💢این شهید ما سرش کجاست؟
🔹مطالبهٔ مهم مردم، بازگرداندن پیکر شهید محسن حججی بود؛ پیکری که هنوز گروگان داعشیها بود؛ در حالی که طرف مقابل ما، یعنی گروه داعش، به هیچ پروتکل و قانون بینالمللیای پابند نبود تا بشود با او مذاکره کرد و کار تبادل را انجام داد. در همین حال، با آزادساری مناطق وسیعی از قریتین تا تدمر و سخنه بهعلاوهی گسترهی عظیم صحرای شرقی، و الحاق دو محور حماه با تدمر، نفرات باقیماندهی داعش در محاصرهی نیروهای مقاومت قرار گرفته بودند؛ ضمن آنکه تحولات عراق برضد این گروه تروریستی هم بهسرعت پیش رفته بود و سقوط حاکمیت داعش در آن سرزمین، تلفات بسیاری در پی داشت. برای همین، سران این گروه تکفیری تلاش میکردند با انتقال نیروهای محاصرهشدهی خود به حاشیهی فرات، از فروپاشی دولت دستنشاندهشان جلوگیری کنند. در چنین وضعیتی، با ورود حزبالله به صحنهی مذاکره با عناصر باقیمانده از این گروه تکفیری توافق شد هم آنان تحتالحمایه از بخش قلمون شرقی همراه خانواده و بدون سلاح (فقط سلاح سبک انفرادی) از مناطق تحت کنترل نیروهای مقاومت خارج شوند و هم یکی از فرماندهان اسیر آنان آزاد شود، و در مقابل یک اسیر حزبالله و پیکر شهید محسن حججی به نیروهای مقاومت بازگردانده شود. بعد از آنکه این توافق حاصل شد، در صبح روز ۶ شهریور ۱۳۹۶، پانزده دستگاه اتوبوس حامل نفرات داعش و خانوادههای آنان از قلمون شرقی به منطقهی حفاظتشده در دوکیلومتری خروجی شرق حمیمه انتقال یافتند و ساعت هفت و نیم صبح وارد این منطقه شدند. ساعت ۱۰ صبح روز ۸ شهریور، در حالی که گروه داعش مشغول مذاکره با حزبالله در رابطه با چگونگی مبادله بود، هواپیماهای آمریکایی، محل تبادل را بمباران کردند. در نتیجهی این اقدام آمریکاییها، یک خودروی داعشیها منهدم و یک نفر از نیروهای آنها کشته شد. در پی این حادثه، ناچار محل توافق اتوبوسها تغییر داده شد و به حمیمه در پنج کیلومتری سمت تی. ۲ انتقال پیدا کرد و مذاکرات ادامه یافت. هرچند مدیریت اصلی مذاکره از طرف نیروهای مقاومت را حزبالله به عهده داشت، من هم سعید را از طرف قرارگاه تدمر برای نظارت بر این کار به محل تبادل فرستادم.
🔹سعید بعد از آنکه از این مأموریت برگشت، ماجرا را برای من اینطور بازگو کرد: روز تبادل [پیکر شهید محسن حججی] داعشیها از سمت بوکمال به محل استقرار ما آمده بودند. مسیر تی. ۲ به بوکمال، پلی بود که میبایست در آنجا تبادل میشد. پهپادهای آمریکایی آمدند و ماشین و پل را زدند. وقتی این اتفاق افتاد، نمایندههای داعش، بیابانی را برای این کار انتخاب کردند که به نظر میآمد نزدیک چاه گاز است؛ چون شعلههای گازیاش همه جا را روشن کرده بود؛ محلی در نزدیکی تی. ۲. در آنجا چند ساعتی معطل شدیم تا هماهنگی بشود. بعد از آن حرکت کردیم به سمت همان مشعلهای گاز. موقع حرکت، به میدان مینی برخورد کردیم که ارتش سوریه در آن محدوده کار گذاشته بود. با احتیاط از آن میدان عبور کردیم و تا ۱۲ کیلومتر پیش رفتیم. نمایندههای داعش، شش نفر بودند. یک نفرشان در قسمت جلوی خودرو نشسته بود و پنج نفر دیگرشان پشت ماشین. همگی هم صورتهایشان را پوشانده بودند.
🔹از طرف ما، غیر از بچههای حزبالله، من بودم و یک نفر سوری از نیروهای هلالاحمر سوریه. سومین نفر همراه، از بچههای همرزم شهید حججی در واحد زرهی بود. یکی از آنها که صورتش کاملا پوشانده شده بود، از من سوال کرد «شما ایرانی هستید؟». با قاطعیت گفتم «بله. ایرانی هستم.» چند متر عقب عقب رفت و از من فاصله گرفت. گفتم «آمدهایم پیکر همرزم شهیدمان را شناسایی کنیم و تحویل بگیریم.». بستهای را جلوی من گذاشت. کاور آن را باز کردم. دیدم قدری استخوان در آن بسته گذاشتهاند. گفتم «این شهید ما سرش کجاست؟ چرا دست و اعضای دیگر بدنش اینجا نیست؟» گفت «به ما همینها را دادهاند. چیز دیگری هم نداریم که به شما بدهیم.» وقتی فهمیدم با چنین وضعی نمیتوانم هویت شهید را تشخیص بدهم، یک تکه از استخوانش را برداشتم و داخل جیبم قرار دادم. به آنها گفتیم «تا فردا به شما خبر میدهیم.» نیت من از برداشتن استخوان، آزمایشی دی.ان.ای بود. از آنجا بلافاصله گاز ماشین را گرفتیم و آمدیم تدمر پیش شما.
🟢پ.ن: متن بالا برشیست از کتاب «بدون مرز»؛ خاطرات شفاهی سیدعلیاکبر طباطبائی؛ جانشین فرماندهی سپاه پاسداران در سوریه
📚 کتاب: بدون مرز
✍نویسنده: گلعلی بابایی
🔘 ناشر: خط مقدم
#بدون_مرز
#معرفی_کتاب
#کتاب_بدون_مرز
#سید_علی_اکبر_طباطبایی
#شهید_حججی
#ادبیات_بیداری
🌍 با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz