#تجربه_من ۱۱۰۵
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#شرایط_اقتصادی
#سختیهای_زندگی
#دوتا_کافی_نیست
ما وقتی بچه نداشتیم خیلی شرایط مالی بدی داشتیم. میوه روزانه ام، هویج بود و برنج هم نمیتونستیم ایرانی یا حتی هندی بخریم.
یادمه اول عروسی یه برنج فکر کنم تایلندی بود که هر جور می پختم طعم و پخت بدی داشت، ولی چاره چه بود؟ صورت مون را سرخ می کردیم ولی دم نمی زدیم از نداری.
مادرشوهر من چندین بار به من کنایه زدن که بلد نیستی خورشت درست کنی و بارها به من طریقه درست کردن خورشت یاد می دادن.
گوشت یخی هم اگر روزی بود، تازه اون موقع همه چی از الان ارزون تر بود. ولی من چه زندگی ای کردم! تازه عروس، دخالتهای مادرشوهر و خواهر شوهر و یک شوهری که کلا هر چی مادرش می گفت را قبول داشت.
هر روز ما جنگ و دعوا داشتیم.
چه دعواهایییییییی😭 چه زندگی ای...
نمیتونستم بخاطر سن پدر و مادرم که بالا بود، طلاق بگیرم. حتی مشاوره هم منو به طلاق سفارش کرد و گفت تو نمیتونی با این شرایط ادامه بدهی و برات بهتره که جدا بشی ولی من زندگیم را دوست داشتم و همسرم و البته راهی برای بازگشت نداشتم.
سه ماه از زندگی من گذشته بود که برای موضوع بی اهمیتی رفتم دکتر و اونجا دکتر از جوشهای صورتم شک کرد و برام آزمایش تنبلی تخمدان نوشت. منم آزمایش را دادم و بلللللللله، تنبلی تخمدان شدید داشتم و دکتر توصیه کرد زودتر بچه بیارم تا دیر نشده...
منم سریع به همسرم موضوع را گفتم و
ایشون هم موافقت کردند، ناگفته نماند همسرم هم منو خیلی دوست داشتن،
ولی ما بلد نبودیم چطور زندگی کنیم.
ما هیچ کدوم هیچی بلد نبودیم و دخالتهای بیجای خانواده همسرم هم گره ایی بود روی گره ها 😭
خلاصه دختر اولم را به دنیا آوردم و باز هم دعواها ادامه داشت ولی کمتر شده بود، از لحاظ اقتصادی هم خدا را شکر روزی دخترم می رسید. نونی بود برای خوردن
گرسنه نمی موندیم. برنج ما حالا شده بود هندی...
خدا را شکر بعد از سه سال با سختی و قرض و فروختن طلاهام حتی حلقه ازدواجم خونه دار شدیم، اصلا باورش هنوز هم برام سخته 🤷♀
دخترم بزرگتر شده بود و ما هم همچنان با او رشد می کردیم. بعد از چهار سال دختر کوچولوی من تنها بود و دائم غر می زد و گریه می کرد و خواهر میخواست. ما هم اقدام کردیم.
با اقدامِ من همسرم شغلشون بهتر شد
آرامشمون بیشتر شد و خوشحال تر بودیم
پسر عزیزم یلدای ۹۴ خونه ما را روشن کرد
بعد از اومدن بچه ها و خوشی ما با بچه ها به دهنمون مزه کرد اما اتفاقی افتاد که بارداری مجدد من عقب افتاد.
پسرم مریض شد و ۵ سال طول کشید
و بعد از ۵ سال دومین دختر عزیزم پا به دنیا گذاشت. بماند که چون دختر بود دیدِ بقیه برام مهم بود و راضی نبودم و ناشکری من باعث دیابت ادامه دار ِمن بود.
دخترم را هر وقت می بینم به قدری انرژی مثبت داره که زندگی ما را از نو ساخته و انگار قبل از اون بچه ایی نداشتیم و شده مونس خواهر و هم بازی پسرم، واقعا دختر با پسر هیچ فرقی نداره و هر چی خدا بده بهترین هست همونطور که دخترای من و پسرم هیچ فرقی با هم ندارند.
با ورود دختر دومم و فرزند سوم زندگی من زیر رو شد. از اخلاقِ همسرم و آرامشِ من و وضعیت اقتصادی که ما هیچ وقت رنگ گوشت ندیده بودیم ولی الان از لحاظ مالی هزار برابر بهتر از اولی هستیم که بچه ای نداشتیم، هستیم.
الانم با اینکه ۴۰ ساله هستم ولی اگر خدا بخواد باز هم بچه میارم. اگر چه هنوز ۲۰ روز از سقط من میگذره و بچه بخاطر اینکه رشد نداشت خود به خود سقط شد. ولی باز هم به عشق سید علی رهبرم و امام زمان بچه میارم اگر خدا بخواد.
از همه ی شما میخوام برام دعا کنید و بدونید خدا خیلی بزرگه که نتونه رزق بنده هاش را بده.
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام..
درمورد اون خواهری ک گفتن دوست شوهرشون بهشون دست..کردن بعنوان مأمورآب..
دوستانی ک فرمودن اگ خودت نمیخواستی اینطور نمیشد، دقیقا میشه بفرمایید از کجا پیام این بنده خدا به این نتیجه رسیدید؟
چرا قضاوت بیجا میکنیم وقتی خودش میگه به زور این اتفاق افتاده..
مگه حدیث قدسی نداریم ک اگر بنده ای بنده دیگه رو بخاطر گناهش سرزنش کرد از دنیا نمیره تا خودش مرتکب این گناه بشه..
حالا اینجا ک ایشون همچین حرفی نزدن، برفرض شما دوستان به علوم غیبه آگاهید و متوجه شدید خودش مقصره ..این طرز صحبت چیزی غیر از سرزنش هست؟
حالا اگ گناهی رخ نده و ما سرزنش کنیم ک دیگ خدا به دادمون برسه..
کاش تو همچین فضاهایی ک ما اطلاعات رو در حد چند خط و خلاصه به دست میاریم ،انقدر راحت دیگران رو مورد عتاب و سرزنش قرار ندیدم..
خواهرم ک این اتفاق برات افتاده ، شما فقط باید از مشاور کمک بگیری ، و به کمک فرد آگاه ،تصمیم درست رو بگیر..به تهدیدای اون نامرد هم ترتیب اثر نده..
میتونید با اورژانس اجتماعی هم تماس بگیرید و ازشون کمک بخواید یا مشاوره های اداره اگاهی هم شاید بتونه کمکتون کنه...بهر حال با یه سرچ در اینترنت میتونید این اماکن رو پیدا کنید...
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
#پاسخ_اعضا
سلام ب همگی
خانومی که دامادت مامور دادگستریه یکم دامادتون مشکوک میزنه چخبره دیگه تا طلا و گوشی رو بفروشه ک قرض داره دستش خالیه؟😐😐
دخترتون خیلی دیگه داره ب حرفش راه میره چهار روز دیگه میگه روز در میون چیزی بخور قرض دارم
حقوقا الان اونقدرام پایین نیست که ایشون با اینکه کارمند هست انقدر تو فشار باشه
سر از کارش در بیارید البته جوری ک متوجه نشه واسه دخترتون بد بشه
🌸🌸🌸
خانومی ک گفتین یکی از اقوامتون توی سرش زخم مث پوسته هست پدر من همه بدنش گرفته بود تو سرش هم خیلی بد گرفته بود اگه مشهد هستین برید پیش دکتر مسعودملکی و درمان رو تکمیل کنن حتما خوب میشن پدر من که با دو نسخه خوب شد انشاالله ایشون هم نتیجه بگیرن
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
#میرزا_اسماعیل_دولابی
💥صاحبش خداست💥
⚠️ مبادا به زنها بگویید که این نطفه را از بین ببر! نه مرد به زن بگوید و نه زن به مرد.
⚠️... هر کس که این کار را میکند، باید دیه بدهد. اگر نطفه ده روزه باشد چقدر، اگر بیست روزه باشد چقدر و اگر چهار ماهه باشد و روح به او دمیده شده باشد، باید صد مثقال طلا بدهد.
⚠️آن هم مرد میخواهد که بدهد! به خیالش دوغ است. مدام به زنش میگوید یک چیزی بخور تا از بین برود! خب باباجان این صاحب دارد؛ مثل اینکه صاحبش خداست.
