#خاطره_عقد
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
دختر عمم پدر سخت گیری داشت
میگفت دوران عقد که خیلی اذیت کرد میگفت داماد نیاد و هواستون باشه و اینا ... خب شوهره هم چون دوران عقد سختی داشته بعد از عروسی حسابی جوگیر میشده
خلاصه بعد از عروسی هم این دختر از باباش ترس و خجالت داشته
میگفت رفته بودیم عروسی و شوهر جوگیر آرایش ندیدم هی گفت چقدر خوشکل شدی و لپ منو کبود کرد
بابای دختر عمم فرداش میره به دخترش سر بزنه میگه بابااا🧐لپت چرا سیاه شده ؟؟؟ میگفت منم خجالت کشیدم و گفتم راستش سوسک نیش زده
باباش گفته مگه خونتون سوسک داره گفته آره بابا از اون سوسک سیاها که میگزه 😂😂😂
میگفت من اینو گفتمو بابام پاشد رفت و یه ساعتی بعد با یه پودر سوسک کش اومد و خودش زد به کنار دیوارای خونه 😂😂😂 میگفت هم دلم برای بابام سوخت که بهش دروغ گفتم و باور کرد هم شوهرم که سوسک خطابش کرده بودم 😂😂 خلاصه که باباهای محترم این سوسک خوش اشتها را بذارین کارشو بکنه دیگه اینقدر سخت نگیرید به دو تا حلال و همسر تا هم به اونا سخت نگذره هم خودتون رکب نخورید 😁
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقد
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
باز من اومدم با خاطره
البته مال چندسال پیشه ک عقد بودمو جهاز میخریدم
آقا منو مامانم در حال خرید کردن وسایل برقیام بودیم خواستم سبزی خورد کن بخرم خلاصه آقاهه امتحان کرد گفت سالمه
حالا نمیدونم سبزی خوردکن من اینجوریه یا مال همه.سرش فشاریه با فشار دادن سر شیشه ای سبزی خردکن روشن میشه یعنی هیچ کلیدی نداره 🤔🙄
خلاصه خونه ما تا شهر یه یک ربعی دوره اومدیم خونه دوباره اونو خودم زدم به برق هرکاری میکردیم نمیتونستیم روشن کنیم نه کلیدی ن هیچی 😂
فک میکردیم مال پریزه برقه گفتیم شاید برق نداره خلاصه هی از تو حال تو اتاق تموم پریزارو امتحان کردیم دیدیم جواب نداد😂 گفتم سبزی خردکن خرابه
باز هلک هلک پاشدیم رفتیم شهرک بگیم سبزی خرد کن خرابه رفتیم مغازه به آقاه خیلی شیک باکلاس گفتم آقا این هرکار میکنیم کار نمیکنه سبزی خردکن خرابه 😅
خلاصه آقاهه زد به برق با کمال ناباوری دیدیم روشن شد ☺️
منو مامانم خیلی کنجکاو ک از کجا روشن شد
آقاهه دید کنجکاویم گفت این کلید نداره بافشار دادن درب شیشه ایش روشن میشه 😄
تااینو گفت من اصلا نمیتونم جلو خندم بگیرم نشستم رو صندلی فقط قهقه میزدم فک میکردم ک این سبزی خرد کنو چقد تو خونه چرخوندیم و ب تک تک پریزای خونه زدیم ک روشن شه مامانمم میخندید و بیشگون میگرفت فقط من میکفتم پریزا و میزدیم زیر خنده نمیدونم بعد ۱ساعت از مغازه اومدیم بیرون😅😁😂😝
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقد
من تا قبل اینکه ازدواج کنم خیلی کم پیش میومد که صحبت کنم اگرم صحبت میکردم خیلی آهسته
جوری که وقتی میخواستم صحبت کنم همه ساکت میشدن که صدای منو بشنون
خلاصه رسید به روز عقد
عاقد بار سوم گفت وکیلم منم آهسته گفتم بااجازه بزرگترا بله
باز عاقد گفت عروس خانم سه بار شدها جواب بده باز من جواب دادم
باز عاقد گفت عروس خانم چرا جواب نمیده
منم عصبانی شدم بلند گفتم بله آقا بله😠😠😠😠
سرم رو گرفتم بالا دیدم کل فامیل این شکلین😳😳😳😳😳😳🙄🙄🙄🙄🙄🙄
بعدا به شوهرم گفتم سه بار گفتم بله عاقد نفهمید
گفت والا منم نفهمیدم که کنارت بودم اون بنده خدا که حق داشته
انقد دختر مظلومی بودم😂😂😂😂😂😂😂
هنوز نگاه های فامیل رو یادم نرفته😆😆
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقد
تازه عقد کرده بودیم با ماشین رفتیم بیرون جلوی پارک ساعی وایستادیم هنوز پیاده نشده بودیم
(من وهمسرم هردو مذهبی وظاهرالصلاح)
خیلی خلوت بود نمیدونم چرا سر یه شرطبندی بدون فکر به همسرم گفتم اگه راست میگی الان تو ماشین که هیشکی مارو نمیبینه منو ببوس 😁💋
آقا نگو یه ماشین پلیس پشت ما پارک کرده بود😐
یه دفعه دیدیم پلیس اومده میگه پیاده شو آقا شما چه نسبتی باهم دارید آقا هرچی میگیم عقد کرده هستیم میگه مدرک آخر زنگ زدیم برادر شوهرم عقدنامه رو آورد خلاصه همه فامیل فهمیدن چکار کردیم🙈😬
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقد:
🌿🌿🌿🌿
ما تو دوران عقد یه روز که پدرشوهرو بقیه مردا نبودن 😅
خونه پدرشوهرم تو یکی از اتاقا خیلی مودب نشسته بودیمو فقط حرف میزدیم باهم...شنیدیم یه سروصداهایی بیرون😳😳🤨 میادخیلی جدی نگرفتیم که کسی اومده یانه...
خلاصه وقتی خواستیم بریم بیرون...من طبق عادت همیشگیم که خیلی دوست دارم از چندمتر دورتر بدووووم بپرم😊☺️ بغل شوهرو اونم ببرتم بالا یه دوربزنه بذاره زمین...گفتم اونجوری بغلم کن بریم...گفت باشه...
اتاق هم بزرگ بود...😄من رفتم ته اتاق کنار دیوار شوهرمم دستاشو باز کردمنتظر، منم باسرعت دویدم دوقدم مونده برسم ونرسم، دربازشد😳😳 وپدرشوهرگرام واردشد...😲😲
من وسط دوییدن باسرعت....آقامونم دستاش باز...پدرشوهرمم وسط چهارچوب در...بیچاره هنگ...چهارچشمی شده بود 😳😳نمیدونست بره، بیاد،
یه نگاه به من، یه نگاه پسرش...خلاصه رفت کتش برداشت بره....
توهمین حین که پشتش به مابود شوهرم هی میزد توسرش میگفت ابروم بردی دیوونه...
منم پررو پررو انگار اتفاقی😘😉 نیافتاده وقتی داشت میرفت گفتم میگفتین خودم میاوردم...لطفا درم ببندید...
بنده خدا دم در تو همون هنگی برگشت دوباره نگامون کرد رفت....
ولی خیــــــــــــلی خجالت کشیدیم🤪😢 دوتامون بخصوص شوهرم....هنوزم باگذشت5سال خجالت میکشم ازش😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقد
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
رفته بودیم عقدکنون پسرداییم که شهرستان بود برای اولین بار خانواده عروس خانوم میدیدیم.
کیک دو طبقه گرفته بودن سفره خیلی شیکی چیده بودن از اونور مامانم رفت کیک از آقایون تحویل بگیره بیاره جلوی جایگاه عروس و داماد نمیدونم چرا همش خودشو دخالت میده اینام خانواده مذهبیییی
مامان خانوم منم رفت یه طبقه ازکیک و آورد برای اینکه از جو خشکی در بیاد مجلس شروع کرداز اونور سالن کل کشیدن و خودشو با حرکات موزون تکون دادن میرفت به سمت عروس و داماد🤦♀
منو خواهرم مرده بودیم از تعجب رسید جلو عروس داماد تو این حین که داشت خودشو تکون میداد تق کیک از دستش افتاد جلوی پای عروس رو زمین 😱🤦♀
این به کنار که اصلا زیر بار نمیرفت که تقصیر اون بوده 😂
اینم به کنار منو خواهرمو با دست نشون میدادن به هم ماهم مرده بودیم از خجالت😂
من میگم چرا نذاشت این عروس و داماد بنده خدا با کیکشون یه عکس بگیرن زد داغونش کرد😂😂😂
اون طبقه از کیکم چون آقایون مجلسشون جدا بود از خانما و این صحنه رو ندیده بودن دادن آقایون زحمتشو کشیدن خوردن😂😂😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقد
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
سلام
من روز عقدم که رفته بودیم محضر بعد از دادن شناسنامه ها سند ازدواج رو گذاشتن جلومو گفتن امضا کنم، به امضای آخر که رسید گفت باید بنویسی مفاد سند رو قبول دارم و امضا کنی، منم نوشتم وفات سند رو قبول دارم و امضا کردم (اینقدر استرس داشتم که متوجه نشدم چی گفت). 😑 بعد که از محضر اومدیم بیرون توی ماشین تنها بودیم شوهرم گفت فاتحه فرستادی؟ گفتم فاتحه برای چی؟ گفت واسه وفات سند دیگه😂😂
با تعجب نگاهش کردم که گفت: دیوونه مفاد سند رو وفات سند نوشتی، سند رو کُشتی😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقد
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
چند سال پیش تازه عقد بودم بنده خدایی فامیلمون بچه شون سقط شده بود
رفتیم دیدنش منم تازه عروس چیتان پیتان کردم رفتم با مامانم دیدن ایشون
قبلش اصلا فکر نکرده بودم که رفتم اونجا چی باید بگم. 🤔🤷♀️
خلاصه رفتیم داخل منم خانومه رو دیدم یهو هول شدم بعد سلام و احوالپرسی گفتم (تسلیت میگم) 😲خانومه هم مونده بود چی بگه گفت مرسی
🥴 آب شدم از خجالت بعدش مامانم میگفت این چه حرفی بود زدی آخه 😐😂واقعا نمیدونم فازم چی بود
یه بار دیگه هم توی مسجد مامان دوستمو ک قبلا پیشش میرفتم کلاس و میشناختم مامانشو ، دیدم خیلی هم همیشه تعریف منو میکرد و منو میزد تو سر دخترش 😌😎
خلاصه ماه محرم بود منم بعد احوالپرسی به جای اینکه بگم عزاداریاتون قبول باشه یهو گفتم روزه نمازاتون قبول باشه 😐😑😂😂
خانومه قرمز شده بود از خنده سریع ازم دور شد رفت کلی خندید ، منم تا ساعتها ب افق خیره بودم با این سوتی 🤦♀️😱😂😂
تا سوتی دیگر بدرود
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقد
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
تازه عقد کرده بودیم منم تیپ چیتانپیتانی زدم بریم بیرون شانس من قبلش بارون اومده بود نیم بوت پوشیده بودم داشتم با ناااززز راه میرفتم شوهرمم کنار ماشین با لبخند نگاهم میکرد اومدم از جوب پریدم پاهام ۱۸۰ شد پخش زمین شدم😐😐😐😐قیافه همسرم اینطوری🤣 گفت بدو بیا توی ماشین کسی نبینتت😂😂😂😂😂😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقد
من تا قبل اینکه ازدواج کنم خیلی کم پیش میومد که صحبت کنم اگرم صحبت میکردم خیلی آهسته
جوری که وقتی میخواستم صحبت کنم همه ساکت میشدن که صدای منو بشنون
خلاصه رسید به روز عقد
عاقد بار سوم گفت وکیلم منم آهسته گفتم بااجازه بزرگترا بله
باز عاقد گفت عروس خانم سه بار شدها جواب بده باز من جواب دادم
باز عاقد گفت عروس خانم چرا جواب نمیده
منم عصبانی شدم بلند گفتم بله آقا بله😠😠😠😠
سرم رو گرفتم بالا دیدم کل فامیل این شکلین😳😳😳😳😳😳🙄🙄🙄🙄🙄🙄
بعدا به شوهرم گفتم سه بار گفتم بله عاقد نفهمید
گفت والا منم نفهمیدم که کنارت بودم اون بنده خدا که حق داشته
انقد دختر مظلومی بودم😂😂😂😂😂😂😂
هنوز نگاه های فامیل رو یادم نرفته😆😆
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقد:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
تازه عقد کرده بودیمو حسابی از هم خجالت میکشیدیم بهم زنگ زدو گف بیابریم برات لباس بخرم
یکم بافاصله ازهم راه میرفتیمو هرچند دقیقه یکی دوجمله کوتاه بینمون ردو بدل میشد
خلاصه بعد اینکه چندتا مغازه رفتیم
همسرم گفت من همینجا میمونم تو برو داخل مغازه ببین چیزی خوشت میاد
منم رفتمو لباسایی ک زده بودن ب دیوار رونگاه میکردمو عقب عقب میرفتم ک یهو ب یه چیزی برخورد کردمو تو ی لحظه فک کردم مانکنه و خواستم محکم بگیرمش ک نیفته😐
و دادکشیدم یاخدا
مانکن نبود همسرم بود ک با صدای داد من هول شد خواست خودشو بکشه عقب و منم ک اصلا تو هپروت محکم کمرشو گرفتمو یهو دوتایی پخش زمین شدیم😕
فروشندهه بیچاره مونده بود چی شده
منو همسرمم نشسته بودیم کف مغازه و مث کرولالا همونگاه میکردیم😢
الانم ک ۸سال میگذره هر کاری میکنه میخندم میگه از مانکن ک بهتره😄
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........