ شده است؟ 🔹به نظرم اسلام در لوزان هیچ جلوه‌ای ندارد. ‌نمی‌دانم به‌خاطر نبود مسجد در شهر است که این احساس را دارم یا به‌خاطر تعداد کم زنان باحجاب که آن هم اغلب سیاه پوستند و با لباس‌های عجیب و غریب و گل و گشاد می‌گردند. تا حالا به جز خودم و هدی که با مانتو و روسری می‌گردیم تنها یک زن محجبه دیده‌ام که کت‌ودامن گرانی پوشیده و روسری ساتن براقش را از پشت گره زده بود. به نظرم ترکیه‌ای بود. خیلی دوست دارم بدانم که مردم شهر درباره من که با حجاب معمولی می‌گردم چطور فکر می‌کنند. نه آن‌قدر شیکم و نه آن‌قدر شلخته. اصلاً درباره مسلمان‌ها چه می‌دانند؟ نکند اینجا هم اسلام هراسی اپیدمی باشد و همان‌ها که توی اتوبوس و فروشگاه به رویم لبخند می‌زنند توی دلشان فکر کنند کمربند انتحاری بسته‌ام و یا بالاخره یک روزی خواهم بست. بعضی وقت‌ها از این فکرهای خودم خنده‌ام می‌گیرد. گاهی هم دلم می‌گیرد از این همه ناهمگونی محیط. چند روز پیش عمه‌ام زنگ زده بود به موبایلم. حال و احوال می‌کرد. پرسید بیشتر از همه دلت برای چه چیز ایران دلت تنگ شده؟ رویم نشد بگویم صدای اذان. گفتم: نان سنگک. 🔹با علیرضا (پسرم) آمده‌ایم میدان دهکده کاهوی مدل ایرانی بخریم. انگار کمی دیر رسیده‌ایم. سبزی فروش‌ها بساطشان را جمع کرده‌اند و در حال رفتن‌اند. کاهو گیرمان نمی‌آید. در عوض با دوربین موبایلم صحنه‌ای شکار می‌کنم که از هزار کیلو کاهو بیشتر می‌ارزد. یک عده مرد و زن و بچه دور میدان دهکده جمع شده‌اند و شعار می‌دهند. اتفاقاً خیلی هم جاندار و غیرنمایشی. هر چند دقیقه جوان بوری با یکی از آن بلندگوهای دستی سال ۵۷، که سه تا باطری بزرگ شش ولتی می‌خورند شعارها را نو می‌کند. نمی‌دانم موضوع شعارهایشان چیست و چه چیزی این مردم همیشه خونسرد بی‌طرف سوئیسی را این‌قدر عصبانی کرده است. برای همین نزدیک نمی‌روم. می‌ترسم نکند بر ضد اسلام و این‌ها باشد و جلو رفتنم جلوه خوبی نداشته باشد. ولی به محض اینکه نوشته «LIBY LIBRE» (لیبی آزاد) را دست خانمی که توی جمعیت است می‌بینم، دوزاری‌ام می‌افتد که در حمایت از مردم لیبی است. می‌روم بین جمعیت و ادای شعار دادن در می‌آوردم. دهانم را الکی تکان می‌دهم چون نمی‌دانم دقیقاً چه کلمه‌ای را تکرار می‌کنند. یک چیزی شبیه تباکی کردن برای امام حسین! هرچه گردن می‌کشم و اطراف را نگاه می‌کنم نه یک دانه خبرنگار و دوربین صداوسیما هست و نه حتی یکی از این شهروند خبرنگارها که از تصادف و قتل هم فیلم می‌گیرند. با ترس‌ولرز موبایلم را از جیبم درمی‌آورم. نکند مجوز تجمع را به شرط نبود عکس و فیلم داده باشند؟ شعار دادن به سخنرانی حماسی تبدیل شده. دوربین موبایل را آهسته از میان کتف دو مرد هیکل داری که جلویم ایستاده‌اند روی سخنران زوم می‌کنم تا تنها رسانه‌ای باشم که گریه‌کردن پسر بور اروپایی برای مردم لیبی را ثبت می‌کند. آن هم پشت بلندگوی دستی و روی پلهٔ میدانک اصلی شهر کوچکی در مرکز اروپا. 🟢پ.ن: متن بالا برشی‌ست از کتاب «دهکده خاک بر سر»؛ روایت‌هایی از یک سال زندگی در لوزان سوئیس از زبان فائضه غفارحدادی 📚کتاب: دهکده خاک بر سر ✍نویسنده: فائضه غفارحدادی 🔘ناشر: سوره مهر 🌍با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
