#دلبروووووون:
نامہهای شهید تهرانی مقدم
بہ همسر . . .♥️💍
#شهید_تهرانے_مقدم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقد:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
خاطره از دوران عقدم ک مال خیلی وقت پیش هس میخام براتون تعریف کنم امیدوارم ک خوشتون بیاد من وخواهرم اون زمان کلاس گل سازی میرفتیم شوهرم ب آدامس شیک اونم با طعم موزی خیلی علاقه داشت یک روز نشستم با خواهرم ومامانم یک نقشه شیطانی برای شوهرم کشیدیم😁😊
من یک کم خمیر گل سازی ک رنگش هم زرد بود برداشتم عین آدامس واقعی توی کاغذ خود آدامس گزاشتم چن تا آدامس دیگه داشتم پیش خودم نگه داشتم عصر همون روز شوهرم اومد دنبالم ک باهم بریم بیرون وقتی آماده شدم که بریم بهم گفت عزیزم آدامس نداری منم ک منتظر یک جرقه از طرف شوهرم بودم گفتم چرا دارم خوبشم دارم😁😁
بعدش بسته آدامس رو از توی کیفم درآوردم یکی ب مامانم دادم یکی ب خواهرم دادم یکیشو خودم خوردم آخری که علامت گذاشته بودم به شوهرم دادم این تا آدامس رو توی دهنش گذاشت ما خودمون رو کلی کنترل کردیم که نخندیم دیدم شوشو جان دهنش رو ب این طرف اون طرف کج وکوله میکنه یا با دستش جلوی دهنشو گرفته یک دفه ب من گفت این چی بود که بهم دادی برای چی توی دهنم واشد چی بدمزه هس مادیگه داشتیم فرشارو گاز میزدیم دوستان منم ریلکس گفتم آدامس دیگه با طعم خمیر گل سازی سریع شوهرم بلند شد رفت دسشویی تا دهنشو بشوره 😁😄دیگه از اون زمان تا خاطرش جمع نباشه از من چیزی نمیگیره اول بهم میگه خودت بخور بعد بده من بخورم 😉😊
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقد:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
من طوری ام که یا خنده ام نمیاد اگرم بیاد دیگه نمیره😂
قشنگ تمام ادمای اطرافم با خنده هام خندشون میگیره
عید بود و اوایل عقدم 😁
خانواده شوهرم از پدرم اجازه گرفتن که منو دو سه روز با خودشون ببرن مسافرت😊
رفتیم اونجا خونه ی عمو شوهرم اتراق کردن
منم همینجوری مث بچه کوالاها ب شوهرم چسبیده بودم و خجالت میکشیدم اصلا وارد بحثشون شم و نظربدم
همه غریبه بودن و هیچکسو نمیشناختم خب🙁
موقع خواب بود و باید جدا میخوابیدیم
خونشون دوتا اتاق داشت و من و مادرشوهرم رفتیم تو اتاق برامون اونجا جا انداختن
بعد از حرفاشون فهمیدم که مادرشوهرم و جاریش که میشد زن عموی شوهرم باهم دختر خاله ان و حسابی صمیمی😘
یه دختر هم داشت که حسابی عاشقم شده بود و چسبیده بود ب من و خیلی دوسم داشت
منم ک چسبیده بودم ب همسری جان و خلاصه مادر شوهرم و شوهرم و زن عموی شوهرم و دختر عموی شوهرم تو اتاق بودیم
جمع زنونه بود ولی نمیخواستم از پیشم بره
خلاصه تا دیر وقت حرف زدن و من گوش دادم
شوهرم ک خوابش گرفته بود بلند شد که بره بیرون شب بخیر گفت و درو باز کرد ک بره دیدم نمیره لای در وایستاده بال بال میزنه
مادر شوهرم گف چیکاره؟
بلند شدم رفتم سمتش یهو پهن شدم از خنده😂
نگاه کردم دیدم پشت در پشتی افتاده در زیاد باز نمیشه شوهرم از لای همون در اومده بره بیرون دستگیره در رفته لای پیراهنش🤣
جای اینکه دستگیره رو بکشه بیرون داشت زور میزد دکمه های پیراهنشو باز کنه😂😂😂
کمکش کردم دستگیره رو در اوردم از لباسش ولی مگه میتونستم جلوی خندمو بگیرم؟😂🤣
من میخندیدم بقیه ام با خنده های من ریسه میرفتن😂😂
به معنای واقعی این شکلی شده بودیم🤣🤣🤣
اینقدر خندیدم که فشارم افتاد زن عمو برام آب قند اورد😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووووون:
به جای همیشه کنارت میمونم و
این حرفا مثل حافظ بهش بگید:
«آن چنان مهرِ تواَم در دل و جان
جای گرفت که اگر سر برود
از دل و از جان نرود😌💛!»
