#خاطره_عقد:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
خاطره ای یادم اومد براتون تعریف کنم
یادمه دو ماه از عقدم گذشته بود که عید نوروز اومد و سیزده بدر به خاطر اینکه همسرم روز چهاردهم باید صبح زود سرکار میرفت ، نمیشد که بیاد شهرستان پیش من😐
از نبود همسرم دلم گرفته بود و اونروز بهم زهر بود و احساس تنهایی میکردم😔
خلاصه با خانواده رفتیم در و دشت و دم دمای غروب برگشتیم. من تا رسیدیم به بهانه خواب رفتم زیر پتو و با شوهرم چت میکردم و اشک میریختم.😢
چه خلی بودم اون زمان😂😂🤪 حیف از اشکام😂😂
اخرای چت که دیگه قربون صدقه هامون رو رفته بودیم و دوباره دل همو دست اورده بودیم ، داشتیم با چیزای بانمک همو صدا میزدیم. اون میگف بستنی🍦 و من میگفتم پولک کنجدی🧇 و .... همینجووور تا یه لحظه که خواستم براش بنویسم امپراطور منی👑 که یه دفه داداش کوچیکم ک اون زمان کنکوری بود ، اومد کنار رختخواب و شوخی شوخی یه لگد بهم زد و جای یه وسیله ای رو پرسید.
منم هول شدم و سرمو از زیر پتو دراوردمو و نمیدونم چرا کلمه امپراطور از دهنم پرید بیرون!! 😳چه ربطی داشت خدا میدونه!🙄🤔 هیچچچی دیگه داداشمم که منتظر سوژه پقی زد زیر خنده و گف داشتی ب شوهرت میگفتی امپراطور هااا؟!😂😂
اومدم جمعش کنم چون اون زمان سریال کره ای امپراطور بادها نشون میداد تلویزیون ، گفتم نخیر داشتیم در مورد این سریاله حرف میزدیم.🎎
البته اون ب مسخره بازی ادامه داد...🙃🤣
رسوا شدیم رفت
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووون:
🤍🔖حضرت محمد(ص):
"بهترین ازدواجها آناست که آسانتر انجامگیرد"
#عشق_آسمانی
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقد:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
مادرشوهرم اخلاق خاصی داره یکیش اینه که اگر از لباس یا وسیله کسی خوشش بیاد حتما میخره حتی یکروز از عمرش باقی باشه میگرده تا پیدا کنه😁
اوایل که ازدواج کرده بودم،خیلی حرصم میگرفت روسری که برای عقدم خریدم خریده بود😢
تازه میذاشت هروقت سرم میکردم میپوشید
یهبار بهش گفتم لااقل یه رنگ دیگه بگیر طرف گم کرد فکر بد نکنه، ولی این مورد را گوش داد
الان یه جوری شده برای عیداصلا لباس عیدی پیشش نمیپوشم 😔
خیلی رومخه، موهاش کوتاهه یه بار اومد خونمون موهامو با کش بسته بودم رفتم خونشون دیدم کش مو خریده 😂
با اون سنش(۶۰)دم اسبی بسته بود😂😂😂
همیشه میگفت عطر وادکلن کسی بزنه سر درد میگیرم، منم ادکلن ملایم گرفته بودم اومد خونمون زده بودم، دفعه بعدی با بوی ادکلن اومد😅
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
نزار قبانی خطاب به مرگ همسرش این شعر رو سروده؛ همسرش تو انفجار بیروت کشته میشه
و نزار میگه ؛
بالقیس جان . .
رفته بودی انار بگیری ؛
دانه هایت را برایم آوردند .
آنها بیروت را ول کردند . .
