🩸قسمت نهم
...، پرو پرو گفت: پس حله مبارکه .وااای که چقدراین لحظه برام.منو غرق در محبت کرد.خلاصه بگم که کلی شیطونی کرد با من منم که خجالتی داغون شدم از خجالت.ولی خب شوهرم بود...صدای در اومد فهمیدم یا حاجیه یا دخترا ،چادر به سر نشستم..دیدم متعجب
اومدن؛ فکر کنم اونا هم وقتی حسین و دیدن تعجب کردن. از حرفاشون فهمیدم از روزی که مادر شوهرم فهمیده بود حسین بهم علاقه منده کج خلقی می کرد بی تابی می کرد دائم می گفت قلبم درد میکنه فشارم بالاست و تندتند می بردنش اورژانس...یعنی روزی نبود که بهانه. نیاره.
همین روزا پدرشوهرم گفت که میرن سوریه برای این که حاج خانمو راضی کنه برا سوریه پول ریخته بود و چند روز دیگه راهی بودن شب قبلش دور هم نشسته بودن و میوه می خوردن منم ظرفهای شام رو میشستم که حاج اقا صدام زد لعیا بیا اینجا اب و بستم رفتم، مادرشوهرم طبق معمول دراز کشیده بود و میگفت دارم میمیرم حاج اقا با مقدمه چینی گفت: که مارو حلال کن داریم میریم زیارت حضرت زینب، نباید کینه ای ازما داشته باشی ؛حاج خانم داد زد من نمیخوام حلالم کنین روز محشر یقه پدرو مادرت و برادرتو میگیرم که پاره تنم و به خاک دادین😔حاجی عصبی شد و گفت: تقصیر این بدبخت چیه.چرا باید این بسوزه. خلاصه باهم بحث کردند...گفتم که حاج خانم هر چی بود به دین و ایمانش خیلی اهمیت میداد و این تنها راهی بود که حاج اقا ازش وارد شده بود گفت: زن بفهم داری میری زیارت حضرت رقیه گناهه محضه ازش بخواه ببخشتت جوونه جوونیشو به باد نده بی گناهه مظلومه.یا بزار بره سر زندگیش و همه چیو فراموش کن یا بزار برگرده خونه پدریش با گفتن این حرفا مادرشوهرم هوار میزد و گریه میکرد با زار زدنش منم گریه م گرفته بود خیلی درد ناک بود.به خودم جرات دادم و رفتم بغلش کردم بوسیدمش گفتم: مامان بخدا تو راضی نباشی من هیچ جا نمیرم من بهت حق میدم و تابع شمام خودت و ناراحت نکن ایشاالله بسلامت بری زیارت و برگردی .با گفتن حرفام بیشتر گریه ش گرفت ولی گفت حلالم کن دختر😳
گفتم من از شما بدی ندیدم که بخوام حلالتون کنم منم دختر شمام ازت راضیم مامان ...بعدا به گوشم رسید که حاج اقا پشت سرم به عروسا و داماداش گفته بود که علاوه بر اینکه نقاشی خداست بلکه ام عاقل و پخته هم هست...خلاصه حاج خانم باهام آشتی نکرد ولی انگار کوتاه اومد..
روزی که میرفتن سوریه حسین برای مادرش کادو آورده بود نمیدونم با هم چی صحبت کردن ولی هرچی بود به نفع من تموم شده بود.بعد اینکه راهیشون کردیم همه برگشتیم خونه. همه بودن خواهر شوهرامو برادر شوهرام باخانواده هاشون،،،مشغول پخت و پز بودیم که حسین از طریق خواهرشوهرم گفته بود که لباسام و وسایلم و جمع کنم آماده شم و برم دم در ..😔
فکر کردم که سختیا تموم شده و برمیگردونم خونه بابام.با هر مصیبتی بود بدون اینکه کسی متوجه شه رفتم دم در.حسین تو ماشین آماده نشسته بود بوق زد سوار شدم ...سلام دادیم و حال و احوال منم که لبخند از رو لبم پاک نمیشد جواب حرفاش و نمی تونستم بدم خجالت میکشیدم فقط لبخند میزدم.بعدش سکوت و یهو راهی شد ولی نمیدونم کجا😔
#ادامه_دارد...
