eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.7هزار عکس
626 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
: یه کلمه آلمانی داریم به اسمِ « 𝗦𝗮𝗹𝗯𝗲 » به معنیِ: "دارویی که مرهم دردات می‌شه و بیشتر از هرچیز دیگه ای توانایی خوب کردنِ‌ تورو داره" مثل صدای یار♥️🔒 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿 نامزد بودیم مامانم مریض بود ما بردیم بیمارستان زنجان و خیلی مجهز و امکانات تمام و مامانم نمیتونست راه بره و نامزدم گف من میرم ویلچر بیارم و مامانم تکیه داد به ماشین و اونموقع داداش دوقلوهام کوچیک بودن و باید اونارو نگه میداشتم و ابجیم شوهرش و نامزدم مامانمو میبردن دکتر یهو مامانم گف نگا کنید بیچاره چقدر جوونه رو ویلچره نمیتونه راه بره نگو اقا رفتن ویلچر بیارن راه دور بوده خودش سوار ویلچر شده و ویلچرسوار نامزد من بوده بله همچین بی ابرویی هایی هستیم یهو دیدیم سرپایینی شد و ویلچر با تمام سرعت داره میاد تو خیابون ینی مامانمو ول کردیم و غش کرده بودیم کسی نمیتونست خودشو کنترل کنه و به قول شوهرم اگه با همون سرعت میرفتم تو خیابون ۱۰کیلومتر اونورتر پیدام میکردید 😂😂😂😂😂😂😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: "سأحبك حتي يتوقف قلبي عن النبض" دوستت خواهم داشت تا زماني که قلبم از تپیدن بایستد!💙 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 يه بارم نامزد بودم به پدرشوهرم زنگ زدم احوالپرسي كنم همه رو دونه دونه ميپرسيد كه مامانت خوبه؟ بابات چطوره؟داداشت چي؟ آخرش گفت خودت چطوري بابا منم گفتم خوبم سلام رسوندم خدمتتون😐 بعد خنده ش گرفت گوشي رو داد مادرشوهرم  @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: صبح زود حمید می‌خواست بره بیرون، برایش تخم مرغ آب پز كرده بودم، وقتی رفتم از روی گاز بردارم احسان اومده بود پشت سرم وایساده بود. همین كه تخم مرغ‌ها را برداشتم آب جوش ریخت پشت گردنش، هم عصبانی بودم كه اومده بود تو آشپزخانه هم ترسیده بودم كه نكنه طوریش بشه. حمید سریع خودشو رسوند تو آشپزخانه و با خونسردی بهم گفت : آروم باش ،تا تو آروم نشی بچه رو دكتر نمی‌برم! این قدر با نرمی و خونسردی باهام حرف زد تا آروم شدم. یه هفته تموم می‌بردش دكتر بهم می‌گفت : دیدی خودتو بیخود ناراحت كردی دیدی بچه خوب شد... "به روایت همسر شهید حمید باکری🌱" @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 یه سری نامزد بودم وعقد کرده سرظهر بود دیدم برادرشوهرم اومد دنبالم که گفت مادرم کارت داره😐🧐 منم شیک وپیک کردم با برادرشوهرم رفتم یه ۴۰ دقیقه با خونشون فاصله داشتیم خلاصه هوا گرم منم چادری رفتم دیدم مادرشوهرم ۲۵۰ کیلو گوجه ربی گرفته وبا وجود هشت تا دختر منم احضار کرده🤪😖 از قبل ناهار شروع کردیم خرد کردن تا شب شامو که خوردیم دیگه میخواستم آماده شم با شوهرم بیام خونمون ، پدرشوهرم گفت دیروقته همینجا بخواب😎🤓 بابا‌ و مامانم حساس ، مگه قبول میکردن پدرشوهرم خودش تلفن کرد وبالاخره راضیشون کرد برادرشوهرو شوهرمم فرستاد شب برن خونه خواهرشوهرم بخوابن😜😜 خلاصه من با دخترا تواتاق خوابیدمو صبح با یه دل درد شدید از خواب پاشدم😫 از بس دیروزش خم شدمو گوجه خرد کرده بودم دلم سردی کرده بود خلاصه مادرشوهرم یه چای دارچین داد و خوب شدم نگو منو برای کار میخواسته☹️👵 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 مامانم تعریف میکرد وقتی نامزد بودن زیاد نمیشد همو ببینن چون مامان از داداشش خیلی حساب میبرده ی روز بابام میاد خونه مامانم اینا خدا حافظی کنه بره شهر دیگه سرکارش دلش خیلی تنگ میشه و خداحافظی سختی داشتن بعد ک شب میشه باباخان من دلش ک واس نامزدش زیادی تنگ میشه نمیره سرکار و میاد خونه مامانم اینا وقتی که وارد میشه زن دایی منم از اون طرف با داییم میان خونشون و میرن تو اتاق مامانم و میشینن تا صبح حرف میزنن حالا بابام کجاس ؟؟؟ تو کمد تا صبح 😂😂😂 طفلی بدن درد گرفته بود صبح ک میشه بقیه میخوابن و بابام فرار میکنه😂😂 بعدشم ک سرکارش توبیخ میشه 😂😂😂😂😂😂😆 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: یه خیابونۍ هست سمت پاسداران، اسم کوچه‌هاش همه عاشق و معشوق هاۍ معروفه شـیرین‌وخسر‌و، فرهاد‌ولیلۍ . . جالب اینجاس همشونم بن‌بستن! همینقدر قشنگ(:🌿 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 یه شبی قرار بود که برام خواستگار بیاد😑 از اونجا که اصلا راضی نبودم هیچ شوقی نداشتم😐😒 خانواده محترم خواستگار بنده وارد خونه شن منم بعد سلام و احوالپرسی وارد آشپزخونه شدمو فقط به پسره نگاه میکردم تو دلم فحش می دادمش😂😙 پسره هم اصلا خجالت نمیکشید😁👀 منو نگاه میکرد حرصم گرررفت می خواستم از خونه بزنم بیرون که دیدم مادر بنده سینی چایی رو داده دستم منم نبردم مجبور شد خودش ببره😂 برای دور دوم باز اونا چایی خواستن ایندفه مجبور شدم من ببرم 😣 دروغ نباشه خیلی استرس داشتمو میلرزیدم😫 از طرف خانوما شروع به چایی پخش کردن کردم (مامانم با عمم خاله ی پسره با مادر پسره)به طرف شادوماد(خواستگارم )رفتمو یه دفعه نمی دونم چی شد دستم لرزید چایی ها از سینی افتاد جا کم بود تو هم خِشتَکش🤣🤣🤣 آقا منم از اون دخترای شیطونم تو جمع شروع به خندیدن کردم 😆😆 و خوشحاال که خواستگارمو پروندم ⁦☺️⁩ اما متاسفانه روز بعدش زنگ زدن که ما دختر شمارو پسندیدیم😐بابای منم گفت باش پس یه شب دیگه بیاین خواستگاری😐😣😫الان دارم فک میکنم چیکار کنم که دیگه منو نخوان☹️😬🤓 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: <بِـخیر میشود هر صبح، اگـر سهمِ من از صدای دلنشینِ تو، دوستت دارمِ کوچکی باشد..⛅️✨ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿 واییی اغا نگم نگم من واسه اولییییین بار اجازه دادم کسی بیاد خونه چون من خودم عاشق یکی بودم اصلا دوست نداشتم کسی جزاون تووخونه بیاد اغا یروز ما دعوامون شد تهدید واینا میکرد😂منم گفتم از لجش شوهر میکنم داستانای اینجور زیاد شنیدم خلاصه سرتونو درد نیارم صبحش که داشتیم دعوامیکردیم دیدم مامانم نیس نگو با یه خواستگار داشته حرف میزده بیان خواستگاریم منم از خداخواسته 😍😍تا شنیدم گفتم خداروشکررر اما چه خداروشکری😂😂😂😂اینا انقددددد خسیس بودن اول گفتن پدر اون اقا باید دخترو بپسنده😂😂😂نگو این واسه اون بوده بیان شرایط بگنن اگه من رد کردم ضرر نکرده باشن منم فهمیدم اما دیر شده بود زنگ بزنیم بگین نیان اومدن گفتم ببینم واقعا درست حدس زدم دیوم خانم و اقا با دست خالی بدون شاپسر😂اومدن تو سحر از خنده داشتم منفجرمیشدم از حرص دوسداشتم بگن پاشین بیرون خسیسا😂اخه هرچیزی یه رسمی داره یعنی چی اخه من احترام میذارم و این احترام باید دوطرفه باشه درسته به میوه و شیرینی نیست اما میتونستن بگن شب میاییم با پسرمون تا همو ببینن خیلی بهم برخورد توروخدا خانومای عزیز اگه پسر شما برای خودتون ارزشمنده ما هاهم دختر یه خانواده هستیم که براشون ارزشمندیم لطفا احترام و ارزش بذارین یه نیم کیلو شیرینی به معنی شیرین کردن اون لحظه خاص هستش نه چیز دیگه @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿 تازه نامزد کرده بودم که شوهرم رفت سفر کاری صبح روزی که میخواست بیاد من رفتم ارایشگاه خیر سرم مرتب باشم😇 ابر وهامم بر نداشته بودم پاچه بز شده بود خلاصه اول دادم موهامو کوتاه کرد، من یه مدل انتخاب کردم اون هر چی دلش خواست زد منو کرده بود عین جوجه تیغی من موهام خیلی پرپشته اونم با وجودی که بهش سفارش کرده بودم یه مدلی زد انقد پر شده بود انگار کلاه گیس گذاشتم😕😕 بعد نوبت رنگ شد، من موهام قهوای تیره است خواستم دو درجه روشنترش کتم نزدیک ۵ساعت رنگم طول کشید ، آخر شد عین هویج نارنجی😢 انقد طول کشید که ارایشگاه تعطیل شد کلا کسی نبود ابرومو برداره صبح هم قبل از اینکه بیام بیرون فر مژه زده بودم نگو لاستیکش افتاده بود منم ندیده بودم مژه هامو ریز ریز کرده بودم البته یه چشممو شبم باهمون قیافه رفتم استقبال همسر گرامی😐😐😐 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