سلام خانمی که برای ناباروری مرد دنبلان گوسفند را که حرام هست معرفی کردند
عزیزم این دنبلان حرام است و خوب نیست که فرزند مسلمان شیعه ن طفه اش از حرام درست شده باشه و مسلما در آینده ی
معنوی اش تاثیر خوبی نخواهد داشت
بجاش از خاویار ماهی استفاده کنند که هم حلال است و هم باعث میشه فرزند
باهوشی خدا نصیبتون کنه و اثرش هم برای ناباروری مردان خیلی خوبه
بامید داشتن فرزند صالح و سالم برای همه ی عزیزانی که آرزوشو دارند🌹🙏
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
در پاسخ به خانمی که بین همسرش و خانواده اش بحث پیش اومده...
سلام سال نو همگی مبارک
سلام سال نو همگی مبارک
در پاسخ به خانمی که بین همسرش و خانواده اش بحث پیش اومده...
عزیزم تازه این انفاق افتاده و دو طرف هنوز حرفهای همدیگه تو ذهنشونه پس سعی نکن سریع بخوای با هم آشتشون بدی چون بدتر میشه
این مشکلات گذر زمان نیاز داره تا کمکم حل بشه و میشه نگران نباش
در ظاهر خودتو ناراحت نشون دادی اشکتل نداره ولی خیلی خودتو اذیت نکن ، پیش میاد ...برای منم همین مشکل پیش اومد و بعد دو سال و نیم حل شد
بالاخره با پادر میونی اطرافیان ...ولی تجربه من میگه بذار زمان بگذره
حالا یه جوری مراسم خواهرت برو ولی نخواه همسرت بیاد .براتم مهم نباشه همسرت نیست جلوی فامیل هم بگو سرما خورده یا هر دلیل دیگه حتی اگر مطمئنی که میدونن یا بعدها میفهمن که بحث بوده و قهر
خلاف شرع که نکردن بحث پیش اومده .پس خودتو اذیت نکن
هیچ مشکلی مامدگار نیست عزیزم
ان شالله که حل میشه
عزیزم تازه این انفاق افتاده و دو طرف هنوز حرفهای همدیگه تو ذهنشونه پس سعی نکن سریع بخوای با هم آشتشون بدی چون بدتر میشه
این مشکلات گذر زمان نیاز داره تا کمکم حل بشه و میشه نگران نباش
در ظاهر خودتو ناراحت نشون دادی اشکتل نداره ولی خیلی خودتو اذیت نکن ، پیش میاد ...برای منم همین مشکل پیش اومد و بعد دو سال و نیم حل شد
بالاخره با پادر میونی اطرافیان ...ولی تجربه من میگه بذار زمان بگذره
حالا یه جوری مراسم خواهرت برو ولی نخواه همسرت بیاد .براتم مهم نباشه همسرت نیست جلوی فامیل هم بگو سرما خورده یا هر دلیل دیگه حتی اگر مطمئنی که میدونن یا بعدها میفهمن که بحث بوده و قهر
خلاف شرع که نکردن بحث پیش اومده .پس خودتو اذیت نکن
هیچ مشکلی مامدگار نیست عزیزم
ان شالله که حل میشه
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#تجربه_من ۱۱۴۵
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#خانواده_دوستدار_فرزند
#قسمت_اول
من متولد ۷۵ هستم و همسرجان که پسر خاله ام هستن متولد ۶۶، ما سال ۹۳ به صورت سنتی ازدواج کردیم (فامیل بودیم اما سالی یک بار رفت و آمد داشتیم.)
خلاصه که گذشت تا سال ۹۴ اون موقع اربعین حسینی توی پاییز بود. آبان ماه همسرجان برای اولین بار میخواستن با برادرشون مشرف بشن🥰 من هم خیلی دلم میخواست برم و خیلی بی تابی میکردم😭(غافل از اینکه حکمت خداوند چیز دیگریست)اما همسرم میگفتن من امسال میرم راه و چاه رو یاد میگیرم، سال بعد شما رو میبرم، من هم قبول کردم و چون در اقدام بارداری بودم به همسرم گفتم پس وقتی چشمت به ضریح ارباب خورد ازشون یه فرزند سالم و صالح بخواه اگر پسر بود انشاالله اسمش رو حسین میذاریم گفتن حتما...