📚 طوبای محبت - کتاب چهارم - ص ۱۰۰
#جنایت_سقط_جنین
#حق_حیات
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
♦#چهاردعاییکهمستجابنمیشود!
🔶دعای کسی که در خانه بنشیند و بگوید: خدایا روزی مرا برسان!این دعا مستجاب نمی شود چرا که خدا به او خطاب می کند: آیا دستور ندادم برای کسب روزی تلاش کنی؟!
🔶مردی که زنش اختیار او را کاملا به دست بگیرد،که خداوند می گوید: آیا اختیار او را به دست تو واگذار نکردم؟
🔶فردی که دارای مال و ثروت باشد و آن را تباه کند و گوید : خدایا روزیم را برسان
که خداوند میفرماید : آیا دستور ندادم که میانه رو باش و اسراف نکن.
🔶مردی که پول داشته و آن را قرض داده بدون آنکه سندی بگیرد.خداوند میفرماید: مگر تو را دستور ندادم که شاهد بگیری؟!
📚بحارالانوار؛ ج103،ص12
♡••♡••♡••♡••♡
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
#آیت_الله_شهید_دستغیب
✅ چه نعمت بزرگی...
«هر وقت به حضرت سجّاد عليه السلام بشارت مىدادند خداوند مولودى به تو عنايت فرموده است، اوّل مىپرسيد: مادرش سالم است؟ يا بچّه سالم است؟
وقتى مىگفتند: آرى، امام سر به سجده مىگذاشت و شكر مىكرد، پيش از آنكه بپرسد مولود پسر است يا دختر». چه نعمت بزرگى است سلامتى مادر، يا فرزند.
📚 عدل
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام وقت بخیر سوال خانمی که ۱۹ سالش و کیسه صفرا را میخواد عمل کنه...
وقتی من ۱سالم بود مامانم همین مشکل داشت و کیسه صفرا عمل الان خدا راشکر بعد ۲۷ حال مادرم خوب نگران نباش گلم به هر چیزی فکر کنی همان اتفاق میافتد 🥰
سلام وقتتون به خیر.
برای اون خانمی مینویسم که باردارند وگفتند سنگ کیسه صفرا دارند.وباید عمل بشه.
نترس عزیزم
خواهرمنم دقیقا عین شما بود تو بارداریش دردهای زیادی داشت
بعد کلی ازمایش وسونو گفتند کیسه صفراته وباید عمل کنی.
الان چندسال ازاون موقع میگذره دخترگلشم صحیح وسالم بدنیا اومد بعد اون هم یه دختر دیگه خدا بهش داد.
ولی دردهای سنگ کیسه صفرا خیلی زیاده. وطاقت فرسا
ومشکلی دیگه نداره خدا راشکر.
نترس. اگرم خواستی عمل کنی مشکلی برات پیش نمیاد.
سلام عزیزم دختر منم ۲۱ سالشه وتوی بارداری مشخص شد سنگ کیسه صفرا داره .درهای شدیدی داشت مجبور شد ۲۸ روز بعد از سزارین سنگ صفرا رو هم در بیاره بهتون پیشنهاد میکنم بعد از زایمان حتما عمل کنید چون خیلی اذیت کننده است
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
#استاد_عباسی_ولدی
ای کاش هیچ پدر و مادری، فریب آرامش ظاهری بچهها را نمیخورد. شیطنت و بازیگوشی، راز آرامش بچههاست.
بچههایی که اهل شیطنتند، دلِ آرامی دارند.
بازیگوشی و فعالیت، زمینۀ آرام شدن در دوران نوجوانی و جوانی را فراهم میکند...
📚من دیگر ما
✨امام کاظم علیه السلام:
«بازیگوشی پسر در دوران کودکی پسندیده است، برای این که در بزرگسالی بردبار شود.»
📚میزان الحکمه، ج۶، ص۲۵۷
کانال «دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام خدمت همگی
در جواب خانمی که دامادشون کارمند دادگستری هستن....