💢دخترانی که از مدهای امروزی خسته شدند! 🔹من إلا گاندرسون هستم. یه روز وقتی یازده سالم بود، با مادرم پم و خواهرم رابین و یکی از دوستام، به فروشگاه بزرگ نُردستروم رفتیم تا لباس بخریم. خواهرم یه شلوار جین برداشت اما چون تنگ و بدن‌نما بود، یه سایز بزرگ‌تر می‌خواست. فروشنده با تعجب و همراه با تمسخر گفت: «اون سایز بـه دردت نمی‌خوره. همون سایز کوچیک‌تره برات خوبه. الان لباس تنگ، مده.» رابین ناراحت شد و بی‌توجه به حرف فروشنده، همون سایز بزرگ رو برداشت. حس بدی از این اتفاق به من منتقل شد و به مدیر فروشگاه، آقای نُردستروم، نامه‌ای اعتراضی نوشتم. مادرم بااینکه از تأثیر نامه ناامید بود، نامه رو برام پست کرد. در بخشی از این نامه نوشته بودم: «مستر نُردستروم عزیز! من دختر یازده ساله‌ای هستم که برای خرید لباس و شلوار لی، به فروشگاه شما آمدم. اما همه آن‌ها تنگ بودند. سایز بعدی هم بیش از اندازه برایم بزرگ بود. فروشندگان شما می‌گویند: فقط یک مد مناسب وجود دارد. اگر این حرف درست باشد، پس دختران باید نیمه‌عریان در خیابان‌ها راه بروند. به نظرم لازم است این روش را تغییر دهید.» 🔹ما انتظار پاسخ نداشتیم و تقریبا نامه رو فراموش کردیم. چند ماه بعد در کمال ناباوری، پاسخ نامه اومد که توش، به‌خاطر برخورد فروشنده از ما عذرخواهی کرده و قول داده بودن که راه حلی پیدا کنن. اومدن جواب نامه، با هیاهوی رسانه‌ای زیادی همراه شد! روزنامه‌ها، مجلات و خبرگزاری‌های مختلف، نامه و جواب اون رو به‌طور گسترده انعکاس دادن و مصاحبه‌های زیادی با من انجام شد. حتی مستر نُردستروم به شبکه سی.ان.ان مشهورترین شبکه تلویزیونی جهان دعوت شد و به مجری گفت: «ما از نامه إلا تعجب نکردیم، چون سال‌هاست که شکایات مشابهی رو از دختران نوجوان دریافت می‌کنیم.» حتی بحث‌ها و کرسی‌های آزاداندیشی زیادی در برخی دانشگاه‌های آمریکا و اروپا درباره‌ی کیفیت مد لباس در غرب شکل گرفت. نامه‌های زیادی از جاهای مختلف دنیا در حمایت از نامه‌ام، برایم ارسال می‌شد. این نامه‌ها از دخترهای هم‌سن‌وسال خودم بود که از مدهای امروزی خسته شده بودن. اون‌قدر تعداد نامه‌ها زیاد بود که بعد از خوندن، اون‌ها رو توی سبد بزرگی، بیرون خونه میذاشتیم. نامه‌ی من، درواقع حرف دل تعداد زیادی از بچه‌های نسل حدید امریکا و اروپا بود. 🔹بعد از اون، توی سایت فروشگاه نُردستروم، یه گزینه باعنوان «مدرن و عفیف» برای مشتریان جوان و نوجوان اضافه شد. این آغاز یک مطالبه عمومی بود. چهارصد نوجوان اهل آریزونا هم نامه‌ای نوشتن و توی اون از فروشگاه‌ها خواستن برای دخترهایی که نمیخوان دامن و شلوار کوتاه و تی‌شرت‌های شکم‌نما بپوشن، لباس‌های متفاوت فراهم کنن. فروشگاه دیلاردز مجبور شد، یه نمایشگاه مد عفیفانه‌ توی یکی از شعبه‌هاش راه بندازه. تذکر من به مدیر فروشگاه لباس، کوچولو بود ولی اثر بزرگی داشت. 🟢متن بالا برشی‌ست از کتاب «ستاره‌ها چیدنی نیستند»؛ برگرفته از زندگی یک دختر آمریکایی 📚کتاب: ستاره‌ها چیدنی نیستند ✍نویسنده: محمدعلی حبیب‌اللهیان 🔘ناشر: معارف 🌍با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
