#سرگذشت_واقعی_پریا_1 دو قسمتی
💕قسمت اول
سال 88دانشگاهی که دوست داشتم تورشته موردعلاقم قبول شدم .دانشگاه طباطبایی روانشناسی بالینی.تا اون روز سرم تو درس و کتاب بود و البته تو دوران دبیرستانم یه تصادف کردم که باعث شدچندتا جراحی داشته باشم وهمین باعث شده بودکه به
هیچ جنس مخالفی فکر نکنم،وارد دانشگاه شدم ترم اول خیلی خوب گذشت و کم کم داشت ترم دومم شروع میشه بااینکه دور و برم پر از پسر بود حتی نمیدیمشون چه برسه به فکر کردن بهشون خلاصه هر روز داشت میگذشت و من کسی تو زندگیم نبود و دوستام که با عشقشون قرار میزاشتن خندم میگرفت و میگفتم عشق ؟؟؟؟؟همش کشکه
،هوس،بچگی و..... .خلاصه ترم اول سال 90 داشت شروع میشد. اما به خاطر کار بابا مجبور بود بره همدان خوب منم که دختر یکی یه دونه مامان بابا که تا اون روز همه نازم را میکشیدن نمیتونستم باهاشون نرم.خلاصه کارای انتقالیمو گرفتم و رفتم همدان کم کم دیگه ترم داشت تموم میشد وقتی وارد ترم جدید شدم با یه گروهی آشنا شدم که انجمن روانشناسی دانشگاه بودن عضو گروهشون شدم یکی از روزا که رفتیم سر جلسه دلم یه طوری شده بود چی شده بود؟آره دلم پرواز کرده بود پیش فرهاد خیلی وابستش شدم ولی نمیتونستم بهش بگم
چقد دوسش دارم چون من در برابر پسرا کمی مغرورم.هر روز که میگذشت بیشتر عاشقش میشدم و بیشتر دوستش داشتم ولی افسوس که نمیتونستم بگم اون سال گذشت و روزایی که نمیدیدمش برام هزار روز میگذشت و بعضی وقتا که بچه ها قرارمیزاشتن بریم اردویی جایی تاصبح از ذوق دیدنش خوابم نمیبرد.وسطای سال یه کارگاه داشتیم که مدرکاش دست من بود سال جدید که شروع شد فهمیدم فرهاد
درسش تموم شده و دیگه نمیتونم ببینمش .یه روز که جلسه داشتیم بابچه های انجمن وقتی وارد اتاق شدم خشکم زد فرهاد اومده بود به بچه ها سر بزنه اونروز یکی از بهترین روزام بود.وقتی که جلسه تموم شداومدپیشم گفت:نمیخوای مدرک منو بدی گفتم چرا ولی الان همراهم نیست ازم شمارمو خواست و منم بهش دادم. چند روز بعد اس داده بود که فردا اگه میتونم بیاد دنبالم و مدرکشو بدم.فرداش اومد دنبالم و امانتیشو دادم وگفت: اگه مشکلی نباشه برسوندم دانشگاه منم قبول کردم وباهاش رفتم.عصرکه کلاسم تموم شد اومده بود جلو در واستاده بود سلام کردو گفت: کارم داره و برسوندم و تو راه بهم بگه.وقتی داشتیم برمیگشتیم گفت: پریا ببخش ولی میخوام یه چیزی بگم امیدوارم ناراحت نشی.گفت:از روز اولی که دیدمت عاشقت شدم.
و هر روز بدتر از دیروز دیوانه وار دوستت دارم اگه ناراحت نمیشی باهم باشیم ؟من نتونستم چیزی بگم واقعا چی شده بود؟خواب بودم یا بیدار؟
یعنی به عشقم رسیدم/
#ادامه_دارد...