غزالی را از پای درآوردند . . )!♥️
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقد:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
کلا از نشون کردن تا روز عقدم چهار روز فاصله بود..یه روز با همسرم رفتیم خرید بعد که با همسرم خواستیم خریدا رو برداریم دستش به دستم خورد خیلی عصبی شدم فک کردم عمدا کرده ما که محرم نبودیم😏🥴 روز بعد که رفتیم بیرون گفتن بیا بریم خونه قدیمی مون رو نشونت بدم😜
رفتیم غروب بود همش کوچه پس کوچه های باریک و تاریک...واقعا ترسیده بودم 🥴 بعدا گفتن میخواستم تو اون کوچه ها بوست کنم ولی از رفتار روز قبلت ترسیدم من عمدا دستم به دستت نخورده بود اونطور قیافه گرفتی😒😒😒
قبل عقد پدرم کاری نداشت با هم بیرون بریم ولی روز بعد عقد گفت که حق بیرون رفتن ندارید 😢 گفتم شما که قبل محرمیت کاری نداشتید؟؟گفت دوتاتون مومن هستید میدونستم حواستون هست ولی الان دیگه محرمید کار دستم میدید🙈 خدایی نمیدونم در مورد ما چی فک کرده بودن🥴
البته همون وقتا چندتا از دور و بریا تو عقد باردار شده بودن پدرم چشمش ترسیده بود ...خوب ما هم بیکار ننشستیم قبلا هم توافقی دوتامون گفته بودیم عروسی نمیخوایم ..دو روز بعد عقد رفتیم یه سفر دو روزه و بعد اومدیم خونه پدر شوهرم..نه چک زدن نه چونه عروسو بردن تو خونه 😉😉😉 یعنی کلا سر و ته نشون کردن تا عروسیمون هشت روز بود😁😁
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
. 🤍 ."سأحبك حتي يتوقف قلبي عن النبض"
دوستت خواهم داشت
تا زماني که قلبم از تپیدن بایستد!💙
#عربیات
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿
بابای من خیلی سخت گیر بود مجرد بودیم نمیزاشت جایی بریم، فقط مسیر مدرسه تا خونه، سالی یه بار یا دوبار با خاله یا مامان بریم بازار خرید، خاستگارم راه نمیداد خونه😢😢 هر کی پا پیش میزاشت میگف نه( خو پدر من چه کاری بود اخه🤦♀️ چ کیس های خوبی رو پروندی اخه تو🤦♀️) خلاصه ما بالاخره نامزد کردیم با یکی از فامیلا ک پدرم خیلی قبولش داشت و رضایت داد، دیگه چون عقد بودم رفت و آمد آزاد بود، منو میفرستادن دنبال کاراشون😑منم چون همسری ی کم گیر بود حجاب کاملو روسری مدل دار که خیلییی هم بهم میومد از قضا🤣،خا تازه رسیدیم شروع ماجرا😅 داداشم میخواست از بانک وام بگیره و چون صبح ها سر کار بود نمیرسید بره کاراشو کنه، منو میفرستاد، البته اون طرفی هم ک تو باجه بود دوستش بود و کارمونو راه مینداخت، من جای داداشم امضا میزدم،ولی خب چندین بار واسه تکمیل پرونده رفتم، هر بارم اون آقای دوست کلی جلو ما بلند میشد و احترام و احوالپرسی! مدامم میگف که چرا خودت حساب باز نمیکنی؟؟ 😅😅اصرار ک توام بیا حساب باز کن اینجا ، منم میگفتم لازم ندارم اخه😑😑، خلاصه زدو داداشم گف برو توام حساب باز کن ی وامم ب اسم تو بگیرم😐 این دوستم گفته جور میکنم سریع اون وامم بدن😑منم مدارکمو برداشتم و رفتم مجدد ادب و احترام و احوالپرسی😅😅 مدارکو دادم دستش( چون بهش شک کرده بودم تو نخش بودم عکس العملشو ببینم) آقا شناسنامه منو باز کرد با لبخند ملیح صفحه اولو نگاه کرد، ( ی ذره سرشم تکون داد😅) بعد همینجوری سر سری ورق زد صفحه دوم، مات مونددددد، ماتاااا، قشنگ چند ثانیه هنگ کرد بعد گف شما متاهلی؟ گفتم بله با اجازه تون😅😅 هیچی دیگه کارا رو کردو من برگشتم ولی واسه وام دومی ک میرفتم دیگه هیچ اثری از اون همه احترام و ..... نبود🤣🤣 از همون پشت باجه ی سر تکون میداد🤣 خو لامصب مگه تقصیر من بود، میپرسیدی همون اول میگفتم شوهر دارم🤣
حالا بازم دارم خاستگاری اینجوری، خوشت اومد اونارم میگم، یعنی اینقدی ک من تو عقدم خاستگار رد کردم، تو مجردی رد نکردم🤣 تقصیری هم نداشتما ،جایی نمیرفتم کسی ببینه پسند کنه😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقد
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
من برای عقدم توی محضر وقتی عاقد گفت عروس خانم وکیلم دیدم هیچکس هبچب نمیگه یهو سرمو بلند کردم دیدم خالم جلومه یهو بلند بهش گفتم خو بگو دیگه بعد فهمیدم چه سوتی دادم شانس آوردم مامانم جلو چشمم نبود و کنار شوهرم نشسته بود وگرنه تا آخر مجلس مبخواست چشم غره بره بهم😂😂😂
هنوز که یادش میفتم مبگم آخع دختر چت بودیهو بلند اینو گفتی خو اشاره میداپی 😂😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووووون:
وقتی عکس جدید می فرسته
به جای تعریفای تکراری مثل
شهریار بهش بگید:
"در تماشای تو قانع نشوم من
به دو چشم . .
همه چشمان جهان گو
به سرم بشتابند👀✨"
ذوقش تضمینیه :)
#دلبریبهسبکادبی
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقد:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
عقدم تو محضر بود بار اول که عاقد گفت آیا وکیلم شوهرم هی میگفت بگو بله بگو دیگه بگو یهو برگشتم بهش گفتم الان نه )نمیدونم چرا صدام بلند بود) همه بهم خیره شده بودن گفتم نه منظورم به شوهرم بود بعد دیدم باز بد شد گفتم با اجازه بزرگترا بله😁
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووووون:
هرکسی را بهر کاری ساختند،
کار من هم هر روز دیوانه او بودن است!😌🌿
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
در وصفِ چشمایِ دلبرت بگو:
حروف، سفر خود را از چشمانت
آغاز میکنند؛ تمام زبانها بدون
چشمانِ تو منقرض میشوند💙🌿!
#یہنمہدلبری
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