همسرم رفتن، بنده هم موقعی که همسر سفر بودن خونه ی پدرم بودم و دوره ماهیانه ام طبق معمول عقب افتاده بود😐 مادرم هم هی اصرار میکرد که حامله ای😂 من هم گفتم نیستم.
وقتی همسر اومدن و مهمان داری ما تموم شد من هنوز دوره ام شروع نشده بود و بسیار گرمم میشدو گُر میگرفتم، اونم توی زمستون🤣
گاهی هم حالت تهوع داشتم اما عادی بود برام تا اینکه یه شب زیر دلم به شدت تیر کشید و درد بدی گرفت مادرم شروع به غر زدن کرد که بهت میگم حامله ای، گوش نمیدی، من هم یه بی بی چک از قبل داشتم برداشتم و همون موقع تست زدم و گفتم الان بهت ثابت میکنم من حامله نیستم که دست از سر من برداری😅اما تست من مثبت شد و بسیار کمرنگ 🥰
مامان گفت دیدی بهت میگم گوش نمیدی
زنگ زدم و به همسرجان که محل کار بودن اطلاع دادم خيلی عادی گفت مبارکه😉
گذشت تا رفتم سونوگرافی و دکتر گفت پنج هفته و دو روز هست یک کیسه و یک جنین میلیمتری مامانم چون همش برای من دعا میکرد دوقلو بیارم پرسید دوقلو نیست؟ دکتر گفت من یک جنین میبینم اگر هم دوقلو بشه با تاخیر هست و توی سونوگرافی بعدی مشخص میشه.
گذشت تا ۹ هفته رفتم برای سونوی ضربان قلب، وقتی دکتر شروع کرد به مادرم گفت برید فیش دوقلویی بگیرید دو تا بچه هستن😍 (سونوگرافی های دوقلویی هزینه اش دو برابر هست) آخر سونو بهم گفت یه هماتوم کوچیک یک سانتی پشت جفت داری به دکترت حتما بگو. وقتی به دکتر گفتم گفت نگران نباش چون شیاف پروژسترون استفاده میکنی جذب میشه.
گذشت تا غربالگری اول رسید وقتی رفتم برای سونو یادم رفت بپرسم هماتوم چی شده و اومدم (اینم بگم دکتر از ابتدای بارداری بهم گفت استراحت کنم چون علائم سقط داشتم و وقتی فهمیدیم دوقلو هستن استراحت من مطلق شد😔)
یک هفته بعد از غربالگری یک دفعه احساس کردم چیزی دفع شد. شروع کردم به گریه کردن و جیغ زدن... خلاصه که رفتم سونوگرافی و دیدیم بله هماتوم یک سانتی شده هشت سانت و از جفت تغذیه کرده بود و رشد کرده بود و بنده یک هفته توی بیمارستان بستری شدم.😔
وقتی جواب سونو رو دکترم دیده بود به مادرم و همسرم گفته بودن احتمال هفتاد درصد سقط میشه اما به خودش نگید که روحیه اش رو از دست نده، همسرم به شدت ناراحت بودن که مامانم بهشون میگن توکل به خدا ،تا خدا نخواد هیچ اتفاقی نمی افته برو و دست به دامن ائمه شو.
خلاصه که همسرم سفره ی حضرت ابوالفضل نذر میکنن که انشاالله دوقلوهای ما صحیح و سالم بمونن برامون و پدرم هم برای حضرت علی اصغر شیر نذری میدن و...
بعد از یک هفته چون منزل مادرم طبقه چهارم بود و پله زیاد داشت بنده به منزل مادرشوهرم رفتم و به ایشون زحمت دادم.
خیلی دوران سختی بود چون حتی دستشویی هم نمیتونستم برم و حتی حمام هم اجازه نداشتم برم.
توی هفده هفتگی عمل سرکلاژ انجام دادم که از زایمان زودرس یا سقط جلوگیری بشه
و این دوران سخت گذشت تا سوم مرداد سال ۹۵، دوقلوهای ما آقا امیرحسین و آقا امیرعلی به دنیا اومدن و تازه اول ماجرای ما بود.