💢زنی که ملکه خیابان‌ها بود! قسمت اول 🔹یه خانم آمریکایی ماجرای زندگیش رو این‌طور تعریف می‌کنه که: «وقتی توی خیابون قدم می‌زدم، موهام آرایش خاص داشت و لباس‌هام رو به دقت انتخاب کرده بودم. بوی عطرم همه‌جا رو پر می‌کرد و با هر حرکت بدن، چشم‌ها به‌طرفم می‌چرخید؛ در یک کلام، ملکه‌ی خیابان بودم! در مقطع دانش‌آموزی موفق بودم و برای ورود به دانشگاه می‌تونستم از چند بورس تحصیلی استفاده کنم. هم‌زمان با دانشجویی، روزنامه‌نگاری هم می‌کردم. به دلیل تعصبات مذهبی به شهرها و ایالت‌های مختلف می‌رفتم و مردم رو به مسیحیت دعوت می‌کردم. یه ترم، به اشتباه یه واحد درسی انتخاب کردم و به‌دلیل مسافرت به اوکلاهاما، با دو هفته تأخیر از موضوع مطلع شدم. هیچ راهی جز شرکت توی کلاس اون درس نداشتم. عدم حضور توی کلاس مساوی بود با محرومیت از بورس تحصیلی. این در حالی بود که هیچ علاقه‌ای به اون درس نداشتم.» 🔹نگرانی این خانم وقتی زیادتر میشه که می‌فهمه اکثر دانشجوهای اون کلاس، مسلمان و عرب هستن. همراهی با عرب‌های مسلمان که دین اون‌ها رو ساختگی می‌دونسته براش آزاردهنده بوده. دو شبانه‌روز با ناراحتی فکر می‌کنه و در آخر هم شوهرش قانعش می‌کنه که: «شاید اراده خدا تو رو برای یه مأموریت برگزیده باشه. برو و اون‌ها رو به مسیحیت دعوت کن!» با این انگیزه به دانشگاه برمی‌گرده. از همون روزهای اول، با هر بهانه‌ای با دانشجوهای مسلمان گفت‌وگو می‌کنه و از اون‌ها می‌خواد که با تبعیت از مسیح خودشون رو نجات بدن. او خودش تعریف می‌کرد که: «اون‌ها با احترام به حرف‌هام گوش می‌دادند؛ ولی درباره تغییر دین، تسلیم نمی‌شدند. برای همین، راه دیگه‌ای به ذهنم رسید. تصمیم گرفتم با کتاب‌های خودشون، باطل بودن عقایدشون رو ثابت کنم. یه نسخه قرآن و چند تا از کتاب‌های اسلامی رو از دوستم خواستم.» او قرائت قرآن رو شروع می‌کنه و بعد در فاصله یه‌سال و نیم، پانزده کتاب اسلامی رو مطالعه می‌کنه و دوباره به قرائت قرآن مشغول میشه. در این مدت هر چیزی که می‌تونسته بهانه‌ای برای ایراد و اشکال باشه رو یادداشت می‌کنه. اما به مرور زمان دچار ابهامات بیشتری میشه. ناخودآگاه ذهنش با موضوعاتی درگیر می‌شه که تصورش رو هم نمی‌کرده. آرام آرام تغییراتی در رفتارش پیدا میشه دیگه به پارتی‌ها نمیره و مشروبات الکلی رو کنار میذاره. گوشت خوک نمی‌خوره و سعی می‌کنه توی مهمونی‌های مختلط شرکت نکنه. او می‌گفت: «شوهرم فکر می‌کرد من با مرد دیگه‌ای رابطه دارم؛ نمی‌تونست بپذیره که این همه تغییر در من رخ بده!» با وجود این همه تغییر او همچنان مسیحی بود. 🔹یه روز چند نفر مسلمان به سراغش میان. او می‌گفت: «وقتی در خونه رو باز کردم، دیدم چند نفر مسلمان عرب روبه‌روی من ایستاده‌ان. اون‌ها گفتن ما انتظار داشتیم شما مسلمان بشین! گفتم: من مسیحی‌ام و هیچ تصمیمی برای تغییر دینم ندارم! با این وجود شروع به صحبت کردیم. هرچه پرسیدم، اون‌ها با تسلط پاسخ دادن. به هیچ وجه حرف‌های عجیب من درباره قرآن رو مسخره نکردن و از انتقادهای تند من به اسلام عصبانی نشدن. اون‌ها می‌گفتن که معرفت، گمشده مؤمن هست و سؤال یکی از راه‌های رسیدن به معرفته. وقتی اون‌ها رفتن، احساس کردم درونم اتفاقی رخ داده! تا این‌که ۲۱ می ۱۹۷۷ مقابل یک روحانی این کلمات رو تکرار کردم: اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله. 🟢متن بالا برشی‌ست از کتاب «ستاره‌ها چیدنی نیستند»، برگرفته از زندگی یک دختر آمریکایی 📚کتاب: ستاره‌ها چیدنی نیستند ✍نویسنده: محمدعلی حبیب‌اللهیان 🔘ناشر: معارف 🌍با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