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خون_بس_10
🩸قسمت دهم و پایانی
تو فکرم با خودم گفتم اره دیگه تموم شد منو میبره خونه پدرو مادرم😔از اولم قصدشون همین بود که من از دختر نباشم و دست ازپا درازتر برگردم خونه بابام.. هر چند حسین این کارو با من نکرده بود هنوز.دیدم حسین یه مسیر دیگه رو پیش گرفت گفتم اشتباه میرید اینوری نیس گفت مگه کجا میرم گفتم مگه منو نمیبرید خونه بابام گفت نه؛... برات عروسی نگرفتم خودمم داماد نشدم...شرایطمون خاص بود نشد بهترین اتفاق زندگیمون و تجربه کنیم ولی میخوام ببرمت پابوس امام رضا لااقل یه ماه عسلی داشته باشیم بعدِ دوسال ...برق از چشام زد بیرون انقدررر ذوق زده شدم تو ماشین جیغ زدم.حسین ام از ذوق من ذوق زده شده بود خلاصه رفتیم....چقدرررر خوشحال بودم...چقدرررخوش گذشت تا رسیدیم رفتیم هتل...ازطریق بانکی که حسین کارمی کرد رزرو شده بود
چقدرررر خوشحال بودم...بلاخره بهترین روز زندگیم اون لحظه ی شیرینی که آرزوی هر دختر پسریِ اتفاق افتاد.فرداش رفتیم زیارت ..دلم میخواست اولین قدمی که میزارم تو حیاط با هزاران بوسه به کف حرم تا برسم خدمت امام رضا.چقدر لحظه نابی بود از خوشحالی اشکام بند نمیومد خدا منو دوست داشت مهرم و تو قلب شوهرم انداخت،،سختیا تموم شد و من وارد زندگیم شدم..بعد شروع زندگیم هم سختیایی بود چون مدتها طول کشید که مادرشوهرم بپذیره و کنار بیاد با بودنم. ولی این قضیه رو روزی که زایمان کرده بودم و پسرم دنیا اومد مادرشوهرم کلا همه ناراحتیارو گذاشت کنار و پسر من شد همدم و یار همیشگی مادرشوهرم که اغلب بغلش بود و کنارش.پسرمم شدیدا وابسته مادرشوهرم.داستان زندگی من پر از خاطره شاد و غمگینه.......
سالها از زندگیم میگذره پسر بزرگم بزرگ شده و پسر دومم امسال میره آمادگی...همچنان با خانوادم رفت و آمد ندارم گه گداری میرم سر میزنم.ازشون کینه دارم که من و اونقدر راحت انداختن وسط جنگ و اتیش چی به سرم اومد نفهمیدن...حسین مرد خوبیه نماز خون و روزه بگیر ،،اهل زندگی و خانواده دوست .ولی انگار اونم همچنان کینه داره از خانوادم مانع من نیس گاهی سر بزنم بهشون برای رفتن به خونه پدری اما خودش به احترام پدر و مادرش هرگز پاش و خونه بابای من نذاشته حقم داره😔زندگیم قشنگه و پر از گرمای محبت اما عقده هایی تو دلمِ که هرگز برآورده نمیشه..شوهرم و دوست دارم .خیلی سعی میکنه زندگی خوبی برام فراهم کنه..
امیدوارم هیچ پدرو مادری یچه شو پاره تنش و قربانی ندانم کاریش نکنه😔من عاشق حسین ام اما......عقده هایی هست که جبران نشدنیِ..
ممنون از همتون که سرگذشت منو خوندید🌹🌹
#پایااااان
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام گلی خانم ممنونم از کانال خوبتون
در مورد خانمی که اقاش جوشکاره خواستم یه توصیه ای کنم
ببینید عزیز دلم هیچوقت از زندگی بقیه بهشت نسازیم..خدا شاهده همه ی کسانی که دور و بر من هستن زندگیای انچنانی و همسر کارمند ..ولی همش توی زندگی اختلاف دارن صدای دُهُل از دور خوشه..نمونه ش زندگی خودم شوهر کارمند همه از دور خوش بحال بمن میگفتن ولی دریع از مهرو محبتی تو زندگی. ..که اخرشم به جدایی سرانجامید از داشته هات خدا روشاکر باش...اگر همسرت دود و دمی نیست رفیق باز نیست یا اخلاق خوبی داره چرا باید همسرتو بابقیه مقایسه کنی..واینم متذکر باشم خیلیا از دور غبطه ی زندگی شما رو میخورن...پس زندگی توهم حسرت خیلیاست...امیدت رو بخدا ازدست نده و فکر نکن حالا یه کارمند درامدش بیش از اندازه هست...خیلی وقتا خود کارمندا میگن ما شغلی داریم که فقط جلو گدایی مارو میگیره البته اقایون رو میگم..چیز خاصی از دست ندادی تو این اوضاع اقتصادی بد دیگه خودتو درگیر این موضوعات نکن..به انتخابت افتخار کن تا کمبودای زندگیت کمرنگ باشه..خدا خوشبختت کنه عزیز دلم...مریم هستم از گرگان
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام عزیزم. برای عزیزانی که کیست ت خم دان دارن میگم..
