🔹 #پیام_مخاطبین
🔹 #تجربه
🔻متن ارسالی:
سلام
بعداز مدتها قرار شد جای همگی خالی بریم زیارت! همسرم اصرار دشتن ک مادر شوهر و پدر شوهرم هم باهامون بیان . قبول کردم و خوشحال بودم از اینکه با همراهی یک پیرزن و پیرمرد امام رضا نگاه خاص تری بهمون میکنه.
از صبح که می خواستیم راه بیفتیم همش مغز سیاه داشت جولان میداد و رفتارهای خواسته و ناخواسته ی اطرافیان را برام بزرگ جلوه میداد. چرا خواهر بزرگیش به جای اینکه بگه دستون درد نکنه مادر پدر من رو باخودتون میبرید فقط گفت مواظب اونا باشیم؟ چرا خواهروسطی هیچی به روی خودش نیاورد؟ به هر حال باید زحمت بکشیم و سختی هایی داره مسافرت اینطوری. چرا هیچ کدومشون اصلا من و زحمات من رو نمی بینند که تو مسافرت باید به همه کارای بچه ها خودم برسم چون شوهرم باید به پدر و مادرش خدمت کنه؟ و هزار جور چرای دیگه.
داشتم ظرف میشستم، مغز سیاه ب حدی پیش رفته بود ک با خودم میگفتم وقتی شوهرم اومد حتما بهش میگم و حداقل خودم رو خالی میکنم، ولی چون وقتی از کلاس هوش اخلاقی برگشته بودیم در شستن ظرف سعی کرده بودم #ذهن_آگاهی داشته باشم و در لحظه #تمرکز کنم! وقتی داشتم بشقاب را آبکشی میکردم ب یاد کلاس هوش اخلاقی و مغز سیاه و سبز افتادم،استغفار کردم واز امام رضا خواستم من رو ببخشه و کمک کنه بتوتم با نیت خالص ب زیارتش برم. از اون لحظه فکرهای سیاه را ب زیر نویس تبدیل کردم و ب مغز سبزم اجازه دادم درست تصمیم بگیره.
با تکر از زحمات مجموعه هوش اخلاقی و آرزوی دعای خیر
💠باارسال تجربیات خودتان، شما هم در ثواب آموزش و کاربردی کردن محتوا سهیم باشید.
#ارسال_تجربیات:
@Gh_ansar_velayat
#کانال_هوش_اخلاقی
🆔 @darozzekr_hosh