خانم عزیز اینطور که از صحبتای شما برداشت کردم
دامادتون خیلی زرنگه همه طلا ودارایی دخترتون را بالا کشیده وجای دیگه سرش گرمه
کدوم اداره دولتی هست که شبا کارمنداش را نگهداره وجلسه بزاره
من که سراغ ندارم
اگر هم همچین جلساتی در شب بزارن کلی اضافه کاری میدن
پس چرا دامادتون ۸ گرو ۹ ؟؟؟
بهتره نامحسوس کسی را بزارید که سر از کارش دربیاره
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام وقت بخیر
ببخشید گلی خانم اگر میشه پیام منو حتما بزارید گروه .که اگر دوستان توستند کمکم کنن ...
چندوقت پیش حدود ۳ هفته پیش پدربزرگم فوت کرد و واقعا خیلی بد بهمون گذشت
متاسفانه بنده نتوستم داخل مراسمش شرکت کنم ، سه روز بعد فوت پدر بزرگم . زن عموم اومد خونمون گفت که خواب درمورد دیدم (هر خوابی میبنه راسته) از اون روز تا الان زندگیم شده زهرمار بقران یه روز خوش ندارم همش حس میکنم دیگه روزای اخرمه دارم دیونه میشیم همش کابوس همش زندگی درد تو رو خدا اگر کسی تجربه چیزی داره بهم بگه چیکار کنم کلا رگ گردنم .قلبم .سرم داره میترکه
تا ساعت ۴ صبح بیدارم از ترس اظطراب خوابم نمیبره روزا بدتر شبا دیگه دیونه میشیم صلوات هم میفرستم
ترو خدا چیکار کنم اگر راه حلی چیزی دارید بگید همش فکر میکنم دیگه امروز روز اخرمه
درضمن قبلا سابقه افسردگی هم داشتم بخدا دارم دیونه میشم 😭😭ترو خدا برام دعا کنید درصمن بنده خانم ۲۱ سال ه مجرد هستم
برای سلامتی آقا امام زمان
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🍃🍃🍃🌺🌺🌺🍃🍃🍃 زندگی نازخاتون.... 🍃
سرشو ازم چرخوند و گفت : ازدواج ما از رو سنت بود و هیچ وابستگی بینمون نبود ...
فقط از رو ....چند بار گفت از رو و بالاخره گفت : از رو ش* هم اتاقش میشدم...
تعدادش انگشت شمار بود...هر بار که باردار میشد تا بعد ژایمان و مدتها بعد اونم با ن. ق. ش. ه مادرم برای بارداری مجدد حتی نمیدیدمش ...
با تعجب نگاهش میکردم...خیره به اون سمت بود و گفت: بگذریم...برو بخواب که صبح اماده بشی و بریم ....سفارش کردم همه چیز اماده کنن...
از رو صندلی بلند شدم و گفتم : خیلی خوشحالم کردید ...
چشم هاشو بست و باز کرد ...
چرخیدم که برم و همونطور پشت بهش گفتم: من ظهر یه لحظه ....نمیتونستم جمله بندی کنم و گفتم: من ظهر ناخواسته ..
دندونامو بهم فشردم و اروم گفتم : چطور بگم ...
اروم گفت : با خودت کلنجار نرو ...بی حساب شدیم ...
دستهامو رو صورتم گزاشتم و گفتم : ببخشید ...
و به بیرون رفتم...
اردشیر با تصور من فرسنگها فاصله داشت ...اون ادمی نبود که ظاهرا نمایان میکرد ...
طاهره با دیدنم گفت : گونه هات گل انداخته خانم...
با خوشحالی گفتم : خبر نداری فردا میریم بیرون ...
کنارش نشستم و گفت : اتفاقا میدونستم اجازه گفتن نداشتم ...میخواست بلند بشه که گفتم : طاهره چند وقته اینجایی ؟
چادرشو از دور کمرش باز کرد و گفت : از بجگی من همینجا بدنیا اومدم...من و اردشیر خان تقریبا همسن هستیم...
مادرم لباسهای ایشون رو میاورد من بپوشم ...
مگه چند سالته ؟
_ سواد ندارم ولی اردشیر خان دوسال از من بزرگتره ...
_ تو میدونی سوری چطور اومد اینجا ؟
دوباره کنارم نشست و گفت: اره خانم...سوری دوازده سال پیش اینجا اومد ...خانم بزرگ پسندیده بود و عقد کردنش و اوردنش عمارت ...
شب عروسی عروس و داماد همو دیدن ولی انصافا اردشیر خان سرتر هستن ...
بعد هم که تا الان زندگی کردن ...