💢ابراهیم‌وار فرزندانش را به قربانگاه بندگی برد! قسمت دوم 🔹وقتی او علناً از مسلمون شدنش حرف زده و حجاب رو انتخاب کرده، موضوع طلاق هم به‌طور جدی مطرح میشه. او باوجود علاقه به همسرش، قبول کرد که تنها زندگی کنه و با حضور بچه‌هاش دلگرم باشه. پسر و دخترش رو خیلی دوست داشت و می‌دونست طبق قانون حق نگهداری بچه‌ها رو داره ولی قاضی گفت که به دلیل تغییر دین، نمی‌تونه از بچه‌ها نگهداری کنه. قاضی وقتی با اعتراض او مواجه شد، به او بیست دقیقه فرصت داد تا بین بچه‌ها و دین جدید، یکی را انتخاب کنه! او در مقابل قاضی یاد آیاتی افتاد که داستان امتحان حضرت ابراهیم رو نقل می‌کنه. از خودش می‌پرسه چقدر توی ایمان صادقی؟ و با تمام وجود حس می‌کنه که باید ابراهیم‌وار فرزندانش رو با دست خودش به قربانگاه بندگی ببره! می‌خواسته ضجه بزنه اما سکوت می‌کنه و سعی می‌کنه از خودش ضعفی بروز نده. زنی که حتی برای یه روز نمی‌تونسته از بچه‌هاش جدا بشه باید اون‌ها رو رها می‌کرد. او که بعداً اسمش رو به «امینه سلما» تغییر داد، میگه: «با تمام وجود به خدای بزرگ رو کردم. می‌دونستم جز او کسی نمی‌تونه از بچه‌هام حمایت کنه. تصمیم گرفتم در آینده به فرزندانم نشون بدم که تنها راه سعادت راه خداونده.» امینه میگه: «از دادگاه بیرون اومدم اما می‌دونستم زندگی بدون بچه‌هام، بی‌نهایت تلخ و دردآوره. احساس می‌کردم از قلبم خون می‌ریزه! اما مطمئن بودم تصمیم درستی گرفته‌ام.» 🔹او بعد از مسلمان شدن، انسانی دیگر بود و با توجه به قابلیت‌ها و تجربه‌اش در فعالیت‌های تبلیغی، عده زیادی در آمریکا و جهان را هدایت کرد. او به طرف آمریکا می‌رفت و در ایالت‌های مختلف شهرهای گوناگون درباره اسلام سخنرانی می‌کرد. در عین حال از خانواده‌اش هم غافل نبود. او میگه: «برای همه اعضای خانواده، کارت تبریک می‌فرستادم و جملاتی زیبا از آیات و احادیث رو بدون ذکر منبع برای آنها می‌نوشتم.» تلاش امینه بی‌نتیجه نموند و بعد از مدتی اتفاقاتی غیرقابل تصور در زندگی او رخ میده. مادربزرگش تمایل خودش رو برای مسلمان شدن اعلام می‌کنه و بعد پدر مادر و خواهرش؛ شیرین‌تر از همه زمانی بود که شوهرش تلفن زده و میگه ترجیح میده تا دخترشون مثل مادرش باشه و اسلام رو انتخاب می‌کنه و به‌خاطر همه اتفاقات گذشته ازش عذرخواهی می‌کنه! امینه میگه: «با همه اتفاقاتی که برام رخ داده بود، شوهرم رو بخشیدم؛ من مزد خودم رو گرفته بودم و همه کسانی که روزی من رو با اون وضع طرد کرده بودن، خودشون به حقیقت رسیدن و حالا فرزندان دلبندم هم در کنارم بودن.» امینه که روزی به خاطر حجاب از کار اخراج شده بود، حالا رئیس «جمعیت بین‌المللی زنان مسلمان» بود و دائم از این ایالت به اون ایالت دیگه و از این کشور به اون کشور می‌رفت و پروژه‌های جدید اجتماعی و دینی رو افتتاح می‌کرد و برای مردم سخنرانی می‌کرد. 🟢متن بالا برشی‌ست از کتاب «ستاره‌ها چیدنی نیستند»، برگرفته از زندگی یک دختر آمریکایی 📚کتاب: ستاره‌ها چیدنی نیستند ✍نویسنده: محمدعلی حبیب‌اللهیان 🔘ناشر: معارف 🌍با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
13.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢چرا حجاب؟ 🔹بانو امینه اسلمی، مدیر اتحادیه بین‌المللی زنان مسلمان در امریکا پاسخ می‌دهد 🌍با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz