eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.7هزار عکس
626 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 یادمه نوه عمم اومده بود خواستگاریم . رفته بودیم بیرون اونم با ماشین من  برام از سوپرمارکت بستنی 1000 تومنی گرفت   منم ازش خوشم نیومد ولی چون فامیل بود نتونستم مستقیم بهش بگم گفتم بریم مشاور قبل ازدواج  رفتیم عین گاو واستاد تا من پولو حساب کردم آخر جلسه. خلاصه بعد از جلسه زنگ زدم به مشاور گفتم که من ازش خوشم نیومد ولی چون فامیله نمی تونم ردش کنم تو بگو شما به درد هم نمی خورید. جلسه بعد رفتیم و باز هم من پولو حساب کردم و مشاور هم گفت چیزی که من می خواستم رو ولی مگه ول کن بود پسره روانیم کرد 9 ماه مزاحمم میشد آخر سر شکایت کردم دست از سرم بر داشت @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 اگر ازتون دوره بهش بگید: «گر به صد منزل فراق افتد میان ما و دوست؛ هم‌ چنانش در میانِ جانِ شیرین، منزل‌ست..! ❤️ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: دست کشیدم رو چشماش و زمزمه کردم : رنگ چشمات بارون رو به یادم میاره ! خندید و خودشم دست کشید رو چشماش و گفتش : بارون مگه رنگ داره جانم ؟ دست زدم زیر چونه و حواسمو غرق کردم تو قرنیهِ چشماش : نه نداره ، اما حس داره ! چشمات حس بارون رو داره ؛ نگاشون که می‌کنم هم آروم می‌گیرم هم دلم آشوب می‌شه ! آروم می‌گیرم از بودنشون و آشوب می‌شم از این همه آرامشی که اگه نباشی دیگه هیچوقت نمیاد تو زندگیم ؛ چشمات مثل بارون یه حال بدِخوبو می‌ریزه تو وجودم^^👀♥️ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 سلام بچه ها والا من شب خواسگاریم همش از استرس میخندیدم☹️🤦‍♀ یعنی خیلی درد بدیه ها ولی دست خودم نیست اون از هدفاش تو زندگی صحبت میکرد من میخندیدم😂😐 اون از انتظاراتش میگفت من خنده😐 اون سکوت میکرد من خنده😐 نگام میکرد خنده😐 چای میخورد خنده😐 کلا اونشب من فقط نیشم باز بود فک کرد خلم😐 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 سلام خدمت همگی من و شوهرم تو نامزدی پشت گوشی تصویری خیلی عاشقانه رفتار میکردیم یبار همینجوری داشتیم حرف جدی میزدیم عاشقانه و اینا نه بحث جدا بود😅 یهو انگار احساساتی شد گفت تو دوسم داری گفتم خودت میدونی بعد گفت ولی من دوست ندارم منم هرچی دهنم درومد گفتم گوشی قطع کردم اون بدبختم هی پشت هم تصویری میزد قطع میکردم آخرش برداشتم گفت روانی خنگ خواستم یکم احساسی کنم بگم من دوست ندارم دیوانه وار عاشقتم🤣🤣🤣🤣🤣 🤣 یباردیگم همین جور داشتیم حرف میزدیم گفت تو پدر مادرت مواد فروشن 😂 منم گفتم لابد به دخترون معتاد شدی اونم قیافش😐 گفت آدم باش حسمو خراب نکن 😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: ‹صبح‌درڪوچه‌ی‌مامنتظرخنده‌ٔ‌توست وقت‌آن‌است‌ڪھ‌خورشيد‌مجدد‌باشے.!🌸› -صبحت‌بخیر🦋 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 منو خواهرم دوقلوییم و خیلی خیلی کپی همیم یروز واسه خواهرم یه خواستگار میاد خواهر منم تو اشپز خانه بوده که مادر اقاهِه به پسرش اشاره به من میگه به به چه دختر خوشکلی(خوشکل هست یا خوشگل🤔🤨)انتخاب کردی که بعدش خواهر ما چای رو میاره بعد مادر پسره میگه یه چند روزیه چشمام خراب شده همه رو دوتایی میبینم من خاک برسرم هول میشم میگم خوچشمای کورتو باز کن ما دوقلوییم هنوزم که هنوزه هروقت مادر شوهر خواهرمو میبینم خجالت میکشم اخه اون موقع هنوز 17سالم بود و نادان بودیم😂😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: مثل محمد بزاز بهش بگین: شِعرِ زیبایِ مَنی! آرایه می‌خواهَم چِه‌کار؟🌻✨ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 چند وقت پیش اومده بودن خواستگاریم🙈 من تو اتاق بودم،اجازه گرفتن که اقا پسر هم بیاد تو اتاق صحبت کنیم بعد دیدم پسره با مامانش اومد تو اتاق😳 دیگه چاره ای نداشتم،به روی خودم نیاوردم یه چندثانیه ای به سکوت گذشت بعد مادر پسره از پسرش پرسید حرفی نداری؟ پسره گفت: نه😐 مامانش پرسید: میخوای من برم بیرون شما راحت حرف بزنید؟ پسره گفت: نه فرقی نمیکنه😒 دوباره مامانش ازش پرسید حرفی نداری؟ دوباره پسره گفت نه بعد یه با اجازه گفت و بلند شد از اتاق رفت بیرون🤦‍♀😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂 حالا من از یه طرف عصبانی بودم و حرصم گرفته بود😡😡😡😡 از یه طرف هم داشتم از خنده غش میکردم😂😂😂😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: کل الحب للذین من فرط احسانهم لنا شعرنا ان الله یحبنا. تمام عشق، تقدیم به کسانی که از شدت خوب بودنشان احساس کردیم خدا دوستمان دارد . .❤️ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 شب خواستگاریم رفته بودم زیر اپن قایم شده بودم آخه خجالت میکشیدم جلوی این همه آدم از توو اتاق بیام بیرون نمیدونستم خواهرم از بالای در شیشه ای اتاق داره فیلم میگیره وقتی زنعموم چایی رو ریخت به من گفت بیا ببر منم مثل ببعی چاردست و پا از زیر اپن اومدم کنار گاز تمامش توی فیلم ضبط شده و هر وقت میبینم میمیرم از خنده و خجالت😂😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: صبح زود حمید می‌خواست بره بیرون، برایش تخم مرغ آب پز كرده بودم، وقتی رفتم از روی گاز بردارم احسان اومده بود پشت سرم وایساده بود. همین كه تخم مرغ‌ها را برداشتم آب جوش ریخت پشت گردنش، هم عصبانی بودم كه اومده بود تو آشپزخانه هم ترسیده بودم كه نكنه طوریش بشه. حمید سریع خودشو رسوند تو آشپزخانه و با خونسردی بهم گفت : آروم باش ،تا تو آروم نشی بچه رو دكتر نمی‌برم! این قدر با نرمی و خونسردی باهام حرف زد تا آروم شدم. یه هفته تموم می‌بردش دكتر بهم می‌گفت : دیدی خودتو بیخود ناراحت كردی دیدی بچه خوب شد... "به روایت همسر شهید حمید باکری🌱" @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