eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.7هزار عکس
624 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
: محبوب من عشق شما براے قـلبم بهارے دوباره بود☁️🌿 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: تو سریال خاتون یه دیالوگی بود که میگفت: "هر وقت از هر جا وا مونده شدی من هستم" تموم حرفه دلمو بهت تو همین یه جمله میزنم.قبلا هم گفتم؛ حالا هم میگم، اگه خوشی داری واسه خودت ولی اگه غم و غصه داشتی بیا نصف نصف. 📽✨ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿 من یه سوتی دادم مال دوران نامزدی ک شوهرم چند وق یه بار میگ و من اینقدر چیزی بهش میگم😂😡 اون موقع ت خون مادرم بودم زنگم زد و گفت.. میخام برم موهامو کوتاه کنم 🤕 من روی موهاش خیلی حساسم چون خیلی موهاشو دوس دارم ✨ بعدم با عصبانیت اومدم بگم 😡ت برو موهاتو کوتاه کن من تو رو بلاک میکنم هم دیگ بات حرف نمیزنم.. 😡😂 یهو گفتم ت برو موهاتو بلاک کن من دیگ با ت کوتاه نمیکنم 🤕 وای یهو زد زیر خنده منم ک فهمیدم سوتی دادم دیگ ساکت شدم 😂😢 بعد چند وقت یه بار بم میگم برم موهامو بلاک کنم 😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 سلام✨🦎 اقا من نامزدم پسر عمومه و فقد دوماهه نامزد کردیم ... قبل نامزدی بهش علاقه داشتم قبلا از کارام بهت گفتم مهربانو مثلا اینکه واسه جلب توجهش ی روز تو خونه سر ظهر عینک دودی زده بودم😂 تازه من ی چال لپ کوچولوعم دارم وقتی میومد سعی میکردم یه جا بشیم که چال لپم طرف اون باشه لبخند کج به طرف چال لپم میزدم😂 یبار کلی مهمون دعوت کرده بودیم ی سال قبل نامزدی نامزدمم بود اقا ما خونمون وسطش یه ستون داره من دیدم جلو دید پسر عمومو یکی دیه گرفته من نمیتونم چال لپمو در جهت دیدش قرار بدم رفتم تکیه دادم به ستون وسط خونه نشسم😂هیشکیم نگفت چته فقط خندیدن بهم اخر بابام گفت دخترم میری چایی بیاری البته ببخش از بالا استيج اوردمت پایینا😂 تازه قبل نامزدی نامزدمم فک کرده بود تیک دارم هعی میگفت من حتی تیکتم برام مهم نیست😂😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: - هر کس صدایم زد جز تو پاسخ ''هان'' بود اصلا تلفظ کردن ''جان'' با تو می‌چسبد'♥️' @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 دوره نامزدی یکی ازاقوام مون این بنده خدا حق نداشت شب پیش نامزدش بره 😂 یه شب میاد خونه داداشم که دیواربه دیوارخونه نامزدش بود میگه من امشب بایدبرم پیش نامزدم 😢 خلاصه منتظر که همه بخوابن ازدیواربپره اونور دیوار همه جاتاریک این ازدیواربپر روبه روی سگ نگهبان 🤣🤣🤣🤣 اینقدرپارس میکنه تاهمه بیدارمیکنه هرچه میکنه سگ ساکت نمیشه پدرنامزدش مدام میگه کیه بیابیرون تانگفتم تیک پارت کن بیابیرون این😡 شروع میکنه صدای گربه دراوردن 🤦‍♀😂😂😂که نامزدش میاد باباش میبره توخونه تا آقا نامزدفرارکن😂😂 ازدیوارپرید اینور شروع به فحش دادن کرد ما ازخنده پخش زمین شده بودیم 🤣 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: به شکل تازه ای دوستت دارم.. به شکل صبح باران‌و بوی گل🌼♥️ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿 من تو دوران عقد هستم😍😍 خودم دانشجوی مهندسی👷‍♀ هستم و شوهرم طلبه هستن و خیلی هم غیرتی هستن استادای ما تو دانشگاه معمولا دخترا رو با سرکار خانم فلانی صدا می‌زنن و خیلی رسمی صحبت می‌کنن😎🤓 یه سری که شوهرم خونمون بود، من کلاس مجازی داشتم و صدای استاد که از قضا آقا هم بود👨🏻‍🏫 از لپ تاپ پخش می شد و حال نداشتم هندزفری بزارم👩‍💻 یه دفعه دیدم استاد گفت تا اخر امروز وقت دارید تمرین امروز رو با اکسل حل کنید و منم چون همسرم خونمون بود و دلم نمیخواست کل روز رو به حل تمرین بگذرونم، به پیشنهاد همسرم تو چت باکس کلاس نوشتم اگه امکانش هست کمی مهلت تمرین رو بیشتر کنید استاد🙏🏻☹️ یه دفعه استادمون بلنننننند اسم کوچیک منو صدا زد و گفت فاطمه جاااااان عزیزممممم😍 این تمرین خیلی راحته که، وقتی نمی‌بره ازت😍😊😉😃 حالا قیافه من😱😱🙈 حالا همه استادا همیشه خیلی رسمی و سنگین حرف میزننا😭 این یه دونه نمی‌دونم چرا همچین کرد😣😣😣😣 منم بلافاصله به شوهرم نگاه کردم که قیافش اینجوری بود😐😶 گفتم الان یه چیزی میگه😭😱😢 تنها چیزی که گفت این بود که استادتون سنش زیاده دیگه؟