#دلبرووووون:
تادل بود دلبر تو باشی•😌🌿•
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
رفته بودیم خواستگاری برای داداشم یک ربع که نشستیم مامانش دخترشو صدا زد از اتاقش بیاد
دخترش اومد کنار ما نشست مامانش گفت لیلاخانم چایی میاری برا مهمونا گفت عهه مامان حال ندارم خودت برو بیار 😐😐
ما همینجوری کپ کرده بودیم😳
مامانش خواست جمش کنه گفت لیلا از دانشگاه اومده خستس یکم ☺️
ببخشید
دوباره خانمه چایی اورد گفت لیلا جان بلند شو شیرینی تعارف کن میگفت مامان خیلی دوره به من، دستشون میرسه بر میدارن دیگه 😐😐
من که از شدت خنده چادرمو انداختم سرم میلرزیدم 😂😂😂😂
فقط دلم برا مامانش می سوخت که خجالت میکشید ولی امان از عشق وعاشقی این جوونا مهرش به دل داداشم بدجور نشسته بود وعروس خانواده ما شد 😁😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووون:
غم تو را چنان عزیز داشت
دل که پیش کس . .
دم از شکایتی که نه!
دم از گلایه هم نزد.♥️
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عروسی:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
یه عروسی دعوت شدیم که یکی از فامیلاشون قبلا اومدن خواستگاری من ومنم جواب رد دادم...اوناهم کلی فیس وافاده وغرور بهشون خیلی برخورد
من گفتم باید خیلی به خودم برسم که منو دیدن چشمشون دراد که عروسشون نشدم😁😏
خلاصه رفتم آرایشگاه کلی خوشگل کردم، رفتیم عروسی
یه پیرهن مجلسی خیلی شیک هم برده بودم بپوشم ..
رفتم اتاق پرو لباسمو پوشیدم اومدم بیرون باچه قر وفری☺️
خواهرکوچیکم صدازد آبجی...محلش نذاشتم رفتم سر میزی که اون خانوم بادختراش وعروسش نشسته بودن...خیلی باغرور احوال پرسی کردم وهمینجور همه ی تالارو داشتم میگشتم که مامانم کشید بردم تو سرویس گفت خاک برسرت چرا هرچی صدات میکنیم جواب نمیدی؟این اداها چیه؟
آبروت رفت بیچاره🙌
گفتم چرا
گفت پشتتو ببین
واااااای خدا سر هیچکس نیاره دیدم پایین لباسم مونده تو لباس زیرم ضااااایع
لباس زیرمم ازاین گشاداو رنگ ورو رفته
انقدر حالم بدشد نشستم گریه کردن
آرایشمم به هم ریخت شبیه جن شدم😰😭😭
بعدازاون زنه یه بار منو دید بایه لبخند خاصی گفت خوبی عزیزم...لباست خیلی بهت میومد
🤣🤣🤣
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
آنقدر دوستت دارم که به هنگام خواب
سرگرم شمردن مژه هایت می شوم
تا مبادا یک تار مژه از چشم های دلرباے تو
بر زمین بی افتد!🌱
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
وقتی همسرم اومد خواستگاریم من خودم سینی چایی رو نبردم و برادرم برد شوهرم همیشه میگه تو اون شب چرااااااااخودت چایی نیاوردی😒
شوهرم میگه همه مزه خواستگاری به اینه که عروس خانم چایی بیاره دستاش بلرزه و داماد هم هووول بشه و چایی رو بریزه رو لباسش خخخخخخخخخخ
من خیلی شیطون بودم از اول مجلس هم تا اخرش خودم نشسته بودم و نظر میدادم خخخخخخخ
بعد که با همسرم تنها شدیم انقد حرف زدم همسرم دهنش باز مونده بود بعد همیشه میگه تو اون شب نزاشتی من حرف بزنم اصن
بعد که حرفامون تموم شد به همسرم گفتم خووووو حالا نظرت چیه در مورده من
همسرم گفت ۷۰ درصد اوکیه!!
من :😒
شوهرم 😊
۷۰ درصد 😐
خلاصه ۷۰ درصد به من اوکی داد بچه پرووووووووووووووو خخخخخ
۳۰ درصد دیگه شم به زور ازش گرفتم 😁
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
.+سلامٌ على لون البنِّ في عينيك
_سلام بر قهوه چشمانت..!👀☕️
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿
یه سوتی که چه عرض کنم یه شاهکار دارم از چند شب پیش که خواستگاری بنده بود.....🥺
قبلش بگم که چند روز بود شیر اب اشپزخونه خراب بود و از جا در میومد وقتی میچرخوندیمش.... عصری که خونه عموم میومدم بابام یه واشر و حلقه جدید برای شیر خرید و نصب کرد... 😊😊😊
اما مامانم که به نظرش اب درست کار نمیکنه رفته و واشر رو برداشت.....👩🔧👩🔧
اینو داشته باشی....