خواهش میکنم. بزارید گروه. من خودمم کیست ت خمدان داشتم حتی خ ون ریزی هم کرده بودن. سه سانت بود کیستم. سه ماه هر صبح یه قاشق رازیانه دم کردم ناشتا خوردم بدون قند. شب هم موقع خواب یه قاشق چای خوری بومادران آسیاب شده خوردم. فقط در دوران پرییودی نباید مصرف کنی. خدارو شکر الان کیستم دفع شدن.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🍃🍃🍃🌸
📚 #یک_دقیقه_مطالعه
مردی میگفت: خانمم همیشه میگفت دوستتدارم.
من هم گذرا میگفتم منم همینطور عزیزم...
ازهمان حرفایی که مردها از زنها میشنوند و قدرش رانمیدانند.همیشه شیطنت داشت.ابراز علاقه اش هم که نگو...
آنقدر قربان صدقه ام میرفت که گاهی باخودم میگفتم: مگر من چه دارم که همسرم انقدر به من علاقمند است؟
یک شب کلافه بود، یا دلش میخواست حرف بزند.
میدانید همیشه به قدری کار داشتم که وقت نمیشد مفصل صحبت کنم، من برای فرار از حرف گفتم میبینی که وقت ندارم، من هرکاری میکنم برای آسایش و رفاه توست ولی همیشه بد موقع مانند کنه به من میچسبی
گفت کاش من در زندگیت نبودم تا اذیت نمیشدی این را که گفت از کوره در رفتم،
گفتم خدا کنه تا صبح نباشی
بی اختیار این حرف را زدم این را که گفتم خشکش زد، برق نگاهش یک آن خاموش شد به مدت سی ثانیه به من خیره شد و بعد رفت به اتاق خواب و در را بست
بعد از اینکه کارهایم را کردم کنارش رفتم تا بخوابم، موهای بلندش رها بود و چهره اش با شبهای قبل فرق داشت، در آغوشش گرفتم افتخار کردم که زیباترین زن دنیارا دارم لبخند بی روحی زد
نفس عمیقی کشید و خوابیدیم
آن شب خوابم عمیق بود، اصلا بیدار نشدم
از آن شب پنج سال میگذرد
و حتی یک شب خواب آرامی نداشته ام.
هزاران سوال ذهنم را میخورد که حتی پاسخ یک سوال را هم پیدا نکرده ام...گاهی با خود میگویم مگر یک جمله در عصبانیت میتواند یک نفر را... مگر چقدر امکان دارد یک جمله به قدری برای یک نفر سنگین باشد که قلبش بایستد ؟
همسرم دیگر بیدار نشد، دچار ایست قلبی شده بود شاید هم از قبل آن شب از دنیا رفته بود، از روزهایی که لباس رنگی میپوشید و من در دلم به شوق می آمدم از دیدنش اما در ظاهر ،نه شاید هم زمانی که انتظار داشت صدایش را بشنوم، اما طبق معمول وقتش را نداشتم. بعدها کارهایم روبراه شد، حالا همان وضعی را دارم که همسرم برایم آرزو داشت. من اما ،آرزویم این است که زمان به عقب برگردد و من مردی باشم که او انتظار داشت.
بعد مرگش دنبال چیزی میگشتم، کشوی کنار تخت را باز کردم، یک نامه آنجا بود، پاکت را باز کردم جواب آزمایشش بود تمام دنیا را روی سرم آوار کرد، خانواده اش خواسته بودند که پزشک قانونی، چیزی به من نگوید تا بیشتر از این نابود نشوم.
آنشب میخواست بیشتر باهم باشیم تا خبر پدر شدنم را بدهد
حالا هرشب لباسش را در آغوش میگیرم و هزاران بار از او معذرت میخواهم اما او آنقدر دلخور است که تا ابد جوابم را نخواهد داد.