🤔🙄🤨 منم گفتم اره نگران نباش مثلا ۴۰ سالشه😊☺️ بعدش بدون اینکه چیز دیگه ای بگه خوابید😐😐😐 خیلییی غیر منتظره بود عکس العملش🤔 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: نامہ‌های شهید تهرانی مقدم بہ همسر . . .♥️💍 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 خاطره از دوران عقدم ک مال خیلی وقت پیش هس میخام براتون تعریف کنم امیدوارم ک خوشتون بیاد من وخواهرم اون زمان کلاس گل سازی میرفتیم شوهرم ب آدامس شیک اونم با طعم موزی خیلی علاقه داشت یک روز نشستم با خواهرم ومامانم یک نقشه شیطانی برای شوهرم کشیدیم😁😊 من یک کم خمیر گل سازی ک رنگش هم زرد بود برداشتم عین آدامس واقعی توی کاغذ خود آدامس گزاشتم چن تا آدامس دیگه داشتم پیش خودم نگه داشتم عصر همون روز شوهرم اومد دنبالم ک باهم بریم بیرون وقتی آماده شدم که بریم بهم گفت عزیزم آدامس نداری منم ک منتظر یک جرقه از طرف شوهرم بودم گفتم چرا دارم خوبشم دارم😁😁 بعدش بسته آدامس رو از توی کیفم درآوردم یکی ب مامانم دادم یکی ب خواهرم دادم یکیشو خودم خوردم آخری که علامت گذاشته بودم به شوهرم دادم این تا آدامس رو توی دهنش گذاشت ما خودمون رو کلی کنترل کردیم که نخندیم دیدم شوشو جان دهنش رو ب این طرف اون طرف کج وکوله میکنه یا با دستش جلوی دهنشو گرفته یک دفه ب من گفت این چی بود که بهم دادی برای چی توی دهنم واشد چی بدمزه هس مادیگه داشتیم فرشارو گاز میزدیم دوستان منم ریلکس گفتم آدامس دیگه با طعم خمیر گل سازی سریع شوهرم بلند شد رفت دسشویی تا دهنشو بشوره 😁😄دیگه از اون زمان تا خاطرش جمع نباشه از من چیزی نمیگیره اول بهم میگه خودت بخور بعد بده من بخورم 😉😊 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿 من طوری ام که یا خنده ام نمیاد اگرم بیاد دیگه نمیره😂 قشنگ تمام ادمای اطرافم با خنده هام خندشون میگیره عید بود و اوایل عقدم 😁 خانواده شوهرم از پدرم اجازه گرفتن که منو دو سه روز با خودشون ببرن مسافرت😊 رفتیم اونجا خونه ی عمو شوهرم اتراق کردن منم همینجوری مث بچه کوالاها ب شوهرم چسبیده بودم و خجالت میکشیدم اصلا وارد بحثشون شم و نظر‌بدم همه غریبه بودن و هیچکسو نمیشناختم خب🙁 موقع خواب بود و باید جدا میخوابیدیم خونشون دوتا اتاق داشت و من و مادرشوهرم رفتیم تو اتاق برامون اونجا جا انداختن بعد از حرفاشون فهمیدم که مادرشوهرم و جاریش که میشد زن عموی شوهرم باهم دختر خاله ان و حسابی صمیمی😘 یه دختر هم داشت که حسابی عاشقم شده بود و چسبیده بود ب من و خیلی دوسم داشت منم ک چسبیده بودم ب همسری جان و خلاصه مادر شوهرم و شوهرم و زن عموی شوهرم و دختر عموی شوهرم تو اتاق بودیم جمع زنونه بود ولی نمیخواستم از پیشم بره خلاصه تا دیر وقت حرف زدن و من گوش دادم شوهرم ک خوابش گرفته بود بلند شد که بره بیرون شب بخیر گفت و درو باز کرد ک بره دیدم نمیره لای در وایستاده بال بال میزنه مادر شوهرم گف چیکاره؟ بلند شدم رفتم سمتش یهو پهن شدم از خنده😂 نگاه کردم دیدم پشت در پشتی افتاده در زیاد باز نمیشه شوهرم از لای همون در اومده بره بیرون دستگیره در رفته لای پیراهنش🤣 جای اینکه دستگیره رو بکشه بیرون داشت زور میزد دکمه های پیراهنشو باز کنه😂😂😂 کمکش کردم دستگیره رو در اوردم از لباسش ولی مگه میتونستم جلوی خندمو بگیرم؟😂🤣 من میخندیدم بقیه ام با خنده های من ریسه میرفتن😂😂 به معنای واقعی این شکلی شده بودیم🤣🤣🤣 اینقدر خندیدم که فشارم افتاد زن عمو برام آب قند اورد😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: به جای همیشه کنارت میمونم و این حرفا مثل حافظ بهش بگید: «آن چنان مهرِ تواَم در دل و جان جای گرفت که اگر سر برود از دل و از جان نرود😌💛!» @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