🖋منصوره مصطفی زاده
امسال تولدم، چند تا از دوستهام بهم یک ساعت ماساژ هدیه دادند. ماساژ از آن هدیههای خفن لاکچری بود که مدتها بود دلم میخواست بروم. بالاخره یک روز در همین تعطیلات نوروز رفتم. اصلا آن طوری که فکر میکردم، نبود.
تصورم از ماساژ یک ماجرای باشکوه بود که بعدش عضلات آدم یک نفس عمیق میکشند. فکر میکردم وقتی از ساختمان بیرون بیایم، مثل فضانوردی روی سطح ماه راه میروم. شاید هم انتظار داشتم عضلاتم بیرون زده باشد! خب... هیچکدام از اینها رخ نداد.
مشکل از ماساژ نبود، ایراد از تصور من بود! من یک تصور خیالانگیز باشکوه برای خودم ساخته بودم که نمیتوانست رخ بدهد. و به خاطر همین تصور هم یک هدیه فوقالعاده را به کام خودم بیمزه کردم.
شبیه اتفاقی که موقع دیدن بهترین فیلمهای جهان میافتد.
خواندن شاهکارهای ادبی تاریخ که بااااید بخوانی.
خوردن گرانترین غذای رستوران معروف شهر.
سفر به طبیعت بکر با دیدن عکسهای بلاگرها.
فردای شرکت در یک کارگاه برنامهریزی یا دوره تحول زندگی یا کلاس والدین آرام.
پایان جلسهی اول کلاس بدنسازی.
زیارتی که همه از حال معنوی فوقالعاده و تحول درونی بعدش میگویند.
و حتی... ماه رمضانی که انتظار داریم یکهو همه گناههایمان فراموش شوند، عادتهایمان تغییر کنند، قرآن روی لبهایمان جاری شود، قلبهایمان از ذکر خدا پر شود...
پایان این ماه احتمالا هیچکداممان به معراج نمیرویم، حافظ قرآن نخواهیم شد، و تبدیل به انسان کامل هم نمیشویم... بیا یک طور دیگر بهش نگاه کنیم: این، جلسه اول کلاس ورزش است. باید عرق بریزی، درد عضلات را تحمل کنی، مثل اسب نفسنفس بزنی، خون جمع شود توی گوشهایت، دهنت خشک شود و رگهای کمرت بگیرد... ولی این بهترین مربی و بهترین باشگاه و بهترین فرصت است. امروز دردِ شروع را بکشی، خیلی راحتتر است از روزهای بعد از رمضان. آن وقت اگر باشگاه رفتن عادتت شد و وزنههایت هی سنگینتر شد و #اهل این خانه شدی... از اهالی رمضان شدی... آن اتفاق باشکوه و خیالانگیز رخ میدهد.
#روزهای_مادرانه
#گفتن_سبک_میشی
#گفتن_رمضان_بهار_دلهاست
#گفتن_حتی_خواب_عبادته
#و_ما_فقط_خوابیدیم
#انگار_شاهکار_ادبیاتو_بخری_بذاری_کتابخونه
#انگار_بری_مکه_فقط_خرید_کنی
#انگار_بری_باشگاه_آب_بخوری_برگردی
#با_آینه_باشگاه_عکس_بگیر_اقلا
#تمرین_که_نکردیم_ولی_عکس_رو_بگیریم
پ ن :هشتگ ها👆👆 رو بخونین بامزه اس😄😄
#مثبت_اندیشی_سمی
@behesht_e_khane