اقا بگم براتون که خونه عموم اینا همراه اقای داماد اومدن خواستگاری بنده....🥰
ساعتای ده گذشته بود که خواستیم شام بیاریم و عجله هم داشتیم که مهمونا گرسنه شونه.... در همین حین زن عموی بنده اومده و گفت زود باشید که من گرسنمه.....😂😂😂😂
خودشونم کمک کردن که زودتر شام ببریم
هیچی غذا خورده شد و موقع شستن ظرفا رسید..... 😆
و من و زن عموی گرامی مشغول ظرف شستن شدیم , هر چیم اصرار کردیم که شما نمیخواد زحمت بکشید قبول نکرد که نکرد.....😱😱😱😱
من طفلک هم میخواستم ظرف اب کشی کنم که زن عموم شیر رو چرخوندن همانا و از جا در اومدنش همانااااااا، 😂😂😂😂
اومدم شیر رو جا بزنم فواره زد رو سر و صورت مادرشوهر اینده.....😱😱😱😱
اقا نگم براتون که من نمیدونستم چکار کنم.... بخندم.... گریه کنم.... شیر رو جا نزنم... جا بزنم!؟؟؟🤣🤣🤣🤣
خلاصه که همچنان داشتم شیر رو جا میزدم که بنده خدا خیس شد....🤣🤣
به عقلمم نرسید اول شیر اب رو ببندم بعد جاش بزنم هول شده بودم خوووو....😅
خلاصه که بعد از کلی خنده و خجالت شیر لامصب جا رفت.... زن عموم گفت قدیما هر کسی رو که نمیخواستم برا خواستگاری تو کفشش اب میریختن.... تو دیگه رو سرمون اب میریزی؟؟؟🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
ولی خداروشکر همه چی به خوبی و خوشی تموم شد.....
برا خوشبختیمون دعا کنید.... 🥰🥰🥰🥰🥰
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووون:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
. 🤍 .بنی آدم اعضایِ یکدیگرن،
ولی تـــو یه تیکه از وجود مَنـی..💍💌
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
بهش بگید:
دوست داشتن تو
زیباترین گلیه که خدا آفریده🌼✨
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
ما دهه های محرم از وقتی یادم میاد یه هیات میریم که بابام مداحشونه ، تو این هیات هم همه همو میشناسن مخصوصا مارو... اینم بگم که بابام معلمه و به واسطه شغلش و سابقه کارش اون جا اکثرا یا خودشون شاگردش بودن یا چند تا از فامیلاشون....
که یه بنده خدایی بود( یه پسر که شاگرد بابام بود اون زمان و باباش رفیق بابام هست الان)
با خانواده می اومدن و منم نمیدونم چرا از ۸ سالگی اینو دنبال میکردم و اینو با پسر عمش با چوب میزدم 😂🤦🏻♀️
خلاصه که ما بزرگ شدیم و هرسال کل خانواده کل خانواده اونارو میبینیم دیگه ولی من واقعا روم نمیشه تو چشماش نگاه کنم ، همش به خواهرش میگم از داداشت معذرت خواهی کنو و اینا ، در کل اصلا از خجالت نمیتونم درست بهش سلام کنم😂🤦🏻♀️
حالا همین اقا پسر خواستگار منه😂
مادرش که زنگ زد برای خواستگاری قشنگ اون صحنه های کتک زدنش اومد جلو چشمام😂😂
ولی اگه قسمت هم بشیم خیلی عروس گلی میشم😂😎
فک کن هم مورد تایید مادر شوهر باشی هم مورد تایید و رفیق خواهر شوهر هم مورد علاقه شوهر😎😂😂😂
بنظرتون درست گربه رو دم حجله کشتم یا نه😂😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
خالم مجرد و خیلی با حجاب و خوشگل و خانم😂♥️(تعریف از خاله مستحبه) یه خواستگاری داشت ک پسره از این سلام علیکم و رحمته الله .. و اینا بود خیلی سر به زیر و خلاصه نگم براتون ، ولی به دلایلی جواب رد دادیم بهش..
اینو داشته باشین ، این پسره کلا بخاطر ابنکه ج مثبت بشنوه خیلی خود شیرینی کرد و اصلا یجوری شده بود راننده شخصی پدربزرگم😂😂و دلمه می اورد کباب می اورد قرمه سبزی کلا خیلی هوامونو داشت😂😂😂
بعد از اینکه ج رد شنید حدود ۳ ماهی بهش برخورد و اقا ما گفتیم این دیگه رفتتتتتتتتتت😂😂بر نمی گرده ..
ولی در کمال تعجب بازم می اومد و رفت و امد می کرد ..
یروز ما خونه ی یکی از خاله هام بودیم ک همین خاله مجردم گفت ک میای بریم دوستم دعوتم کرده کافه گفته خواهر زادتم بیار😂😂
ما هم گفتیم باشه ولی قبلش بریم خونه پدربزرگم تیپ بزنیم و ی شکلاتی چیزی واسه اون دوستش بگیریم😂
خلاصه شب بود و همه جا تاریک رفتیم تو کوچه خالم زنگو زد چون پدر بزرگم خونه بود گفتیم اون درو باز کنه (( ایفنو زدیم یکی گفت بله؟ منم فک کردم پسر خاله مه ، پسر خاله ام بزرگه حدود ۲۰ و چند سالشه .. گفتم منم ، این باز گفت بله ؟ شما؟ خالم گفت منم ، بازم گفت شما ؟؟ ما فک کردیم پسر خاله ام سر کارمون گذاشته ((ناگفته نمونه ما دقیقا روب روی ایفن نبودیم و نمی دید ما رو)) خالمم در این حرکت کله شو اورد جلوی ایفن و زبونشو دراورد😂😂😂😂😂😂😐😐😐😐😐😐😐
اقا تق در باز شد .. رفتیم تو دیدیم ک پسره با پدر بزرگم خونن و دارن قران می خونن😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