حالا فهميدم، گاهی به یک حرف چنان دلی میشکند که قلبی از تپش می ایستد.
بايد بیشتر مواظب حرفها بود..
عروس یکی یدونه🌹
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
من ۲۷ ساله و یک سال و نیمه عقدم، برادرشوهرم هم چند ماه بعد ما عقد کرد، من از یه خانواده سطح بالام و لیسانسم قیافمم خوبه
پدرم تا الان ۲ م،،یلیارد برام جهیزیه خریده، جاریم از یه خانواده درب و دا،، غونه و دیپلمس پدرش ابدارچی شرکته قیافه ام نداره،مشکلم اینه بی نهایت بهم حسودی میکنه در حالی که در حد کا،، رگر خونمون هم نیست من از پچ پچ مادرشوهر و خواهرشوهرم فهمیدم جاریم اکثریت جهازش و خیریه داده اصلا نمیدونم برادرشوهرم عاشق چیه این شده همش میخواد خودشو برای خانواده شوهرم لوس کنه چون مادرشوهرم پیره تا میاد ظرف میشوره جارو میزنه برای مادرشوهرم دمنوش درست میکنه پاشو ماساژ میده حالم ازین کاراش بهم میخوره خود شیرین مادرشوهرمم جو،، نش براش میره جای اینکه من و رو چشمش بذاره که باعث سربلندیشم
یه هفته پیش کل خانواده شوهرم خونه عمش دعوت بودیم صحبت جهیزیه شد جاریم یه جور صحبت میکرد انگار باباش خریده منم بدون منظور بهش گفتم راستی شنیدم همه جهیزیت و خیریه داده حالا جنساش خوب هست؟ یهو همه ساکت شدن اصلا جواب نداد و بغض کرد و زودتر از همه ام با شوهرش رفتن،حالا مادرشوهرم زنگ زده بهم و منو شست پ،، هن کرد رو بن،،د که تو علط کردی فالگوش وایسادی و جلوی جمع اونجوری گفتی باید زنگ بزنی به جاریت معذرت بخوای و بگی علط کردم وگرنه یه کاری میکنم پسرم طلا،، قت بده شوهرمم طرف مادرشو زنداداششو گرفته بهم ت،، همت میزنه که خواستی زنداداشمو تحق،، یر کنی، یه هفته ازون موقع میگذره حتی زنگ نزدن بابت حرفاشون معذرت بخوان منم هر روز گریه میکنم که اینقد بین منو جاریم فرق میذارن با اینکه اصلا در حد من نیست ،دارم به طلاق فکر میکنم شما بودید چکار میکردید دلم گرفته شوهرم طرف اونا رو گرفته پ،،شتمو خالی کرده😔
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
اون خانمی که جاریشو مسخره میکنه
که خودش میلیاردی جهاز میاره باید همه اونو دوست داشته باشن واقعا خیلی ناراحت شدم مگه قراره همه باباهاشون پولدار باشه واقعا خجالت نمیکشی حالا اینجا هم بیان میکنی اون با احترام گذاشتن شان شو توی خانواده شوهر بدست آورده متاسفم واسه آدمهایی مثل شما با پول باباهاشون خودتونو نشون میدین یکم خدا رو هم در نظر بگیرین
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام وعرض ادب خدمت دوستان گلم
واما برای داستان خون بس
لعیا خانم گل واقعا تحسینت میکنم وبهت آفرین میگم چقدر اون لحظه که گفتید مادر شوهرم ازم معذرت خواهی کرد و اون لحظه که گفتی با شوهرت رفتید پابوس امام رضا برات گریه کردم واز ته دل برات خوشبختی را آرزو کردم سعی کن گذشته را فراموش کنی ودر زمان حال زندگی کنی تا طعم خوشبختی را بهتر بچشید براتون بهترين ها را آرزو دارم خدا تو رو خیلی دوست داشته وداره برای منم دعا کنید منم باشم پرستار عزیزانم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام در جواب خانمی که گفتن جاریشون حسودیشو میکنه ...
بهترین کار اینه که طلاقتو بگیری که اگه این کارو نکنی سالها بعد این کارو حتما می کنی چون هنوز به پختگی عقل برا ازدواج نرسیدی که توی جمع دل کسی رو نشکنی و تحقیرش نکنی و اگه اون دو میلیارد جهیزیه از کار و زحمت خودت بود یه چیزی ،..
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