eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.7هزار عکس
619 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
: من درباره‌ى تو به آن‌ها نگفتم .. اما تو را ديده‌اند كه در چشمانم شنا می‌كنى! من درباره‌ى تو به آن‌ها نگفتم . . اما تو را در كلمات نوشته‌ شده‌ام ديده‌اند! عطرِ عشق، نمى‌تواند پنهان بماند💙" @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 من مجرد که بودم تو ۱۸ سالگی یه خواستگار سمج داشتم،،،نامزدی دختر عموم بود وچون خونه ی عموم کوچیک بود سفره ی عقد رو خونه ی ماپهن کردن،،اقوام داماد اومدن 😊 بعد منو دوستم پیش هم بودیم داخل اتاق عروس یهو دیدم یه پسر روبروی ما جلوی در ایستاده و داره نگاهمون میکنه،،،برای اینکه مطمعن بشم از اتاق اومدم بیرون دیدم داره منو نگاه میکنه،،،منم انگار آب جوش ریخته باشن روی سرم😡😡😡(آخ که چقدر بدم از مردهای چشم چرون میاد) خلاصه دیدم یه دختر هم سن خودم اومد پیشش و اون پسر من رو با انگشت بهش نشون داد،دیگه این دختره با مامانش چپ و راست میرفتن دور من میچرخیدن 😄دختره هی میگفت میخوام برا داداشم زن خوشگل بگیرم🤬 بعد فردا شبش که عروسی بود ، من از گوشه ی حیاط که مردها بودن رد شدم دیدم یه آقای سبیل گنده گفت این دختر فلانیه؟منم چرخیدم بعد بهم سلام کرد😩😫 دیگه اونها رفتن خونشون بعد چند روز زنگ زدن خونمون که بیان خواستگاری خداروشکر مامانم گفت دخترم نشون کرده فامیلشه(بعدا قضیه ی اون نشون رو هم میگم😆😆) بعد متاهلی یه بار دیدمش و به شوهرم نشونش دادم اونم هی مسخرم میکنه میگه الان باید زن این آقا میبودی😁😁😊 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: .- اگه عاشق میشید مثل شاهرخ مسکوب بشید که میگه : روح و جسمش را چنان دوست داشتم که گویی وجودش ضرورت هستی من بود :)💕 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 روز عقد خواهرم بود و کلی کار داشتیم و باید انجام میدادیم و حسابی شلوغ بودیم(من و اعضای خانواده 😢به جز خواهرم(مهدیه) که عقدش بود و آرایشگاه بود🙈) جونم براتون بگه که ما داشتیم وسایلی که باید می‌بردیم برا سفره عقد با خواهرم(مریم)و مامانم تزئین میکردیم😍 تا اینکه مامانم گفت که برو ببین خونه برا شب ردیفه؟!تا همچی سرجاش باشه😁 منم مثل گشت ارشاد داشتم همه جای خونمون را نگاه میکردم که دیگه رسیده بودم به پله های ورودی خونه😉 همینجور که داشتم یه مقدار تزئینات را که بهم خورده بود درست میکردم😇،اف اف زنگ خورد،مامان بنده هم از اونور گفتن که خاله هست و درشو باز کن😊 آقا چشمتون روز بد نبینه که در باز کردن من همانا، ظاهر شدن مادرشوهر خواهرمم همانا😢 و تیپ من هم شامل:تاپ باب اسفنجی ، شلوارک و موهامو که خرگوشی بسته بودم😩 مادرشوهر خواهرمم کیک عقد دستش بود هی سرتاپای منو نگاه میکرد گوشه لبشو گاز میگرفت که خندش نگیره😂 یعنی اگه من یه ثانیه رومو برمیگردوندم اون زمینو گاز میگرفت از خنده😂😂 دیگه دید من همینجوری جلو در خشکم زده خودش درو باز کرد کیکو داد به مامانم. نمیدونم چقدر بهم خندیده😐ولی میدونم تو ارایشگاه هم به خواهرم تعریف کرده بود😂😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 دوران عقد بودیم بعد همسرم صبخ که میرفت سرکار ساعت سه میومد، دیگه قرار گذاشته بودیم یه روز ناهار خونه ما باشیم، یه روز اونا☺️☺️ باید بگم که دستپخت مادرشوهرم، خواهرشوهرا افتضاح بود😤😤😤 بعد من روزی که باید میرفتم خونه اونا ناهار یه کم خونمون غذا میخوردم که سیر باشم، اونجام فقط با غذام بازی میکردم😆😆 یه روز مادرشوهرم هی میگفت چرا نمیخوری عزیزم، الکی گفتم نمیدونم حالت تهوع دارم🤣🤣🤣 انقد ترسید سریع رفت بی بی چک خرید که مطمئن بشه من تو دوران عقد باردار نباشم😂😂 من🤣🤣 شوهرم😡😡 مادرشوهرم😰 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 💍✨محبوبِ من! اگر عاشقِ تو بودن عبادت نیست‌؛ پس چرا من از وقتی عاشقت شده‌ام خدا را بیشتر دوست دارم🌿؟! @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 یبار داداشمم عقد بود منم نامزد بودم به بدبختی مامانمو راضی کردم که یه بار برم خونه نامزدم گفت باشه به باباتم میگم گفتم بذارید من برم خونه شوهرم اینا مادرشوهرمم گفت بذار بیاد میاد پیش خودمون اصن چند روزم بمونه چ اشکالی داره خلااااصه ما رفتیمو ساعت 12 در زدن داداشم دم در هال میگفت صداش بزنین بیاد 😐😂  ماهم از اتاق اومدیم بیرون ، داداشم بردم خونه کل راه حرف نزد باهام 😂  وای حالا یادم میاد خجالتی میمیرم😂😂😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🦋🌚آینه چیه ؟ بیا من نگاهت کنم زل بزنم تو چشمات و از خوشگلیات بگم . . بگم بدجور منو عاشق خودت کردی بگم چه خوبه که هستی بگم شدی همه زندگیم🌿( @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 هشت سال پیش به صورت سنتی اومدن خواستگاری من و بعد یک ماه آشنایی با همسرم ازدواج کردیم رفتیم محضر خطبه عقد خواندن بعد منو همسرم رفتیم زیارت نماز مغرب خوندیم برای شام مامانم گفت بیایدخونه ما اومدیم شام خوردیم و خانواده ما همه بودن با آقا داماد صحبت میکردند اخرای شب شد دیدیم نمیره ساعت یک شد دیدیم نشسته هنوز😐 دیگه مامانم گفت اگه امشب میخای بمونی زیرشلواری یوسف (برادرم) رو بپوش😊 شوهرم در یک اقدام انتحاری گفت نه زیرشلواری آوردم گذاشتم تو صندوق عقب ماشین😶 حالا قیافه ها من😫😦 شوهرم😊☺️ خانوادم😬 وقتی ما رفتیم تو اتاق، یعنی همه ازبس خندیدن کبود شدن داداش بزرگم میترسید صدای خندش بیاد، رفتم کنار آبگرمکن دیوار گاز میزد. بقیه هم ولو شده بودن از خنده.😂😂😂😂 صداشون میومد حالا اون شب فقط با انگشتش به موهام دست زد فقط تازه تا یک سال اصلااا هیچ ارتباط خاصی نداشتیم نمیدونم چرا اون شب آبروم رو برد فقط😩😫😩😩😂😂 حالا هرجا اسم زیرشلواری میاد نام شوهرم میدرخشه. 🙈😂😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 این قضیه حدودا ۵۰ یا ۶۰ سال پیشه. یکی از بزرگان فامیلمون، تعریف می کردن جوون که بودن ، یک خانمی رو عقد کردن💑. میگن:یک روز با اون خانم دعوام میشه و در گیر و دار دعوا ،یکی می زنم تو گوش خانمه و دیدم یا خدا سرش پرتاب شد یک طرف😱. خوب که نگاه کردم دیدم سرش طاس، رو بدنشه اون کلاه گیسشه که پرتاب شده😳. دیگه سر همین قضیه بنده خدا رو طلاق میدن🤭 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: من تو را ریاضی وار از صفرِ دوست داشتن تا مثبتِ بی نهایتِ عاشقانه ها دوست دارم♥️(: @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: توۍ زبان ڪوردی یہ واژھ هست به اسم 《ڪاژھ》. 《ڪاژھ 》یعنے پناهگاھ؛✨🖇 اصطلاحا جایی یا کسے کہ آدم کنارش احساس آرامش و امنیٺ می‌کنہ. کسے که وقتے بہ هر دلیلی حالٺ بدھ میری پیشش؛ حرف میزنی :)♥️! اگہ یه همچین آدمی تو زندگیتون هست کاژھ صداش بزنید. @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