به خاطر کولیک بسیار شدیدشون ، مجبور شدم نقل مکان کنم به خونه ی مادرم، تا ۶ ماه ما خواب کافی نداشتیم. شاید توی ۲۴ ساعت من ۴ ساعت میخوابیدم.
خلاصه که دوقلوها انقدر من و کل خانواده ی خودم و همسرم رو اذیت کردن که همه بهم میگفتن دیگه بسه دیگه بچه نیار😂
خودم هم از بچه و حتی از صدای گریه ی بچه متنفر شده بودم.
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist
#تجربه_من ۱۱۴۵
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#خانواده_دوستدار_فرزند
#قسمت_دوم
گذشت تا اینکه سال ۱۴۰۲ به صورت خدا خواسته و یهویی من فهمیدم باردارم، اولش که متوجه شدم یک روز کامل گریه میکردم و میگفتم من طاقت خوابیدن و استراحت دوباره ندارم و وقتی رفتم سونوگرافی خدا خدا میکردم دیگه دوقلو نباشه.😂
وقتی تاریخ بارداری ام رو چک کردم متوجه شدم وقتی که برای میلاد امام رضا جان به مشهد رفته بودم، باردار شدم.
از امام رضا جان خواستم بهم کمک کنن و اصلا نفهمم چطوری این بارداری به پایان میرسه و هر چی سختی و اذیت سر بارداری قبلی کشیده بودم سر این بارداری فراموش کنم که خداروشکر خداوند و امام رضای عزیزم صدام رو شنیدن به طوری که من حتی به مسافرت شمال هم رفتم اونم توی ۶ ماهگی😂
خیلی دوست داشتم خداوند بهم یه دختر هدیه بده که طعم دختر داشتن هم بچشم اما مصلحت خداوند چیز دیگری بود و بهم یه پسر شیرین و دوست داشتنی به اسم آقا امیررضا هدیه داد که هر لحظه و هر جا خدا رو شاکرم که سه دسته گل صحیح و سالم بهم عطا کرده.
امیدوارم بتونم سربازانی برای امام زمانم تربیت کنم. امیدوارم که هرکس چشم انتظار اولاد هست خداوند منان به حق این شب های عزیز دامان شون رو سبز کنه و طعم شیرین مادری رو همه بچشند.😍
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist
دنیای بانوان❤️
🍃🍃🌼🌼🍃🍃 زندگی نجلا.... .
لبخندی روی لبم نشست. چقدر فرهاد فهمیده بود. اگر فقط برای من هدیه میخرید مامان حتماً از کف پام در میآورد و آزارم میداد. هر چند با وجود تمام کارهای فرهاد بازهم دستبندم رو گرفته بود.
-اتفاقا کار خیلی خوبی کردید ممنونم. هدیهتونم خیلی زیبا بود لطف کردین. اما من این کارو برای هدیه نکردم.
-نه من خودم خواستم بهتون هدیه رو بدم. خیلی تو این چند وقت اذیتتون کردم.
-خواهش میکنم شما مهمان ما هستید.
فرهاد لبخند خجلی زد و گفت:
-دیگه مزاحمتون نمیشم بفرمایید سر کارتون.
و از سالن بیرون زد با همون لبخندی که ته دلم بود کارم رو شروع کردم که با صدای مامان سر بلند کردم. تن و بدنم لرزید که مبادا مامان حرفهای فرهاد رو شنیده باشه.
-با فرهاد زیر زیرکی چی میگفتید؟
آب دهنم رو قورت دادم. واقعا نمیدونستم حرفهامون رو شنیده یا پنهون کاری کنم. با توجه به شناختی که ازش داشتم گفتم:
-دنبال یه آدرس میگشت. بهش مسیر رو گفتم.
مامان از گوشه چشم نگاهی بهم انداخت. انگار خداروشکر حرفهای ما رو نشنیده بود.
-پس چرا اینقدر طول کشید؟ اصلاچرا از تو پرسید.
-میخواست بدونه جای خوبی برای گشت و گزار هست یا نه.
