eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.8هزار عکس
627 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
عنوان داستان:  🌈قسمت دوم دنبال کیس مناسبی برای ازدواج هستم و تصمیمم کاملا جدیه.خونسردانه گفتم:-امیدوارم هرچه سریعتر کیس مورد نظرتون رو پیدا کنید و دست از سر کچل ما بردارید.قهقهه وار خندید و تو همون حال پرسید؛شما قصدازدواج ندارید؟-مگه دیوانه ام؟ خنده کنان گفت:یعنی من دیوونه ام؟-شک نکن.بلند خندید و من برخلاف خواسته اش، شب بخیر گفتم و خوابی سنگین مهمان چشمام شد.پیمان انگار که قرارداد بسته باشه،بی برو برگرد،هرشب تماس می گرفت .رفته رفته یخهاش وا شدو درد ودل کرد. از مرگ ناگهانی پدرش و از دو برادر بزرگتر ازخودش گفت که به خاطر ارثیه پدری با آنها مشکل پیدا کرده بود.گویا بعداز فوت پدرش ،پیمان نمایندگی فروش مصالح ساختمانی رو به عهده می گیره و این طریق امرار معاش میکنه و هزینه تحصیل خواهر و مادر و مخارج خونه رو تامین می کنه.اینطور که پیمان میگفت مدرکش دیپلم بود وعاشق موتورسواری بود.ظاهرا دور از چشم برادرانش، یواشکی آپارتمانی خریده بود تنها دغدغه اش ،ازدواج خواهرش پری و بعد هم سر و سامان گرفتن زندگی خودش بود.با شروع تعطیلات تابستان ،مکالمه من و پیمان شدت گرفت و هر شب تا صبح،از هر دری با همدیگه صحبت می کردیم.یه شب برخلاف همیشه،خیلی زود تماس گرفت واصرار داشت.باخواهرش پری آشنا بشم. .سلام واحوالپرسی مختصری کردیم و او ازمن اجازه گرفت گهگاهی احوالی بگیره و با همدیگه صحبت کنیم.یه روز  پری بی خبر از پیمان تماس گرفت و خواهش کرد در مورد تماسش چیزی به پیمان نگم.باورم نمیشد وقتی ازبی تابی و بیقراری و انتظارپیمان گفت که چشم از عقربه ها برنمیداره تا ساعت دوازده شب بشه و با من تماس بگیره.من از دید پیمان، دختر بافهم و کمالاتی بودم و اینطور که پری میگفت دخترهای زیادی توی اقوام و در و همسایه رو برای اون در نظر گرفته بودن اما پیمان بسیار مشکل پسند بود و وصلت با غریبه رو ترجیح میداد.یه شب پیمان تماس گرفت و برای اولین بار از من خواهش کرد همدیگر رو ببینیم.از او تمنا و از من امتناع.چطور می تونستم سرقرار برم وقتی با کوهی از مشکلات دست و پنجه نرم میکردم.هشت ماه از فوت ناگهانی پدرم میگذشت.سه خواهر و یک برادر داشتم و عمو جهان ،محض رضای خدا هزینه ناچیزی برای گذران زندگی به مامان می داد و بعداز فوت بابا به سختی روزگار میگذروندیم.اصرار زیاد پیمان باعث شد فکری شیطانی وشاید هم احمقانه به مغزم خطور کنه و از نگین،دختر همسایمون خواهش کنم به جای من سرقرار حاضر شود.نگین دختری سبزه رو و لاغر اندام بود و چهره ای معمولی داشت.با این وجود اهل عشوه و لوندی بود و با پسرهای زیادی ارتباط داشت.مانتوی اندامی سفید رنگ وشلوار جین یخی پوشید و بعد از کلی آرایش و وراندازکردن خودش توی آینه سرقرار رفت.باید اعتراف کنم دل تو دلم نبود و بیصبرانه منتظرخبری از طرف نگین بودم.به محض دیدن نگین ،تقریبا به سمتش پرواز کردم و او بی خیال، لب ولوچه کج کرد و گفت: همچین مالی هم نیست.به دل نمیشینه.بعدهم جعبه ای که حاوی ادکلن و کلیپس و چند کش مو بود و ظاهرا پیمان گرفته بود، به دستم داد.کش موها وکلیپس رو بی تعارف برای خودش برداشت وادکلن رو که بویی سرد و ملایم داشت،برای من گذاشت.شب پیمان تماس گرفت.دروغ چرا بدجوری منتظر واکنشش بودم و او بعد از مکثی طولانی گفت:راستش توی این مدت که با همدیگه صحبت می کردیم،از شما تصویر دیگه ای توی ذهنم ساخته بودم.باید اعتراف کنم با دیدنتون،بدجوری بهم ریختم،چطوری بگم اصلا اون آپشن هایی که مد نظر منه....بعد هم ادامه نداد و پوفی کلافه کشید.با یادآوری پوست تیره و اندام نحیف و لاغر نگین،ناخواسته لبخند زدم و از اونجایی که نمی خواستم پیمان بیشتر از این معذب باشه ،با صراحت گفتم:شما مجبور نیستی این رابطه رو ادامه بدی.فکر کن امروز یه رهگذر توی خیابون دیدی.اصلا امروز رو فراموش کن و او تندی میان حرفم پرید و گفت:-من هنوزهم سرحرفم هستم و تصمیمم برای ازدواج جدیه ولی اگه خودم هم بخوام خانواده ام هرگز با وصلت من و شما موافقت نمی کنن.چطوری بگم همه اقوام پدری ومادری من چشم رنگی و پوست روشن دارن.حرفش به مذاقم خوش نیومد وگفتم:-انگار واسه شما سوء تفاهم پیش اومده.کی گفته من قصد ازدواج دارم؟پیمان در صدد رفع و رجوع براومد وعذر خواهی کرد و من هم سعی کردم یه جورایی این ارتباط رو عادی ودوستانه جلوه بدم وتاکید کردم به او به چشم یک دوست نگاه می کنم.یک هفته بعد،خسته و بی رمق از دبیرستان برگشتم.صدای بی وقفه گوشی تلفن،کلافه ام کرد و متعجب از دیدن شماره پیمان ،تماس رو برقرار کردم و اون عصبی وغران گفت: -این چه کاری بود سپید؟ تو دنبال چی هستی؟چرا جلوی اون همه کسبه وبازاری با اون تیپ جلف مانور دادی؟منِ احمق.. 🌈...