#دلبریبهسبکادبی
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقد:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
من می خوام از روز عقدم براتون بگم، سال86من عقد کردم یعنی حدود14سال پیش، اونموقع 15سالم بود، چون موقع مدرسه بود نمیزاشتن که به صورتم دست بزنم😢،
البته صورتم هم زیاد مو نداشت، خلاصه ما برا روز عقد هم یه لباس مجلسی شیک هم گرفته بودیم، قرار بود مراسم توی خونه انجام بشه، ولی آخره کار گفتن با بزرگترها بریم محضر عقد کنیم، بعد میآیم خونه جشن میگیریم
منم حقیقتش خیلی چشم و گوش بسته و نابلد از هر لحاظ، با خودم گفتم حالا که عقد توی محضره، لباس مجلسی که نمیشه پوشید، پس باید چکار کنم؟ خلاصه اومدم مانتو شلوار پوشیدم اونم چه رنگی😭قهوهای سوخته، هیچکس هم به من نگفت دختر تو چرا اینو پوشیدی
خلاصه بگم براتون که هر وقت عکسهای اون روز رو میبینم و یادش میفتم کلی حرص میخورم😑
نه بخدا شما بگین دختر اینطوری مال شوهر دادن بود😢
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقد:
🌿🌿🌿🌿🌿
من خیلی خجالتیم دیگه
شیش ماه بعد از عقدم اومدم
برای اولین بار به شوهرم بگم دوستت دارم
حالا مث جون کندن !🤣
توو حیاط مادر شوهرم نشسته بودیم؛
با عشوه گفتم :
-میثثثثثثثثم؟؟؟؟؟؟
برگشت گفت جونه دلم؟ خانومم؟میدونی وقتی میگی میثم نفسم میرع ؟!😍😍
منم خجالت کشیدم سرمو انداختم پایین
گفت
قربون خانوم خجالتیم بشم حالا بگو چیکار داری؟
😇😇😇😇😇
همونجوری که سرم پایین بود
اروووووم اروووم گفتم خیلی دوستت دارم خیلی زیاد ...
😍😍😍😍
یه نفس راحت کشیدم ؛
یهو مادر شوهرم دستشو زد رو شونم
گفت
مگه تا حالا بهش نگفته بودی ؟ دوستت دارم که انقدر سرخ شدی؟ دخترم؟
منو میگی که داشتم غش میکردم شوهرمم از خجالت مرد
هیچی دیگه مادر شوهرم که رفت دششویی
منم رفتم سریع حاصر شدم
حالا ساعت ۱ نصف شب
میثم میگه کجا حالا؟
میگم من باید برم😂😂😂
هیچی دیگه به زور راضیش کردم منو برسونه
میگفت بمون😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
#رسم_زندگی
"واسه ازدواج دنبال بهترین نباشید
دنبال یه آدم معمولی باشید که سعی میکنه واستون بهترین باشه🌱!"
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
تــومــٰاهکوچکشــبهایتیـــرهمنی•💛•
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقد:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
من تو دوران شیرین عقدم😍
اون اولای عقدم ی شب رفتم خونه مادرشوهرم هیچکس خونشون نبود بعد منو شوهرم بحثمون شد منم قهر کردم گفتم میرم خونمون اصلاا
لباسامو پوشیدم ازخونه زدم بیرون شوهرمم هموجور زل زده بود به من فکر نمیکرد ک واقعا برم اخه من یکم ترسوام 😢
دیگ من اومدم بیرون هموجور موندم کجا برم خدایا چه غلطی کردم 😱😅
ی کوچه بن بست کنار خونشون هس رفتم اونجا واستادم تاریک تاریکم بود😐😂
ی ده دقیقه ای هموجور واستادم دیدم نه خبری نیس از شوهرم 🤦♀
اومدم در بزنم برم توخونه ک همون موقع در بازشد منم زود پریدم توکوچه تنگه 😁 دیدم شوهرم هموجور میدوید لباساشم میپوشید درحال بستن زیپ شلوارش بود طفلک😆
منم دیدم اوضاع خرابه اومدم بیرون از کوچه شوهرمو صدا زدم گفتم من اینجام🙈😅
شوهر طفلکم درحال دویدن بود برگشت ی نگاه به من کرد اومد جلوم واستاد هیچی نگفت ولی تو چشاش خاک توسرم با این زن گرفتنم موج میزد😕😂
بعدشم رفتیم توخونه از خجالتم دراومد😁🤦♀
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقد:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
با مادرشوهر وجاریم نشسته بودیم حرف میزدیم
یهوبحث جاری شد،مادرشوهرمنم جاری نداره
منم اوایل عقدم بود گیج بودم حواسم نبود خودم جاری دارم
نه گذاشتم نه برداشتم جلوی جاریم به مادرشوهرم گفتم مامان خیلی خوبه جاری نداری راحتیا بروخداروشکر کن🤣🤣🤣🤣
بعدچندثانیه فهمیدم چی گفتم یه سکوتی حکم فرماشد وهیچکی هیچی نمیگفت
ولی من هی سعی داشتم گندی که زدمو جمع کنم میگفتم نه جاریای قدیم خوب نبودن وفلان اونام الکی سرتکون میدادن بیچاره ها
کلی به خودم فحش دادم بعدش😅😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
یک سوره بخوان، مهریهام کن غزلترا🌸
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عروسی:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
روز عقدم وقتی داشتیم از وسط جمعیت رد میشدیم بابام روسرم پول میریخت😁
یهو دیدم شوهرم کنارم هی داره تکون میخوره-مثل اینکه تعادل نداره-
حالا دورمون شلوووغ،
بزور از وسط جمعیت رد میشدیم که یهو یکی از مهمونا از وسط پاهای شوهرم به زور خودشو کشید بیرون😂😂
با موهای پریشون
نگو بنده خدا داشته پول جمع میکرده😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