سری تکون داد و با سوءظن دستور داد:
-ناهارت رو بار گذاشتی؟
سر پایین آوردم که با اخم های درهم بیرون رفت. عمه همیشه همین خلق و خو رو داشت. با همه خوش رفتاری میکرد به من که میرسید انگار شمر ذل جوشن بود و باهام بدرفتاری میکرد. صبح فردا به محض اینکه با فرهاد رو در رو شدم متوجه دست خالی از دستبندم شدم. با گیجی نگاهش روی مچ دستم چرخید و پرسید:
-نجلا خانم دستبند رو ننداختین؟ خوشتون نیومده؟
سر به زیر انداختم و دستی روی مچ دستم کشیدم.
-نه اتفاقاً قشنگ بود.
-پس چرا دستتون نمیکنید؟ مارال خانم دستش کرده.
حرفی نزدم و لب گزیدم. نگاهم با سرگردونی روی اطراف چرخید. چه جوابی میدادم؟
-مشکلی پیش اومده؟ دستتونو اذیت میکنه؟
-نه... نه!
-پس چی؟
و نفسی گرفت و با ناراحتی گفت:
-نکنه فکر میکنید خیلی سبکه؟ میخواید یه هدیه دیگه براتون بگیرم؟ مثلا شال یا مانتو؟
دست بلند کردم تا مانع افکارش بشم اما فرهاد زودتر از من می برید و می دوخت.
-اصلاً میخواید خودتون هم بیاین و هر چیزی دوست داشتید انتخاب کنید.
از این همه اصرار فرهاد گیج شده بودم و نمیدونستم چی بگم. دست روی صورتم کشیدم و نفسی گرفتم.
باسلام خدمت دوستان من همان مادر ۳۸ساله هستم که دلم پسر ميخواد فکر نکنید خودخواه هستم نه من عاشق دخترام هستم اما شوهرم خیلی بداخلاق ویه دنده است نصف شهرمون میشناسنش همه به سرش قسم میخورند اما توی خونه ملکه عذابه میترسم زیرگوشش بخونند که زن بگیرتابرات پسربیاره چون چند نفراز آشناها این کارو کردند دخترهایمان خیلی دوست داره اما من سه بار باردار شدم حتی یکبار ازم نپرسید هوس چیزی کردی یانه مادرم در کرونا فوت کرد شوهرم بخاطر لجبازی و یک دندگی خودش اجازه نمیده با بابام وبرادرام حرف بزنم منم فکر میکردم اگرپسر بود خوشحال میشد واجازه میداد باهاشون حرف بزنم از غصه دارم دق میکنم روز وشب کارم شده گریه همش از خدا میخوام بچه توی شکمم بمیره هروقت ببینه گریه میکنم کلی فحش و بد وبیراه بهم میگه حالا شما بگید من به چه چیز این زندگی لعنتی دل خوش باشم؟؟
این بخش کوچکی از زندگی ومشکلات من است
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
خواهری ک گفته بودن ۲ سال خونه پدر شوهرشون زندگی میکنن و برادرزاده های شوهرشون همیشه خونه اونها و تفریحات باهاشون میان ...
سلام خواهر گلم🌺
خواهری ک گفته بودن ۲ سال خونه پدر شوهرشون زندگی میکنن و برادرزاده های شوهرشون همیشه خونه اونها و تفریحات باهاشون میان ...
عزیزم تنها کار اینه تا مدتی ک خونه شما ساخته بشه یا آماده بشه ، کاری کن ک پدر و مادرت رو بیرون و تفریح نبرید ، کمتر
ارتباط ظاهری داشته باشی ، آخه همه آقایون همین رفتار رو انجام میدن متقابل انجام میدن .
تا انشالله خونتون برید ک اختیارات دست خودت باشه ، فقط نیازه صبوری کنی ، ب خدا توکل کنی ، و کمتر با پدر و مادرت
بیرون تفریح یا خونشون بری ، تا از اون طرف هم بهت فشار نیارن تا بتونی ب
راحتی انتقاد کنی و بگی ک من دوست ندارم برادرزاده هات همراهمون باشن ، و اینجا دیگه شوهرت نمیتونه چیزی بگه
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